اردوان روزبه / وبلاگستان
بچه که بودم یکی از فوبیاهام این بود که یه دعوتی عمومی چیزی برم بعد یکی بیاد بگه بلند شو آقاجون شما دعوت نیستی. سرم هم یکی دو دفعه آمده. یک بار که تا نصفه چلوکباب کوبیده رو زده بودم که طرف آمد ظرف و مرف جمع کرد گفت شما دعوت نیستی.
من مونده بودم و دور دهن چرب از کباب کوبیده و کره، یک قاشق و یک چنگال در دست و بقیه که داشتن لمبور می زدن و به قیافه من که بشقاب رو نیمهکاره از جلوم ورداشته بودن. نه رو داشتم در رم نه می شد بشینم. خدا نصیب هیچ کس نکنه اون عرقی که من از شرم ریختم.
حالا داستان این بانوی کلمبیایی شده فک کنم:
فک کن تاجو گذاشتن سر طرف کلی تشویق و هورا بعد گفتن خوب حالا بده تاجو که مال تو نبود!
فک کنم اگر بانوی کلمبیا در افق هم محو شود امری نامربوط نباشد…