صداي رمه مي آيد

این نوشته مال یکی از بهترین دوستانم افشین غلامی است. آدمی که همیشه بیش از آنچه که خودش بداند ارزش داره:

 

صداي رمه مي آيد از دورها دشت در ميان مه، سر و خيس و خمار

‌دشتي پير، ‌در لباس مه،‌ نيمه عريان،  سرد و مرطوب و گرد ريزان، در غلياني ظريف و انتظاري شگرف، در گذار ايام در سكوت به ظاهر محض نشسته،  درميانش كوه تنها، چون سري  بر اين تن،‌ با دره هايي چون جوي عرق بر جبين، با دو سوراخ،‌ دو غار كم طول، چون چشم،‌ نگاه  بر افق مي دوزد همآنكه در اين فصل شايد هرگزش خورشيدي به آن كوك نخورد.

همه جا ساكت، همه جا آرام،‌ حجم حجيم آب در مه بال زنان ازمنخرين دماغ زمين بلع ميشود و گلوي خاك را تازه ميكند، از دور، ته دشت صداي رمه ميآيد،‌صداي قلاده چند سگ، آنكه نگهبان شد تا به ابد، صداي بع بع و واق واق،‌ چمن سبز اما سرما خورده است، آب از همه جايش جاريست شايد عطسه كرده، ‌كه ميشنود صداي عطسه گياه كوچكي چون كركي كوچك بر تن اين پهن دشت سرد و خاكستري را؟ شايد قله آن كوه، شايد تك درخت بلوط ته دشت، شايد آن سوراخ، آن دو چشم كم عمق اساطيري، شايد هم هيچكس اما مادر خاك حتما شنيده است، از دو چشم اساطيري گفتم از طول اندك، ازغاري كوچك، همان كه گهگاه دردل عصرهاي پر مه و خاكستري و سرد، دردل شبهاي نارنجي و سرخ زمستان، سرخ همچون گونه‌هاي بچه هاي ده در سرماي دي ،‌ از آن صدا مي آيد،‌ صدا كه نه يكي نجواي محزون چون صداي چرخ هاي چوبين گاري‌هاي دست‌فروشان خسته، صداي عجيبي كه مو بر اندام اين دشت سرد صاف كرده است،‌ چه در آن چشمان است؟ جادوي اين نواي حزن آلود را كه بر پاي اين كوه بسته است؟ كس نمي‌داند ولي خود شنيدم در كنار چشمه،‌ روح بركت ، زني با زني مي‌گفت،‌ در آن غار كسي چشم بر افق دوخته ،‌تا كسي بازگردد،‌ بي حركت، ‌پلك نزده، ‌آن‌قدر كه سنگ شده فقط دهانش مانده كه بعد سنگ شده فقط صدايش مانده كه بعد صداي چرخ گاري خشك شده، زني ديدم كنار جوي، ‌روح بركت،‌ با زني ميگفت كه اينجا سنگ عاشق شده است در دشت بر روي چمن، پشت ده،‌ زني بازني ميگفت شايد عاشقي سنگ شده است .

 

سوم خرداد حماسه بود اما شما خودش رو ناراحت نکن

سوم خرداد را یاد دارم. یادم می آید به همین مناسبت، چند سالگرد هم چیزی نوشتم. امروز سوم خرداد است. روزی که خرمشهر آزاد شد. سال پیش همین موقع من خرمشهر بودم. گرمایی که در زیر آفتابش مغز استخوان می سوخت. کتار پل قدیم خرمشهر و بچه هایی که تنها تفریحشان یک تیوب وصله دار بود و شیرجه زدن تو آب کارون.

امسال خواستم برای خرمشهر بنویسم. به هر کسی که می شناختم تماس گرفتم. از بچه های قدیم جنگ که حالا سردار شده اند، تا بچه هایی که حالا کار دیگر دارند و حتا به واسطه به آنهایی وصل شدم که داعیه بسیجی و هنرمند انقلاب را یدک می کشیدند. جالب بود هر کدام یه چیزی می گفتند. از فیگور های شکسته نفسی بگیرد تا ابن که آقا به مصلحت نظام نیست. یا: ببخشید ما شما را نمی شناسیم. بعضی ها هم آه کشان می گفتند خرمشهر و جنگ تمام شد.

