فکر کنم آمار تصادفات شهری از فردا کاهش پیدا کنه. چون اربعینم تمام شد. سهممان را از قیام مرد نینوا گرفتیم. یک استکان چایی…
ماه: فوریه 2008
هنر باز پیرایی در تلوزیون وطن
همیشه آن روز ها که سریال اوشین از تلوزیون وطنی پخش می شد می شنویدم که ماجرای بانوی نیکوکار و صبورما اونقدر هم خالی از لطف نیست که ما می بینیم. اما چون هنوز این ماهواره و النگ و دلنگ ها راه نیفتاده بود آدم باید به نقل قول فرنگ رفته ها بسنده می کرد.
این شبها کانل آر تی ال 9 سریال پرستاران را پخش می کند. پرستارانی که من در این کانال می بینم و پرستاران تلوزیون وطن، اصلن دو ماجرای مجزا است. جالب تر این که ظاهرن آدم هایی که باز پیرایی این قبیل وارداتی ها را می کنند آنقدر حرفه ای شده اند که می توانند یک داستان تازه به خوردت بدهند و تو هم آخ نگویی. دست مریزاد از این همه خلاقیت. شرط می بندم به سازنده نشان بدهند شاید خوشش بیاید و سریال پرستاران آنها را بخرد و بفرستد برای بینندگان سواحل سوماترا.
به هر حال حقوق مسلم ما یکی دو تا نیست
اعتراض نویسندگان افغان و موج حمله به فارسی دری
اخیرن شنیدیم که وزارت فرهنگ کشور افغانستان چند کارمند و خبرنگار رادیو تلوزیون ملی را مورد تنبیه قرار داده. آن ها در برنامه شان از کلمات فارسی دری استفاده کرده بودند. این برای برخی از نویسندگان افغان موجب نگرانی شد و به نوعی تداعی کننده فکر قدیمی پارسی ستیزی در بین برخی سران افغان را در تداعی کرد.
اینک برخی از این نویسندگان نسبت به این حوادث هشدار می دهند. اخیرن هم طی دو نامه اعتراض آمیز نظرشان را بیان کرده اند.
در برگنامه فانوس یکی از این اعتراض ها نقش بسته.
وای اگر حافظ مردم خصم مردم باشد
دیروز داشتم مصاحبه و گزارشی رو در مورد نحوه برخورد نیروی انتظامی با یک دختر تهیه می کردم. اون داشت برای من از دستگیری اش می گفت و از این که گشت ارشاد چگونه او را با خودش برده. اگرچه گفتن این ماجرا خود به خود مرا در حسی بین خشم و اندوه سرگردان می کرد اما قسمتی از صحبت این دختر بیش از آن که خودش احساس کند برایم تکان دهنده بود. او می گفت که در محل استقرار این نیرو ها با صحنه ای مواجه شده که در آن یک پسر جوان هجده، نوزده ساله ای را با کتک وادار می کرده اند که مقنعه سرش کند و برایشان برقصد. این شاید نفس عملش صحنه غریبی برای ما ایرانی ها نباشه چون به اشکال مختلف بار ها و بارها یا این صحنه های را شنیدیم و یا دیدیم. از روزهای اول انقلاب که می گفتند بد حجاب ها را روی لبشان تیغ می انداختند. ( من خودم با یکی از این افراد در همان سال ها دیدار کردم ) تا آنهایی که برای آستین کوتاه دست هایشان را رنگ می کردند. اما موضوع این نیست. من برای اعتبار یک نظام احساس می کنم چقدر وجود عناصر خود محور و خود تشخیص می تواند بی برو برگرد مخاطره آمیز باشد.
اصلن بنا ندارم از یک نظام دفاع کنم اما می خواهم بگویم در قوانین جاری این کشور، قانون گذار هیچ وقت یک مجری قانون را تا به این حد آزاد نگذاشته که خود بگیرد، خود حکم کند و خود اجرا کند. شاید یکی از دلایل تضعیف این جمهوری همین باشد. در حالی که من می شناسم مردانی را که علی رغم این که برای این نظام از خود گذشتگی های زیادی کردند و امروز هم، این نظام را ملک طلق خود نمی دانند.
حال فرض کنید بنا هست کسی که گرفتار می شود یا نگرانی و یا مشکلی برایش پیش می آید بدنبال حامی باشد. تو می خواهی وقتی قطاع الطریقی تو را خفت کرد از پلیس حمایت بخواهی. آیا این پلیس می تواند این اعتماد را در تو ایجاد کند که حافط توست؟.
وای اگر حافظ مردم خصم مردم باشد. به هر حال این پلیس هم در همین جامعه زندگی می کند. روزی بازنشسته می شود و روزی پلیسی دیگر بر سر راه او یا دخترش و یا پسرش قرار می گیرد. باید دید احساسش نسبت به پلیسی که بر سر پسرش چادر می کند و می رقصاندش چیست؟
شاید کمی جای دل مردم دل را گذاشتن برای خود آدم مفید باشد حالا مردم که به درک.
به تب بنده
یه مادر بزرگ دارم حرف های خوبی میزنه. می گه به خوشگلیت نناز که به تب بنده به مالت نناز که به یه شب بنده. حالا من صاحب تقریبن هیچکدوم از این دوتا نیستم اما دیشب بعد از این که احساس می کردم چه شب خوبی رو با ورزش گذروندم. با یه دولا شدن تمام کمرم از درد منفجر شد. حالا شدم از دیشب مثل یه آدم کج و ساکن. چه راحت به آنی.
رو دیوار یه جایی می خوندم به نقل از امام رضا نوشته بود: سلامت سلطنت پنهان آدمیست.
