ایکاش باد صدایم را می برد

نامه بهنود شجاعی زندانی که مهلت یک ماه او پایان یافته و بازهم در انتظار مرگ بسر می برد.

بنام خداوند بخشنده مهربان
ایکاش باد صدایم را می برد
ایکاش گنجشکانی که از بالای دیوار بلند زندان رد می شوند حرفهایم را می شنیدند و بر ایوان خانه شما می نشستند و برایتان بازگو می کردند.
بچه ای بودم تا چشم باز کردم مادرم رفت و فرشته نجاتم مرا تنها گذاشت.
هیچگاه فکر نمی کردم بی مادری اینقدر سخت باشد.
بیش از سه سال است که در کنج زندان نشسته ام و تمام خاطرات زندگی ام در یک روز خلاصه شده .
سه سال است در یک روز زندگی می کنم. سه سال دائم مسیری را که آن روز رفتم می روم و هر چه تلاش می کنم که برگردم نمی شود.
در خودم فرو می روم،در خودم فریاد می زنم ،بخدا نمی خواستم چنین شود،ای خدا چرا چرا اینطور شد.
چرا تا آخرین لحظه عمرم شرمسار کسانی هستم که هنوز نتوانستم با آنها سخن بگویم و بیان کنم که این بهنود آن موقع نفهمید چه شد. ولی امروز با تمام وجود از آنچه شده پشیمان است و هر روز سر بر خاک می ساید و هر روز از خدا تقاضای بخشش می کند.
من در طی این سالها بارها و بارها در یک روز زندگی کردم و آنهم بدترین روز زندگی ام.
بارها و بارها مرده ام ولی باز نفس کشیدم و باز در انتظار مردن دوباره.
بخدا هیچکس نمی داند سنگینی این بار چیست؟
همانگونه که هیچکس نمی داند داغ فرزند چیست؟
من شرمنده ای ابدی هستم که انسانی را، جوانی را، عزیزی را ،و ….. آه چه بگویم.
ایکاش نمی رفتم،ایکاش …
دو بار مرا برای اجرای قصاص به سلول انفرادی بردند ، شبهای تلخ و سرد و سنگینی بود
نمی دانم چه بگویم هزاران بار مردم. می خواستم گریه کنم، اشکی نبود. می خواستم ناله کنم، صدایی دروجودم باقی نبود.
می خواستم در تنهایی مادرم را در آغوش بکشم و اشک بریزم ولی جز دیوار سفید و آهن سرد هیچ چیز نبود.
به آخر عمری رسیدم که هیچ چیز جز تلخی از آن ندیده بودم و در پایانش جز بار شرمندگی و پشیمانی چیز دیگری برایم باقی نمانده بود.
زندانبان کلید را گرداند و گفت بر خیز وقت رفتن است.
صدای کلید قلبم را لرزاند بیاد درد جانکاه شما افتادم،زمانی که فرزندتان را دیدید.
مرا به محوطه زندان بردند تمام زندگیم در همین دقایق جلو چشمم گذشت و یاد فرزند شما افتادم که او هم چون من آرزوهای فراوانی داشت.
زمانی که در پای چوبه دار به من گفتند،یک ماه فرصت داری تا رضایت بگیری با دیدن برادر آن مرحوم احسان عرق سرد خجالت بر پیشانیم نشست. مرا به زندان برگرداندند.
در سلولم بغضم ترکید. خدایا خدایا چگونه به آنها بگویم شرمنده ام، شرمسارم
شب با مادرم نجوا می کردم، مادر کجا رفتی؟چرا زود مرا تنها گذاشتی؟
اگر تو بودی چه ها نمیشد،ایکاش بودی،ایکاش به در خانه آنها می رفتی، ایکاش از آنان می خواستی در حق من بزرگی کنند، ایکاش از آنان می خواستی که این افتاده بر زمین ندامت و پشیمانی را در دست بگیرند و ایکاش …. ایکاش مادر،مادرم،اگر تو در کنارم بودی ،هرگز این اتفاق برایم رخ نمی داد.
مادر در آن دیاری که هستی به دیدار احسان برو،تو در آنجا برایش مادری کن،من شرمنده اویم و می دانم درد بی مادری چیست.
خداوند مهر و محبت خود را در پدران و مادران ودیعه گذاشت و محبت والدین محبت خدایست .می دانم شما با مهر ترین و با مهربان ترین ها هستید و مهری که به فرزند عزیز از دست رفته خود دارید در دیگری بار بر من گشوده است.
شاید این آخرین نامه من باشد و نمی دانم که به دست مهربان شما خواهد رسید یانه؟
اما تقاضا می کنم بدانید بهنود که سه سال است در تمام لحظات زندگی خود آرزو می کند تا شما را ببیند و به پایتان بیفتد و بگوید، بخدا آنچه گذاشت در فهمم نبود، بخدا نفهمیدم چه شد؟ بخدا شرمنده ام.
شما هرچه بگوئید هر چه بخواهید حق دارید.
ایکاش گرمی مهر و نور محبت شما ذره ای بر من یخ کرده بتابد، ایکاش مرا ببخشید.
شرمنده روی شما
بهنود شجاعی