برایم این جالب بود که هر کدام به جوری از زیر کار در می رفتند. به هر حال حرف خرمشهر بود. خرمشهری که اسطوره مقاومت بود و الان جوانانش که هر روز بیشتر به مواد مخدر رو میارن و زن هاش برای سیر کردن شکم بچه ها چه نمی کنند.

از عبدالجبار کاکایی خوشم آمد. خواستم از خرمشهر برایم بگوید. گفت بی مصلحت، بی غرور، بی شکسته نفسی های پر ریا.

ممنون 

 گفتگوی اردوان روزبه با عبدالجبار کاکایی

 

رزم ناو آمریکایی

این مطلب به نقل از سایت جمهوریت است:

گفتگويي که واقعا روي فرکانس اضطراري کشتيراني، روي کانال  سواحل (Finisterra (Galicia ميان اسپانيايي ها و آمرييکايي ها در 22 اکتبر 1997 ضبط شده است .
اسپانيايي ها (با سر و صداي متن ) : A-853 با شما صحبت مي کند. لطفا 15 درجه به جنوب بچرخيد تا از تصادف اجتناب کنيد. شما داريد مستقيما به طرف ما مي آييد .
فاصله 20 گره دريايي .
آمرييکايي ها (با سر و صداي متن ) :ما به شما پيشنهاد مي کنيم 15 درجه به شمال بچرخيد تا با ما تصادف نکنيد .

اسپانيايي ها : منفي. تکرار مي کنيم 15 درجه به جنوب بچرخيد تا تصادف نکنيد .
آمرييکايي ها (يک صداي ديگر): کاپيتان يک کشتي ايالات متحده آمريکا با شما صحبت مي کند. به شما اخطار مي کنيم15 درجه بشمال بچرخيد تا تصادف نشود .
اسپانيايي ها: اين پيشنهاد نه عملي است و نه مقرون به صرفه. به شما پيشنهاد مي کنيم 15 درجه به جنوب بچرخيد تا با ما تصادف نکنيد .
آمريکايي ها (با صداي عصباني): کاپيتان ريچارد جيمس هاوارد، فرمانده ي ناو هواپيمابر يو اس اس لينکلن با شما صحبت مي کند .
1
رزم ناو، 2 ناو منهدم کننده، 1 ناوشکن، 3 زيردريايي و تعداد زيادي
کشتي
هاي پشتيباني ما را اسکورت مي کنند. به شما پيشنهاد نمي کنم، به شما دستور مي دهم راهتان را 15 درجه به شمال عوض کنيد. در غير اينصورت مجبور هستيم اقدامات لازمي براي تضمين امنيت اين ناو اتخاذ کنيم . لطفا بلافاصله اطاعت کنيد و از سر راه ما کنار رويد !!!

اسپانيايي ها :
خو آن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت مي کند. ما دو نفر هستيم و يک سگ، ? وعده غذا، ? قوطي آبجو و يک قناري که فعلا خوابيده ما را اسکورت مي کنند . پشتيباني ما ايستگاه راديويي زنجيره ي ديال ده لا کورونيا و کانال اضطراري دريايي است. ما به هيچ طرفي نمي رويم زيرا ما روي زمين قرار داريم و در ساختمان فانوس دريايي A-853 Finisterra روي سواحل سنگي گاليسيا هستيم و هيچ تصوري هم نداريم که اين چراغ دريايي در کدام سلسله مراتب از چراغ هاي دريايي اسپانيا قرار دارد .
شما مي توانيد هر اقدامي که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنيد و هر غلطي که مي خواهيد بکنيد تا
امنيت کشتي کثافتتان را که بزودي روي صخره ها متلاشي مي شود تضمين کنيد . بنابراين بازهم اصرار مي کنيم و به شما پيشنهاد مي کنيم عاقلانه ترين کار را بکنيد و راه خودتان را 15 درجه ي جنوبي تغيير دهيد تا از تصادف اجتناب کنيد.

آمريکايي ها:
آها. باشه. گرفتيم. ممنون

 

 

خدا حافظ مجلس هفتم

امروز روز خداحافظی بود. مجلس هفتم رفت مجلس هشتم آمد. روزی مجلس هشتم هم می رود و نهم می آید. لابد مرغ آن موقع می شود کیلویی بیست هزارتومان خلاصه زمستان هم رفت و روسیاهی اش ماند برای مردم! ذغال هم دیگر کم یاب شده به جان خودم.