آی کمرم خدا ا ا ا ا…
brando and lord
ترجيح ميدم روي موتورسيكلتم باشم و به خدا فكر كنم تا اينكه تو كليسا باشم و به موتورسيكلتم فكر كنم – مارلون براندو
فالوده ها خورده می شود
این روزا می بینم رئیس محلس خبرگان سه قوه رو به شام دعوت می کنه. مجریه دو قوه و رئیس مجمع رو به شام دعوت می کنه. عصر با هم میرن پارک می دون. قالیباف می گه احمدی نژاد در روابط ایران و عراق موجب خرسندیه. فکر کنم این مراسمات فالوده خوری را خدا باید بخیر کناد!
انتظار برای یک اعدام
نمی دونم چرا تو این عکس بیش از هر چیزی برام انتظار هست. این عکس رو دوست خوبم سهیل سنجر صاحب امتیاز نشریه هشت صبح کابل وقتی مشغول تهیه گزارش از پرویز کامبخش بودم برام فرستاد. عکس مال چند روز پیشه که توسط یه روزنامه نگار اسپانیایی به نام خانم مونیکا بریبنی در زندان مزار شریف از این منتظر اجرای حکم اعدام گرفته شده.
این اعدام به تقاضای تمامیت خواهان است
گزارشی در مورد پرویز کامبخش روزنامه نگار افغان – بخش دوم
لینک گزارشی در مورد پرویز کامبخش روزنامه نگار افغان – بخش اول
اردوان روزبه ardavan.roozbeh@gmail.com
در بخش پیشین این گزارش گفتگویی داشتم با سید یعقوب ابراهیمی، برادر پرویز کامبخش و خالد خسرو، روزنامه نگار و فعال اجتماعی افغان در کانادا. سید پرویز کامبخش روزنامهنگاری بود که به جرم تکثیر یک مقاله در مورد مسائل زنان در اسلام مورد خطاب برخی از علماء قرار گرفت و در دادگاه منطقهی بلخ، به اعدام محکوم شد. سهیل سنجر صاحب امتیاز نشریه «هشت صبح» که یک نشریه پر تیراژ در کابل است، این فرایند را برای خبرنگاران یک هشدار میداند و معتقد است، بصورت ساختاری مشکلاتی دست به گریبان جامعهی افغان است که بیشتر مسائل آن، متوجه نویسندگان و اهل فکر است. با گفتگو کردم:
آیا مطلبی که پرویز کامبخش منتشر کرده در قانون مطبوعات افغانستان از مصادیق نشرات ممنوعه محسوب میشود؟
ظاهرا بله. این استدلال همینها است. ولی کاری که کامبخش کرده، یک کار مطبوعاتی نیست. درست است که آقای کامبخش یک روزنامه نگار است و کار روزنامه نگاری و خبرنگاری میکند. اما عملی که انجام داده، مصداق یک عمل مطبوعاتی نیست. به خصوص که او این مقاله را از یک سایت اینترنتی گرفته و بعد بین دوستان خود تقسیم کرده است. حتا بعضی از روحانیون مترقی افغانستان موضع گیری کردند که این از مصادیق نشر کفر نیست. بنابراین کاری را که آقای کامبخش کرده، جرم پنداشته نمیشود.
اگر کسی منتشر کنندهی چنین مطلبی باشد آیا قانون جاری افغانستان میگوید که حکم فرد اعدام است؟
البته در این شکی نیست که افغانستان در حال پا گذاشتن به مسیر یک جامعهی دموکراتیک است و بهسوی قانونمند شدن میرود. البته ممکن است که قوانین افغانستان، نواقص و مشکلات خاص خود را داشته باشد که در آن هیچ شکی نیست. بازداشت آقای کامبخش و صدور حکم اعدام برای وی نیز، ممکن است ناشی از این قوانین و ساختار و پروسه قانون گذاری افغانستان باشد. اما از طرف دیگر در نظر داشته باشید که حکم آقای کامبخش و بازداشت وی ناشی از یکسری فرهنگ محافظه کارانهی سنتی است که به هر حال هنوز دز جامعهی افغانستان به قوت خودش باقی است.برخی فکر میکنند که نشر چنین مقالهای و خواندن یک چنین مسائلی، باعث میشود که به ابهت و قدرت و موقعیت محافظه کاران آسیب وارد شود. به هر حال در افغانستان از مسائل دینی، سالهای طولانی بهرهکشی و سوء استفاده شده و حال جریانها و گروههایی هستند که سعی میکنند دین را از انحصار مساجد و ملاها بیرون بکشند و آن را تبدیل به یک چیز عمومی در داخل جامعه بکنند.
با وجود قوانینی که به هر حال به این خشونت هم نیست، ریشهی این برخوردها در چیست؟
یک بخشی از این موضوع برمیگردد به تمایلات سنتی و محافظهکارانهای که به هر حال جریانهای تندرو و محافظه کار در افغانستان دارند چرا که سالهای طولانی دین را در انحصار خود داشتند و این قبیل حرکتها در این روند خلل ایجاد میکند. تصور من اینست که در افغانستان اگر دین از انحصار مساجد و کسانی مثل ملاها بیرون شود، بخش عظیمی از روحانیون و محافظه کاران دیگر موقعیت و ارزش اجتماعی خود را از دست میدهند. از طرفی فراموش نکنید در افغانستان یا کشورهایی که در این حوزه قرار دارند، یک مقداری برخورد دینداران، برخوردهای تمامیت خواهانه و انحصارگرایانه است. یعنی هیچ حقیقت و هیچ مسالهای را فارغ از این چارچوبهای فکری و ایدئولوژیکی خودشان، باور نمیکنند، نمیپذیرند و قبول ندارند. به این خاطر هر اتفاقی که میافتد، فکر میکنند که این اتفاق، موجودیت و هستی آنها را به خطر میاندازد. از طرف دیگر در جامعهای که یک جریان بسیار تندرو به نام طالبان در آن وجود داشته، جنگ سی سالهی داخلی در آن حاکم بوده؛ نباید این اتفاقات را دور از ذهن دانست. شما میدانید که الان طالبان در گوشه و کنار این سرزمین، ریشه و حضور دارند. من فکر میکنم که این برخوردها و این کشمکشهایی که سر این مسائل ایجاد میشود، مانند اتفاقی که برای کامبخش افتاد از این موضوع نشات میگیرد. اتفاقی که ممکن است برای روزنامه نگار و یا کسی که به هر حال متفاوت میاندیشد بیفتد.