نوشته ای از ستار محمودی

«دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» عنوان اخرین کتاب است که شنیده ام! بلی , با زحمتی که خانم گیتی مهدوی در کتابخانه گویا و دوستانی دیگر در  رادیو کالج پارک می کشند چند وقتی هست که بجای خواندن کتاب , کتاب های خوانده شده توسط این عزیزان را گوش می دهم .

داستان نوشته «شهرام رحیمیان» است که گوشه ای از زندگی «دکتر محسن نون» از اقوام و مشاوران دکتر «محمد مصدق» را در روزهای کودتای 28 مرداد و بیست و سه سالی پس از آن روایت می کند . راوی در اکثر لحظه های داستان خود دکتر نون می باشد که حکم معاونت و مشاورت دکتر مصدق را دارد, دکتر نون که حقوق خوانده , عاشق و شیفته زنش «ملک تاج» می باشد به گونه ای که رسوایی این دوست داشتن دو طرفه با شوخی های دکتر مصدق به کابینه هم می رسد. دکتر نون که به همراه دکتر « فاطمی» از نزدیکترین یاران مصدق هستند (طبق روایت کتاب) پس از کودتا دستگیر می شوند , فاطمی را می کشند ولی دکتر نون را نگه می دارند تا از او مصاحبه ای رادیویی علیه مصدق ضبط و پخش کنند , دکتر نون انفرادی را با تمام مشقاتش تحمل می کند , هرچند چندان خبری از شکنجه جسمی نیست  ولی انفرادی به حد کافی روان آدمی را می آزارد , تنهایی و بی خبری از برون همه و همه مثل خوره به جان آدم می افتد اما دکتر نون در مقابل همه اینها می ایستد تا اینکه بعد از سه ماه کودتاگران دست به اقدامی غیر اخلاقی می زنند و او را تهدید به شکنجه زنش می کنند , دکتر نون صدای زنش را می شنود که در اتاق بغلی شکنجه می شود و قرار است مورد تجاور واقع شود . اینجاست که دکتر نون می شکند و حاضر به انجام هر کاری برای خلاصی ملک تاجش می شود.

آزاد می شود ,  میبیند که دکتر فاطمی داغ مصاحبه را به دل کودتاگران گذاشته و جانش را در راه قولش با مصدق داده است و جامعه دکتر نون را به عنوان خائن می شناسد و خودش هم خود را خائن می داند . دچار توهم می شود به الکل رو می آورد و هرچه لذت و خوشی در زندگی هست را به روی خود حرام می کند شاید که وجدانش آرام گیرد , در توهم خویش, دکتر مصدق را همواره همراه خود می بیند و هرانچه که برای خود و ملک تاج عذاب آور است انجام می دهد ولی ملک تاج می ماند و چون کوهی استوار تحمل می کند  تا اینکه دست مرگ او را از این زندگی می رهاند .

برای درک آن عذاب و این تحمل باید متن کتاب را خواند یا شنید, چراکه قلم من از نوشتن ان عاجز است.

از قضا  فضای جامعه ما این روزها بی شباهت به روزگار کودتای 28 مرداد نیست , کودتایی صورت پذیرفته تعداد زیادی از زنان و مردان در زندان هستند , شهدای زیادی هم داده ایم و پروسه اعتراف گیری , ندامت نامه نوشتن و داغ به دل گذاشتن هم به کار است. اما تفاوت شاید در اینجاست که این روزها مصدق و ملک تاج ها فزونی یافته اند , چه آنکه در این داستان مصدق به دکتر نون نامه می نویسد و او را را به آرامش فرا می خواند و امروز هم می بینیم موسوی و کروبی از اعترافات و اعتراف کننده ها گله ای ندارند و امیدوارکننده تر آنکه جامعه هم این معترفین در زندان را خائن نمی داند , و می دانند که شاید همین « بهزاد نبوی» که گفته به موسوی خیانت نمی کنم   نیز ممکن است پاشنه اشیلی داشته باشد که بالاخره کودتاگران بداندیش به آن دست یابند . آری , مقاومت , پایداری و دکتر فاطمی شدن خوشنامی دارد که نصیب هر کسی نمی شود , اما جامعه ایران با درسهایی که از تاریخ گرفته دیگر ارزشی برای اینگونه اعترافات و توبه نامه های نوشته شده در زندان قایل نمی شود و با آغوش باز منتظر بازگشت همه به ناحق در بندان است .

