Viva Che Guevara

صبح تان زیبا باد…

چه گوارای چپ. چه گوارای جنگ جو یا هر چیز دیگر اما چگوارا برای من نشانه یک آدم است که به باورش باور داشت. اعتقادش دکانش نبود و این همیشه دلم را می لرزاند…

تبش می خوابد و روسیاهی باز هم برای ذغال اخته

خیلی ها این روز ها به جان هم فحش می کشند. روی در و دیوار هم حواله می بندند. حواستان باشد. چند روز دیگر تمام می شود و بعد رویتان نمی شود که قربان صدقه کسی بروید.

پ.ن: دیشب خواب می دیدم قاضی حداد دارد مرا محاکمه می کند… تعبیرش چیست به نظر شما؟

فیس بوک هم به جرگه گردابی ها پیوست

از روز شنبه فیس بوک فیلتر شد و با این حساب داشتم فکر می کردم: واه! اصلن مگه فیس بوک قبلش در ایران آزاد بود؟

این جا چند سوال پیش می آید:

آیا اساسن در ایران می شود کسی بدون نظارت بتواند برای خودش یک جامعه چه مجازی چه غیر مجازی ول بگردد و کسی هم نگران اسلام نباشد.

آیا می شود رسانه ای هم باقی بماند که توش هر کی هرچی دلش خواست بگوید و بنویسد و دست هیچ ممیزی هم بهش نرسد.

آیا می شود به مردم خدمت کرد و نگران آخرتشان نبود؟ توی فیس بوک ملت آبرو حثیت برای نظام نذاشته بودند. خوب کاری کردی فیلترش کردی فیلترچی.

در نهایت هم یکی می گفت فیس بوک مکان مناسبی بوده برای شناسایی آدم های مزاحم توسط گمنامان دل شکسته مقیم مرکز و ولایت تابع. لابد خوب کار شناسایی تمام شده. 

به زودی فاسدان فبس بوکی را گرداب در مظلمین هشت نشانتان می دهد تا بدانید عجب جای کثیفی بوده و چه همه عوامل بیرونی برای فاسد کردن جوانان چند تا آکانت در آن داشته اند و چند تا آدرس ایمیل را اعتراف کرده اند.

رکسانا گفت خوشحالم و من حسودیم شد

داشتم گزارشی از وضعیت بهروز جاوید تهرانی تهیه می کردم. او بازمانده از دستگیری های هجده تیر هفتاد و هشت است. کسی که در زندان رجایی شهر در آستانه نیست شدن است. در همین بین گفت و گویی از کیانوش سنجری را بررسی می کردم، به جمله جالبی برخوردم: کاش بهروز هم پاسپورت آمریکایی می داشت…

0CBE1252-650D-4F0A-A8A2-430936A057B0_w393_s

خوب زور این پاسپورت به اندازه کافی بود. رکسانا به خانه برگشت. دولت آمریکا کشور در حال تخاصم نبود. قاضی پرونده با استقلال رای رکسانا را آزاد کرد و درضمن مهم تر این که جاسوس اصلی آن پدر سوخته ای بود که سند محرمانه را به رکسانا داده بود. احضار هم شد که دهنش را برایش آسفالت کنند. خوب حسن اش در این است که او لابد پاس آمریکایی ندارد و خیلی حرف اضافه بزند می رود ور دل بهروز و بهروز ها…

پ.ن: کمتر به کسی حسودیم میشه اما وقتی این جمله صابری را می خواندم حسودیم شد. چنان حب وطنی در بین جوانان ما ایجاد کردند دانشمندان نظام که امروز بسیاری از بچه های جوان را می شناسم که از عرق ماشین تا عرق خواننده را دارند الا وطن:

… رکسانا صابری اشاره می کند: خواندن سرود ملی آمریکا در دوران اسارتش به او قوت قلب می داده است…

چهار نکته برای امروزتان، بپا نرود لای در

اولن: چهار نفر از کاندیدا های ریاست جمهوری تایید صلاحیت شدند و ثابت شد صاحب رجلیت هستند. در بین آنها آن آقای کلاه تگزاسی را نمی دانم چرا ندیدم احتمالن اسباب رجلیت نداشته و یا نتوانسته ثابت کند که رجلیتی سیاسی در وجودش هست.

دویوم: این روزها می بینم موسوی بنده مومن خدا همش باید وقتش را صرف کی بود کی بود من نبودم ها بکند. من در کشتار خاوران نبودم. من در انقلاب فرهنگی نبودم. من در مقابل نهضت آزادی نبودم… خلاصه من فکر می کنم این دده مرده باید تا بعد از انتخابات نبوده ها را بر شمارد. چون تعداد نبودن ها کار یک نفر و یک شب نیست.