شما و سایر روزنامه نگاران تاکنون برای رفع این موانع چه اقدامی انجام دادید؟
زمانی که آقای کامبخش در ولایت بلخ، بازداشت شد؛ روزنامه نگاران و فرهنگیها اعتراض کردند و راهپیمایی به راه انداختند. در کابل هم مقالات و گزارشهای متعددی در زمینهی بازداشت آقای کامبخش منتشر شد. از جانب دیگر از رییس جمهور کرزای، بطور مستقیم و غیر مستقیم خواسته شد که از آزادی آقای کامبخش حمایت بکنند و بگذارند که او آزاد باشد.حتا آیتالله آصف محسنی، یکی از مراجع عالی مقام تشیع در افغانستان با صراحت اعلام کرد که از لحاظ اعتقادی و از لحاظ بدعت، نشر کفر، کفر نیست.
آیا قانون مطبوعات افغانستان مواد حمایتی لازم را در مورد روزنامهنگاران دارد؟
در یک قسمت از آن حمایت میکند اما دستهی دیگر که مربوط به نشرات ممنوعه است، نه. چون نشرات ممنوعه در قانون مطبوعات افغانستان، بصورت واضح تعریف نشده است. مواردی را گفتهاند که آنها بیشتر چیزهای کلی است. مثلن به امنیت ملی صدمه نزنند، به عبادت و ادیان صدمه نزنند. اینها چیزهای کلی است که دقیق تعریف نشده و تفسیر های مختلف از سوی قانونگذاران شود.
——
قرار است بزودی، دادگاهی دیگر برای تجدید نظر خواهی حکم کامبخش در کابل تشکیل شود، با تعدادی از فعالان اجتماعی افغان که صحبت میکردم، اشاره داشتند که تشکیل این دادگاه در مرکز شاید بتواند کمک بیشتری به تغییر حکم او کند.
حقیقت آن است که هنوز نگرش در برخی ولایات مبتنی بر سنتهای دینی است و به روایتی این سنتها، نه به شکل مناسب که به نوعی هیجانی محسوب میشود. اینک در ولایات کندوز و بلخ، علماء تشکیل جلسه دادهاند و خواستار اعدام این روزنامهنگار شدهاند. البته مشابه این خبر در سایر ولایات نیز، شنیده میشود.
در دادگاه قبلی، کامبخش بدون وکیل و هیات منصفه حاضر شد. هنوز براساس سنتهای جاری کشور افغانستان، عموم قضات را روحانیون و علمای دینی تشکیل میدهند.
این جریان، موجب اعتراضاتی در بین مردم نیز شده است. چندی پیش گروهی از فعالان اجتماعی در مقابل دفتر سازمان ملل در کابل تجمع کردند و خواستار دخالت این نهاد، در پرونده شدند. در جلال آباد نیز روز سهشنبه 23 بهمن ماه، گروهی دیگر نیز به صدور این حکم اعتراض کردند. اما حقیقت آن است که اقشار میانی و عموم جامعهی افغان با پایبندیهای سنتی خود به مذهب مینگرند و هستند کسانی که با این اعتراضها، موافق نباشند.
اگرچه که اکثریت عامهی مردم، صدور این حکم را برای این روزنامهنگار سنگین میدانند، اما به هر حال او را مستحق مجازات میخوانند. ولی برخی از علمای دینی نیز در این میان با سنت شکنی نسبت به صدور حکم برای کامبخش اعتراض کردهاند. از جمله این معترضین، آیتالله آصف محسنی، یکی از رهبران قدیم جهادی بود که نقل کفر را، کفر نمیداند و این موضوع را از مصادیق ارتداد، برنمیشمارد. همچنین وقتی در این مورد نظر مولوی مصطفا فراهی، عضو سابق کمیسیون رادیو و تلویزیون افغانستان را در مورد حکم صادره در مورد کامبخش و مصادیق ارتداد پرسیدم با اشاره به احکام اسلامی ذکر کرد: «اگر کسی به ارتداد هم محکوم شد، سه روز در اسلام وقت دارد که توبه کند و قببول کرد، مشکلی ندارد و عفو میشود».
می پرسم: «با این شرایط ، مصادیق صدور حکم برای این فرد چیست؟» میگوید: «کسی که مرتد میشود، در قرآن، قتلش دیده نمیشود. در محدودهی قرآن، در احکام قرآن، آیهی محکمی نیست که بگوید باید کسی را که مرتد شده، بکشید. اما در احادیث و روایات برای همان زمان مواردی آمده است که در آن زمان هم اجرا شده. در فقه اسلامی، کسی که از اسلام منصرف میشود سه روز وقت دارد و علماء به او وقت میدهند و بعد اگر منصرف بشود ومنکر بشود و بگوید که من مسلمان هستم؛ با او حسابی ندارند».
این بحث بار دیگر موضوع ارتداد و مصادیق آن و یا مهدورالدم بودن فرد مرتد را به چالش میکشد و باز این بحث را مورد توجه قرار میدهد که آیا میتواند نقل یک مقالهی انتقادی در محیط دانشگاهی، کفر محسوب و مستوجب اعدام باشد؟.