بحث مقایسه ای است به جان شما

حالا ما بد و بیراه به این نیروی انتظامی می گیم. اما خداییش من باورم اینه که حتا اون وسط ها هنوز هستند آدم هایی که برای دلشون کار می کنن و به مصلحت مردم رو آزار نمی دهند. من از این عکس برای این خوشم اومد چون احساس خوبی به اون زن های پلیس ایرانی داشتم. مقایسه جالبی بود.

الهم اشغل ظالمین بظالمین

نايب رئيس مجلس هفتم، با به كار بردن تعبيري جالب از مشي رئيس‌جمهور، با بيان اين‌که دو سال طول کشيد تا دولت را قانع کنيم که اقتصاد کشور نياز به تئوري دارد و صرفا با ديدگاه مهندسي نمي‌شود کشور را اداره کرد، خاطرنشان کرد: از نظر مهندسي، عبور رشته کوه البرز از سوراخ سوزن ممکن است؛ يعني بايد کوه را پودر کرد و اين پودر را از سوراخ عبور داد، اما بحث اين است که آيا اين کار توجيه اقتصادي دارد يا اصولا مفيد است يا نه؟

حکایتی شده است ها، نه؟ فعلن ملت بشینند و فقط نگاه کنند ببیند ته اش چی از آب در میاد!

قطار به موقع از ایستگاه رد می شود

عکس: اردوان روزبه

قطار منتظرم نمی ماند. حتا اگر هم تاخیر داشته باشد این من هستم که باید منتظرش باشم. قطار می آید و می رود. چه ایستگاه شلوغ باشد چه خلوت. چه کسی در ایستگاه ایستاده باشد چه خالی در بیابان باشد.

قطار برایم صبر نکرد. باید به موقع سوار شوم…

 

ای رهایی بخش من

آهای ای زیبا ترین صدای طنین انداز زندگی

ای منادی آزادیم، هیچ گاه صدایی به این زیبایی از هیچ سازی بر نخواسته است

ترا می خواهم. می خواهم سخت در بغل گیرمت و از شنیدن نغمه های عاشقانه ات مست شوم

انگار هیچ گاه سیراب نمی شوم از هم آغوشی با تو

فقط

آنگاه که صدای پر از احساست می آید فکر می کنم که هستم

عاشقانه می گویم

هزار بار

ترکم مکن ای بوق تلفن…

پ.ن: از دیشب تلفنم قطع شده  و مرا در جزیره رابینسون تنها رها کرد بود. امروز یکباره دیدم برگشته است این بوغ عزیز.  پس فل حال در حین بغل کردنش (تلفن را عرض می کنم) این چند خط بالا در من جوشید 🙂

فرماندهان جنگ و یکم دیر شدن

فرماند‌هان جنگ: بنی‌صدر خائن نبود

رحیم‌ صفوی و علی شمخانی، دو فرمانده ارشد نظامی ایران، اعلام کردند که ابوالحسن بنی‌صدر، رئیس‌جمهور وقت ایران در جریان جنگ عراق و ایران، مرتکب هیچ خیانتی نشده است.

به نظرم می آید دو فرمانده ارشد نظامی ایران کمی دیر به فکر افتادند. امان از مصلحت، سال ها است آدمی آواره شده. بارها بارها به همین اتهام هدف گروهای تند رو قرار گرفته. خائن به وطن پیشوند اسم اش شده و حال بعد از این مدت گفته می شود خائن نبوده است. یا باید به سعه صدر این مردان تبریک گفت که این نکته را سال ها در سینه حبس کرده بودند، یا این که فرض کنیم به تازگی به اسنادی دست یافته اند که موید این موضوع است. اما باید این اتفاق را حتا کمی دیر به فال نیک گرفت.

اول این که اگر قرار شود این صندوقچه ها روزی باز شود. چقدر خادم خائن از کار در بیایند و چقدر خائن، خادم.

دوم این که بلخره این حرف از دهان کسانی در آمد که روزی پیش از این کوچک ترین عدم هم سویی را بر نمی تابیدند وامروز دست کم قبول می کنند که فقط آنها دل سوز نبوده اند و این برایم قابل احترام است حتا دیر.

سوم این که به نظر می رسد باید خیر های دیگری را هم از این پس بشنویم.