39

سیوم: یکی می گفت ما در ولایتمان آزادی برای انجام هر کاری را داریم. مشکل این است که برای بعدش نداریم.

چارم: بسی رنج بردم در این سال سی! فردوسی جون تولدت مبارک، تولدت مبارک …. ریتمیک بخوانید.

گاهی فرزندان هم می توانند انقلاب را بخورند

به نظرم می رسد سردار طائب فرمانده بسیج از آقای محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه اندکی زرنگ تر بود. چرا که او پیش از فرمانده اش گفته بود که ورود بسیجی ها به عرصه های سیاسی ممنوع است. در حالی که فرمانده او چندی بعد با اشاره بر این که بدنه بسیج از دو بخش نظامی و غیر نظامی تشکیل شده است و در بخش غیر نظامی می تواند وارد عرصه های سیاسی بشود، عملن خط بطلانی بر روی نظریه فرمانده بسیج کشید. اگر چه علی رضا نوری زاده متعقد بود که چیزی تحت عنوان بسیج غیر نظامی نداریم، اما ظرافت در همین جای کار است. تفکیک بسیج در دو بخش غیر نظامی و نظامی خود می تواند فرصتی غیر قابل تکرار باشد.

photo1232304954

علی شکوری راد نماینده مجلس ششم و یکی از اعضای ستاد موسوی در گفت و گویی اشاره دارد به این که بسیجیان همه سر به فرمان فرماندهان خود نیستند. این نگاه شکوری راد در واقع نشانه ای به قلب هدف است. یکی از مهم ترین اشتباهات جریان اصلاح طلب در ایران به نظر این حقیر، جدا کردن بسیج از روند اصلاحات بوده است. متاسفانه با روش به یک چوب راندن صرف به خاطر بسیجی بودن بسیاری از نیروهای فکری از این جریان طرد شده اند. در حالتی خوش بینانه این طرد شدگان سر بر کار و زندگی و معاش گذاردند و و در حالتی دیگر در برابر این بی مهری خود جبهه ای را تشکیل دادند که به هر روی نتوانست به نفع تحول در ایران باشد. 

شما باید بررسی کنید ببینید آنانی که امروز داعیه بسیج و بسیجی دارند چند درصدشان از مردان دوران جنگ به حساب می آیند و چند در صد از آنها کسانی هستند که از بطن روزهای التهاب بیرون آمده اند. من می توانم به جرئت بگویم اگر هم باشند عده ای بسیار قلیل هستند که تک و توک بنابر دلایلی که نمی توان چندان هم به استحکام آن مطمئن بود با این سازمان در ارتباطند. الباقی عموم نوجوانانی هستند که به نظر من با حس نوجوانی و نیروی که برایش تعریفی در جامعه ایرانی نشده است وارد این سازمان می شوند تا با رفتارهای نظامی و غرور آمیز این حس را ارضا کنند. 

لذا اینک به نظر می رسد سردار جعفری بهترین فرصت را برای دعوت گروه هایی که نزدیک به دو دهه از عرصه های سیاسی کشور دور بوده اند، فراهم کرده است. بسیجیانی که در همان زمان چندان خط فرماندهانشان را نمی خواندند و مصادیق «بی ترمزی» در وجود آن ها بارز بود. چیزی که باعث و رمز بسیاری از پیروزی های ایرانیان در جنگ می شد. اینک سردار آنها را به حضور در عرصه های سیاسی دعوت کرده است و شاید شکوری راد نیز این باور را دارد که باید از وجود آنها بهره برد. هیچ کس بهتر از کسانی که در پیکره هستند سیستم را نمی شناسند و هیچ کس شاید بهتر از آنها نمی تواند رجعت به خواست گاه خود کرده و تغییر را باعث شود. 

می گویند انقلاب فرزندان خود را می خورد و به نظر من فرزندان هم گاه می توانند انقلاب را بخورند…

بیشتر بخوانید  و همچنین بسیج در ویکی 

بستگی به روحیه قاضی مرتضوی دارد

یاس نو می آید 

یاس نو نمی آید

یاس نو می آید 

یاس نو نمی آید

پ.ن: بستگی دارد آنروز که جناب قاضی مرتضوی سرکار می آید چقدر خوشحال باشد…

روزگار مارا ببین که یک نفر در رده ششم و هفتم قضایی کشور می تواند فرهنگ و کوفت زندگی و زن و بچه را سر انگشت بگرداند.