در همین حال چندی پیش وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان، یک خبرنگار و دو مدیر رادیو و تلویزیون را به دلیل استفاده از کلمهی فارسی دری «دانشگاه» به جای «پوهنتون» مجازات کرد. به نظر میآید این نشانهای دیگر بر افزایش فشار بر این قشر محسوب میگردد. برخی اشاره میکنند با این شرایط در صورت عدم تغییر نگرش و اصلاح قوانین، آیندهی روشنی پیشروی روزنامه نگاران و نویسندگان در افغانستان نخواهد بود.
یک قدم به جلو. بنی یعقوب باز می گردد
یک وبسایت فعال در زمینه حقوق زنان به نقل از شیرین عبادی، خبر از اجازه نبش قبر «زهرا بنییعقوب» از سوی مقامهای قضایی ایران داد.
«زهرا بنییعقوب» پزشك جوانی بود که در ۲۱ مهر ماه سالجاری، در یكی از بازداشتگاههای امر به معروف و نهی از منكر شهرستان همدان به صورت مشكوكی جان خود را از دست داد.
وبسایت «میدان زنان» به نقل از شیرین عبادی وکیل خانواده این پزشك نوشت: «سرانجام پس از گذشت پنج ماه از مرگ دكتر زهرا و تشكیل پرونده، اجازه نبش قبر از سوی شعبه بازپرسی دادسرای همدان صادر شده، اما این نامه هنوز به من و خانواده بنی یعقوب ارسال نشده است.»
به گفته عبادی، با صدور چنین دستوری و پس از كسب اجازه از اولیای دم (پدر و مادر دكتر زهرا) این دستور ارجاع میشود.
عبادی تاکید کرده است: «این دستور كمك بزرگی را به روند قضایی پرونده میكند و شاید نشانه حركت مقامات قضایی ایران برای پاسخگویی باشد.»
به نوشته همین وبسایت، «زهرا بنی یعقوب، ۲۷ ساله که در یکی از روستاهای همدان دوران طرح خدمت پزشکان در مناطق محروم را می گذراند، روز جمعه پیش از عیدفطر گذشته (بیستم مهر) هنگامی که در لوناپارک همدان، همراه نامزد خود بود از سوی نیروهای بسیجی، که ضابطان امر به معروف و نهی از منکر خوانده میشوند، دستگیر و به بازداشتگاه این نیروها انتقال داده شد. دو روز بعد مأموران بازداشتگاه اعلام کردند که زهرا خود را در راهروی طبقه دوم بازداشتگاه با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی حلق آویز کرده و جان باخته است. سازمان پزشكی قانونی نیز مرگ وی را «فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از آن» دانست و زمان مرگ را حدود ساعت نه شنبه شب (بیست و یکم مهر) اعلام کرد.
از آن زمان، مسئولان بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان علت مرگ او را خودکشی اعلام کردهاند اما خانواده وی چنین دلیلی را برای مرگ فرزندشان ردکرده و علیه این ستاد به مراجع قضائی شکایت کردهاند. براساس این شکایت، دادسرای همدان سه نفر را متهم تشخیص داده و برایشان قرار وثیقه صادر کرده است. به گفته مقامات قضایی، تحقیقات در این زمینه همچنان ادامه دارد.»
اسفند ماه تعطیلیه
مارادر اقصا نقاط جهان ببینید
از این به بعد بصورت فید هم میشه این وبلاگ رو مشاهده کرد. من خونه تکونی های اخیر وبلاگمو باید از وبلاگ فتحی ممنون باشم. صادقانه راهنمایی کرد. ممنون
سهم یک آدم از دنیا
بعضی چیزا رو نمیشه از یک آدم جدا کرد مثل وطن. این عکس رو از سایت ایرانیان برداشتم.
متن گزارش اخیر البرادعی در مورد ایران
ببینید خیلی طولانی بود، گفتم اگر دوست دارید برید بر روی فارس ببینید. با این حساب بزودی خونه ارزان میشه. محیط زیست حله. قیمت مرغ حله. گوشتم که میشه فت و فراوون. بلخره ما به پیروزی رسیدیم و حله!
خیلی ساده، تو باید اعدام شوی
گزارشی در مورد پرویز کامبخش روزنامهنگار افغان – بخش اول
اردوان روزبه
بیشک اگر سید پرویز کامبخش، دانشجوی سال سوم روزنامه نگاری در دانشگاه مزارشریف و نویسنده نشریه جهان نو، میدانست که کپی کردن یک مقاله اینترنتی در مورد حقوق زنان در اسلام که با نگاهی منتقد به این امر پرداخته بود؛ میتواند موجب صدور حکم اعدام برایش باشد، در انجام این کار، تامل بیشتری میکرد. تقریبن چهار ماه از زندانی شدن این روزنامهنگار اهل ولایت بلخ در شمال افغانستان میگذرد. آنهم با انتظار حکمی که خانواده و خودش نیز باور نمیکردند، میتواند تا به این حد برای جرمی که امنیت ملی برای او متصور بود، سنگین باشد:
«اعدام».
البته موضوع در بدو امر این بود که بسیاری از علما با استناد به اینکه مقاله توسط وی نوشته شده است، کار او را از مصادیق ارتداد و مهدورالدم بودن میخواندند. اما بر اساس اظهارات وی و اطرافیانش، او بعد از مطالعهی این مقاله بر روی اینترنت، آن را در اختیار همکلاسیهایش قرار داده، به این معنا که حتا بصورت گسترده نیز این کار انجام نشده است. اما با اطلاع امنیت ملی که یک دستگاه اطلاعاتی در کشور افغانستان محسوب میشود، وی دستگیر و به زندان انداخته شد.
با سید یعقوب ابراهیمی، روزنامهنگار و عضو آژانس خبری انستیتو گزارش جنگ و نقض حقوق بشر (WPR) با مرکزیت لندن، که برادر سید پرویز کامبخش است، و خالد خسرو، روزنامه نگار و فعال اجتماعی افغان در اتاوا، در این باره گفتگو کردم.
سید یعقوب ابراهیمی میگوید:
«شما میدانید که من خود روزنامهنگارم و با مطبوعات بینالمللی در شمال افغانستان کار میکنم. تاکنون چندین بار گروههای بنیادگرا و جنگطلب که در شمال افغانستان هستند در طی چهار، پنج سال به من پیغام میدادند که دیگر در ارتباط با جنگ و طالبان ننویس. ولی به هر حال چون این شغل و مسلک ماست؛ پیش رفتیم و ادامه دادیم. اما در یک سال اخیر، تهدیدها، برای خود من و برای اعضای فامیل افزایش یافت.
به تاریخ ۲۷اکتبر پرویز کامبخش، برادرم که محصل سال سوم دانشگاه ژورنالیست است و خبرنگاری میخواند، به من زنگ زد و گفت: من در بد وضعی گرفتار شدم برخی پشت سر من چیزهایی میگویند و اینک مرا دستگیر کردهاند و تاکید دارند که من خلاف کردهام و تعهد هم گرفتهاند که این نوشتهی پرویز کامبخش است.
به او گفتم: آیا این مقاله را منتشر کردی یا نه؟ گفت: نه من این مقاله را منتشر نکردهام. حال با هر کسی که صحبت میکنم، میبینم انتخابی کاملن سازمان یافته و در عین حال یک اتهام کامل از طرف گروههای بنیادگرا بوده که با استفاده از نفوذشان در دانشگاه، این اتهام را به او بستند و بعد هم مقاله را به امنیت ملی دادند و در همان تاریخ ۲۷ اکتبر هم، سازمان امنیت ملی، پرویز کامبخش را بازداشت کرد.
در داخل امنیت ملی، تحت فشار و شکنجه، بعضی از اعترافات را از او گرفتند. بیشک این اعترافات غلط است چرا که زیر شکنجه و فشار روانی اعتراف کرده که: بله، من این مقاله را از اینترنت گرفتم و به دوستان خود هم دادهام. بعد او را از امنیت ملی به دادستانی ولایت بلخ معرفی کردند و ولایت بلخ هم بعد از یک ماه به زعم خودشان تحقیقات، او را به محکمه معرفی کرد.
قابل ذکر است که پیش از معرفی به محکمه، امنیت ملی به دفتری که او در آنجا کار میکند حمله کرد و تمام آن را بیرحمانه متلاشی کرد. حتا بعضی از منابع او را با خود بردند مانند یک کتاب تاریخ تمدن که نوشته ویل دورانت بود و چند مقالهی دیگر.
تمام اتهامی که برای پرویز کامبخش، دادستانی توانست وارد کند، گرفتن یک مقاله از اینترنت بود. بعد البته بسیار مزخزف بود. در گزارشات ذکر شده که در اتاقی که او با من زندگی میکرد، کتاب ویل دورانت وجود داشته که نشان میدهد پرویز کامبخش، عقیدهی درستی نسبت به اسلام ندارد.
پرویز کامبخش – عکس از سید یعقوب ابراهیمی
البته در ابتدا گفتند که این چیزی نیست و امحا میشود. ولی بعد کاملن واضح بود که نیروهای بنیادگرا و همچنین جنگطلبان که دشمنی با آزادی بیان دارند، به محکمه فشار آوردند و در تاریخ ۲۲ ژانویه، حکم اعدام برای او صادر کردند».
بعد از صدور حکم، شما تماسی با پرویز داشتید یا نه؟
بله. یکی، دو بار تماس داشتیم. خوشبختانه در هفتهی گذشته هم یکبار با وی تماس داشتم. حال او نرمال است، ولی نگران هستیم چرا که میدانیم داخل زندان است و مصونیت ندارد. هر لحظه امکان دارد که یک بنیادگرا، بصورت قاچاقی به او حمله کند.
خودش هم نسبت به این ماجرا بسیار نگران است. اگرچه ما استینافخواهی کردیم و منتظر دایر شدن محکمهی دوم هستیم ولی به هر حال این وضعیت در شمال افغانستان، بسیار نگران کننده است و ما تلاش داریم تا پروندهی او را به کابل انتقال بدهیم، به مرکز تا محکمهی دوم در آنجا دایر شود.
متاسفانه در افغانستان، قوانین به زعم تفنگدارها و به زعم همان زورمندان که در محلات هستند، تعبیر و تفسیر میشود. قانون دربرابر آنهایی که زور دارند و بیرحمانه داراییهای مردم را چپاول میکنند و بیرحمانه بر ناموس مردم تجاوز میکنند و زور دارند، کاملن ساکت است. در حالیکه قانون برای آنهایی که به خاطر آزادی، آزادی بیان و دموکراسی کار میکنند، دم برنده است.
از طرف دیگر هم زورمندان، قانون را به زعم خود تفسیر میکنند. مطابق قوانین افغانستان، همین چیزی که توهین به مقدسات میگویند، مجازات سنگینی دربرندارد؛ چرا که جرم قباحتی است، حداکثر به عنوان مجازات باید جریمهی نقدی باشد. اما در اینجا، قانون کاملن به شکل سلیقهای تفسیر شده و محکمهی تشکیل شده هم کاملن غیرقانونی بوده، همچنان که حکمِ داده شده هم غیرقانونی بوده. تازه در حالی که وکیل مدافعی هم وجود نداشته، هیچ ناظری وجود نداشته، حتا در داخل خود دادگاه، اجازهی دفاع کردن به متهم داده نشده و همه چیز از قبل آماده و فقط روی یک ورق نوشته بودند که به اعدام محکوم است و بعد هم دوباره او را به زندان بردند.
به طور رسمی شاکیان این پرونده چه کسانی هستند؟
شاکی این پرونده، تمام نیروهای بنیادگرا و محافظهکار در افغانستان هستند، مهرههای سیاهی که از لحاظ فکری متاسفانه در قرون وسطی زندگی میکنند. بنیادگراهایی که تنها منافع خود را از طریق تفسیر غلط و نادرست از اسلام به دست میآورند و کسانی که یک عمر با اندیشههای خرافاتی بر این مردم حکومت کردهاند؛ فقط آنها شاکی هستند.
نمیتوانم اسمهای مشخصی از این افراد به شما عرض کنم، در شرایط فعلی به لحاظ امنیتی در افغانستان، امکان آن هست که خطرات بیشتری متوجه همهی ما باشد.
در حال حاضر پرویز، وکیل دارد؟
تاکنون که نداشته ولی ما در تلاش هستیم تا در کابل، یک وکیل مدافع قوی که با قوانین و در عین حال با تکنولوژی حاضر، آشنایی داشته باشد، پیدا کنیم. متاسفانه تا حالا موفق نشدهایم به این دلیل که وکلا هم، ملاهایی هستند که سه چهار تا قانون کهنه را میدانند و خلاص. از اینترنت و تکنولوژی، اطلاعات و آگاهی ندارند. عدهی محدودی هم که وجود دارند، از این قضیه دوری میکنند چرا که میترسند مورد غضب و خشونت بنیادگراها قرار بگیرند.
آیا گزارشی در زمینه ضرب شتم و یا آسیب جسمی به کامبخش وجود دارد؟
خیر. آسیب به آن حدی نیست که بتوان گفت به او آسیب جدی وارد کردهاند. اما متاسفانه در اینجا هیچ مرجعی وجود ندارد که بتوانیم شکایت کنیم. تمام این گروهها، وابسته به یکدیگر هستند. حتا قاضی هم ادعا کرده که در داخل امنیت ملی، او زیر فشار و شکنجه اعتراف کرده است. ولی چون در هیچ مرجعی شکایت نکرده است کاری نمیشود کرد. در مملکتی که دادستان، تمام روزنامهنگاران را تهدید میکند که هر که از این خط مشی دفاع کند؛ دستور بازداشت او را صادر میکنیم چه میشود کرد؟
از طرفی روز پنجشنبه، شایعهی وسیعی در افغانستان بود که کامبخش در داخل زندان، به قتل رسیده است. میگفتند که در زیر شکنجه، جان داده است. ما رفتیم زندان، خوشبختانه هیچ خبری نبود».
***برخی از تحلیلگران افغان معتقدند، دستگاه امنیت ملی یکی از ارکانی است که هنوز توسط تعدادی از نیروهای مجاهدین سابق، اداره میشود و این دستگاه نگرش مستقلی نسبت به مسائل افغانستان، از دولت دارد و این حرکت از سوی این دستگاه میتواند شروع یک جریان و برای برخورد با نویسندگان و روزنامه نگارانی باشد که بعد از سقوط طالبان و کاهش نفوذ نیروهای تفنگ سالار، به انتقاد از سیاستهای آنها میپردازند. از سویی دیگر بروز این حادثه در کشور طالبان دیدهی افغانستان، چندان تازه به نظر نمیرسد. اما در بین افغانها این نکته مورد توجه است که اینک نزدیک به پنج سال از فروپاشی دوران حکومت طالبان میگذرد، اما تفکری که در بین گروهی از علمای دینی حاکم است، نشان از ریشهدار بودن این فرهنگ اجتماعی مبتنی بر تعالیم بنیادگرایانه دارد. فکری که بیشک در بخشهای عمدهی جامعه، مستولی است.
خالد خسرو، روزنامه نگار و فعال اجتماعی افغان در اتاوا یکی دیگر از کسانی بود که با او صحبت کردم:
در شرایط موجود روزنامهنگاری و امنیت شغلی در افغانستان چگونه است؟
برای ژورنالیستها امنیت شغلی در کشورهای پس از جنگ، همیشه یک معضل است. چرا که جامعه به لحاظ امنیتی به یک ثبات نیاز دارد. اینک در کشورهایی هست که دولتها برای ژورنالیستها مشکل درست میکنند. اما ما این مشکل را نداریم که دولت بخواهد بصورت سیتماتیک برای آنها مشکل ایجاد کند. فقط موارد خاص اتفاق میافتاد از جمله موضوع کامبخش، که من احساس میکنم جریان از اختیار خود دولت افغانستان هم بیرون میشود و دیگر نمیتواند این بحران را مهار کند.
در چند سال گذشته، بیرون از حوزهی کابل و در بعضی از ولایات، والیها با ژورنالیستها مشکل داشتهاند چون آن فضای بستهی سیاسی که سیاستمداران در افغانستان همیشه با آن خو گرفتهاند در آن مناطق حاکم است. وقتی هم که ژورنالیستها در موارد حساس مثل افشا کردن یک سند یا صحبت کردن در مورد فساد مقامات اداری یا مسائلی از این قبیل صحبت میکنند، مقامات آن ولایات، برای آنها مشکل ایجاد میکنند.
در ولایات، مقاماتی هستند که در جنگ سابق دخیل بودند یا حاکمان مردان جنگی بودند و حالا بنابر حکم مجلس موظفاندکه آزادی بیان و آزادی اطلاعات را مراعات کنند. میپذیریم که در گذشته ما بیشترین آسیب را از لحاظ امنیت شغلی از طالبان داشتیم و غیرممکن بود که در آن ولایات بشود فعالیتهای روزنامهنگاری کرد، اما مسالهی پرویز کامبخش، یک مقدار بزرگتر از مسالهی امنیت شغلی میشود. ما در جامعهای زندگی میکنیم که مسالهی عقاید دینی مطرح است و مردم بسیار در مورد آن حساس هستند و این حساسیت میتواند مورد سواستفاده قرار بگیرد. خصوصن در جامعهی ما گواهانی هم وجود دارد. وجود افرادی که سالها از مسائل ایدئولوژیک دفاع کردند و جنگیدند و کشته شدند.
هنوز اگر بگویند این حرکت ضداسلامی است، آدم کشته میشود. حال ببینید در این شرایط اگر کسی بگوید زن چرا پوشش میکند و یا میتواند پوشش نداشته باشد، شما چه عواقبی متوجهتان خواهد بود. در این جهت، خشم اجتماعی که مبتنی بر تعصب بسیار خشن است در مقابل شما خواهد بود. شاید شما به عنوان یک شهروند که بیرون از آنجا زندگی میکنید نتوانید درک کنید.
از این جهت است که فکر میکنم پرویز در بدترین موقعیت قرار دارد. نمیدانم شاید یک ناظر بینالمللی، یا وزیر خارجه ایالات متحده باید موضع گیری کند وگرنه کامبخش را اعدام میکنند.
مشکل عدالتی است که در نظر افراد است که با افکار داخلی خود فکر میکنند این فرد یک کار ضداسلامی کرده است. بحث این نیست که کار او درست است یا نیست؛ مهم این است که باید عادلانه محاکمه شود.
نهادهای دولتی هم به سختی میتوانند او را حمایت کنند چون بعد باید در یک دادگاه عادلانه از او دفاع شود و یا محاکمه شود. مهم این است که دولت با این حرکت مشروعیت سیاسیاش زیر سوال میرود. به خاطر آنکه سوال پیش میآید که یک دولت سکولار است یا یک دولت طرفدار اسلام؟ به همین خاطر دولت از بابت مشروعیت سیاسی خود، بسیار دچار مشکل میشود.
شما فکر میکنید این نگرش متعصبانه، ریشه در افکار مردم دارد و یا حاکمان دینی آنها؟
این مساله کمی پیچیده است و من سعی میکنم آن را باز کنم. مساله این است که در کلیت، افغانستان چیزی مثل کشورهای خاورمیانه است که به لحاظ دینی حساسیتهای زیادی دارند. در این کشورها اعتقادات زود مورد سواستفاده قرار میگیرند، زود میتوانند تحریک شوند.
حال اگر شما یکی از احکام اسلامی را انکار کنید، به سادگی افکار اجتماعی را تحریک کردهاید. اما با همه این موارد افکار اجتماعی در افغانستان نظرش در این حد نیست که برای یک ژورنالیست، برای یک بچهی جوان، حکم اعدام صادر کنند. تازه عقاید خودش هم نیست، چرا که او فقط این مقاله را دانلود کرده و خوانده و منتشر کرده تا دیگران نیز بخوانند.
در کشور افغانستان، قانون مطبوعات وجود دارد که بشود در چارچوب آن با روزنامهنگاران برخورد کرد؟
یک قانون وجود دارد. یک قانون هم از طرف ریاست جمهوری به پارلمان فرستاده شده ولی هنوز بین پارلمان و حکومت، اختلاف وجود دارد. حال همه منتظردستور رییس جمهوری هستند تا قانون جدید نافذ شود. ولی در رابطه با مسایل اسلامی و اینها، گمانم یک مقدار سختتر نگاه کنند.
آیا قانون جدید میتواند به نفع روزنامهنگاران باشد؟
از نظر مسائل شریعت اسلام، خیر.
تاریک شد هوا باز
هیچ فکر کردین شب چقدر تاریکه؟ اما چقدر آرومه؟ شبو دوست دارم چون لو نمی رم!
بدینسان پوست انداختم
پوستم رو کندن، پوست نو کشیدم رو خودم. زنده باد دنیای مجاز…
عصبانی می شم
نمی دانم چرا تازه گی ها یک باره یک اتفاق ساده می تواند تا مرز جنون خشمگینم کند. نمی دانم چرا…
دایناسوری در کوبا واز نشست
اردوان روزبه / روز هشتم
آخرین دایناسور که نه، اما یکی از اواخرش بلخره دست از سر دنیای سیاست برداشت و قبول کرد در آستانه صد سالگی میشود از خیر این کارها گذشت و رفت خونه بر دست نوه و نتیجه و نبیره و ندیده دقایق پایانی را بگذراند. این کهنه کمونیست آمریکای لاتین گفت: «الویت من، دوری از وابستگی به هر پست و مقامی است.» زحمت کشید البته بعد از پنجاه سال. صحبت از فیدل باباست. او پنجاه سال زیر دماغ آمریکا مثل زیگیل باز مانده کمونیسم با طعم تند در خلیج خوکها بود جایی که گواتانمو فقط یک کورس تاکسی باهاش راهه. علی الظاهر تحلیل قوای جنسی دلیل این کناره گیری بوده یا نه فکر کنم جسمی، دقیقن نفهمیدم. می دونید آخه از رفتن این دایناسور سیاست حواسم پرت شد. خب خدا کنه این هم درس عبرتی باشه برای تمامی اربع (در زبان شیرین عربی می شود چهار) چنگولی چسبیدهها به حکومت هاشون که شاعر میفرماید: نردبان این جهان ما و منییست… عاقبت این نردبان افتادنی است و خلاصه به اونجا می رسه که هرچی بالاتر بشینی وقتی می افتی پایین دهنت بدتر سرویس میشه.
باز خدا کنه آدم از سر نردبون بیفته و فقط کاسه مایتابه اش بشکنه نه این که یکهو بی خبر از همه جا، لخت و عور وسط بیابون های نیشابور ولو بشه که خودشم بعد از سه روز بفمه یه خورده مرده.
اما دستور العمل برای کنترل جمعیت: مواد لازم گوگرد حداقل چهار – پنج واگن، نفتا بیست – سی واگن، پنبه به میزان مورد نیاز و آب و کبریت و ریل و ایستگاه به حجم لازم. ابتدا همه اینها را با هم قاطی میکنم، سپس با آب و آتش و کمی «کفایت» واگن را ول میکنیم. بعد یه چرخ گوشت درست میشه که میتونه چاله بکنه چهل متر، سیصد تا آدم مثل کباب چرخ کنه و 51 واگن رو تبدیل به شرشره کنه. البته یادتون باشه که سعی کنید همیشه در این قبیل «سرمونی»ها خود آشپز و یا خلبان و یا راننده رو هم یه جوری اگر هم سالم موند با بیل بفرستیدش اون دنیا، چون معمول مقصر اصلی همون خلبانه. هفتهای که گذشت چهارمین سالگرد انفجار که چه عرض کنم. بیشتر به چرخ گوشت میخورد تا انفجار، قطار نیشابور بود. ایرنا نوشت: مراسم چهارمين سالگرد حادثه انفجار قطار باري در ايستگاه خيام نيشابور روز يكشنبه با حضور جمعي از مسوولان و مردم در اين شهر برگزار شد... و بندهی قلم به دست مزدور احساس کردم چقدر برای یک فاجعه انسانی که کم از این جریان هولو با کاسه اش نمی یاره، خبر کوتاه و باسمه ای و تکراری بود. ظاهرن هنوز هیچ کس زاغچه ای را سر یک باغچه جدی نگرفته.
کمپانی فورد وقتی در آیینه اتومبیل هایش عیب پیدا شد. ضمن پرداخت میلیونها دلار خسارت رفت تیم طراحیاش را عوض کرد و از آن به بعد روش تحقیق اش رو تغییر داد و فکر کنم، هنوز سالی یه بار به مردم میگه «عسل» خوردم قاشق، قاشق. خب، گناه مسوولان چیه که مقصرین حادثه گوشت پخته شدن. تازه ما براشون 5 سال زندان هم صادر کردیم که قرار اون دنیا اجرا گذاشته بشه ولی چون مقصران حادثه سابقه کیفری نداشتن نصفش رو هم بخشیدهاند فلذا این شد برای آن ملت نان و آب.
شما در باب فعل شریف سابیدن کشک ابعاد کار را بررسی کنید تا بعد ببینیم چه میشود.
اما شنیدیم که از سال آینده بنا هست گواهینامه هوشمند صادر شود. ناجا گفته این گواهینامهها با هوش هستند. فکرکن! گواهینامه تو میگیرن. بعد آقا پلیسه میزنه تو دستگاه و گواهینامه شروع می کنه که: آقا بی خیال صاحاب ماشو. خشکه اش کنیم بره. جان مادرت نره پارکینگ که ضرره.
میگم ما هم شدیم قضیه اون فیلمه که یارو چشاش شور بود و ملت برای اینکه چشمشون نزنه صبح به صبح دستش یه چیزی میدادن که بی خیال بشه. هفته قبل گفتیم: کلمنته… کلمنته! ما داریم میآییم. یعنی تو داری میآیی. این هفته دیدیم نیامده رفت. گفته ایران نمی تونه بمونه و فکفامیل حاضر به موندن نیستن، برای همین نیامده رفتی.. چی شد سر زده رفتی. ای یار بلا.
میگن خانمش تو مادرید به همسایه بغلیشون داشته تعریف میکرده که: آره مادر. جوونوم براتا بگه رفتیم تهرون دیدیم ایی دخترای ورپریده با اون چکمههای بد فرم تا زیر کمربند و مانتوهای تا زیرروسری هفتاد قلم بزک دوزک کردن. اینا برا بچهمان «بد آموزی» داره. به خاوی «منظورش خاویر است» گوفتوم مگه از رو مرده مو رد بری که بچهها رو ببری اینجه.
من فکر کنم این چکمهها باعث دو میلیون یورو منفعت شد. باز بگو بکشین پایین. منظرم چکمهها رو.
اما بریم سراغ بحث شیرین لوا… ببخشید بنزین. این روزها که باز مملکت در آستانه تعطیلی عید قرار گفته، تب تند بنزین شده واجبین والواجبات. میدونید که ما یه ماه قبل از تعطیلات و یک ماه بعد از تعطیلات کلن همه جامون تعطیله. حالا بنزین، طعم شب عیدی رو داره یه جورایی می کنه. یکی میگه آزاد میدیم. یکی میگه: چون مردم خوب و همیشه در صحنهای بودین، صد لیتر جایزه میدیم. یکی دیگه هم میگه، به مرگ بگیر که به تب راضی بشن. روزی که صحبت از بنزین لیتری چهار صد تومانی شد، این پیر سلطنتطلبهای هاف هافو گفتند: فینیش! اعلیحضرتو همین کار «هشتبلکو» کرد. حالا ببین که مردم، خدا خدا میکنن که بنزین آزاد عیدانه که اعلام میشه دیگه بیشتر از هفتصد تومان نباشه. شما این مردم رو نشناختین ببم.
خب از همین الان باز کار تعطیل تا اردیبهشت.