قصابخانه بشریت…

در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است،

زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است،

زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است،

زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است،

زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است،

زمان کره‌اش می‌کشتند که خراب‌کار است ،

امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است. اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود : تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است،

حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است،

عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است

، صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است،

فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌،

کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است،

روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند،

چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند،

و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند…

و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت.»

احمد شاملو

نامه همسر جلائی پور به رئیس جدید قوه قضائیه: مرتضوی محمدرضا جلایی پور را به گروگان گرفته است.

پیش نبشت:

روزی که دیدم فاطمه شمس بر روی جی میلش زده بود که: آب زنید راه را… احساس خوبی داشتم. تو روزهای بگیر و بگیر یک آزادی هم دل گرمی داره. شاد بود و از این که آزادی همسری در زمانی کوتاه میسر است بی قرار و این که همه به سمت زندان اوین راهی برای آوردن این اسیر از بند تقریبن رسته…

اما نرست. دلم برای لحظه های انتظار او سوخت…

—-

به نام خداوندگار مظلومان

رئیس محترم قوه قضائیه، جناب حجت‌الاسلام والمسلمین صادق لاریجانی

با تقدیم سلام و احترام

اینجانب، فاطمه شمس، همسر محمدرضا جلایی‌پور، مراتب عمیق نگرانی خود را نسبت به وضعیت ایجاد شده اخیر در مورد آزادی همسرم که بیش از ۶۵ روز است، بدون تفهیم اتهام و صادر شدن قرار، در بازداشت غیرقانونی به سر می‌برد، به حضور جنابعالی اعلام می‌کنم.

همسر من، در روز بیست و هفتم خردادماه سال جاری و هنگامی که به همراه یکدیگر، برای ادامه تحصیل قصد بازگشت به انگلستان را داشتیم، در مقابل چشمان بهت‌زده من و مسافران دیگر، توسط نیروهای امنیتی و بدون ارائه حکم در فرودگاه امام‌ خمینی بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شد و از ادامه سفر خود بازماند. او بعد از دو هفته بی‌خبری در تماسی دو دقیقه‌ای با برادرش از سلامتی خود خبر داد، ولی هنوز هم معلوم نبود که در چه محلی نگهداری می‌شود. بعد از گذشت نزدیک به ۲۰ روز و با پیگیری‌های صورت گرفته از سوی خانواده اینجانب و همسرم، معلوم شد که او در بند ۲۰۹ زندان اوین و در سلول انفرادی نگهداری می‌شود.

بعد از چهل و اندی روز حبس در انفرادی، با پیگری‌های صورت گرفته، برخی از اعضای خانواده موفق شدند با همسرم ملاقات کنند و در این ملاقات، به گفته ملاقات‌کنندگان متاسفانه علی‌رغم وضعیت مطلوب روحی همسرم که ناشی از ایمان و اعتقاد وی بود و نه برخوردهای مناسب بازجویان اوین، رنگ و روی او بسیار پریده و زردرنگ بود، اما به دلیل حضور مامور در اتاق، همسرم از گفتن آنچه بر او گذشته بود، بازماند.

بعد از دو جلسه ملاقات با او بود که مطلع شدیم همسر بیگناه مرا ۳ شبانه روز در سلولی داغ معروف به سلول موتورخانه ( که جنب موتورخانه است و پر از بخار و دود و دم است ) حبس کرده بودند تا به زور او را وادار به اعتراف تلویزیونی کنند. شرایط این سلول به قدری نامساعد و مسموم بوده که او حتی توان نفس کشیدن هم نداشته است. به دلیل وضعیت افتضاحی که در این سلول وجود داشته، حتی دل نگهبان سلول به حال همسر مظلومم می‌سوزد و به بازجو و مسوول بند اعتراض می‌کند و می‌گوید که در این وضعیت، او تلف خواهد شد و از بین خواهد رفت و بعد از آن خواستار تغییر سلول و جابجایی همسرم به محل دیگری می‌شود. بازجوی همسرم که ظاهرا بویی از انسانیت نبرده بود در مقابل این اعتراض زندانبان مقاومت می‌کند اما ماموری که برای سرکشی به وضعیت وی بعد از سه روز درب این سلول را باز می‌کند، هوا را به قدری نامساعد و گرم و مسموم می‌یابد که نمی‌تواند حتی پایش را داخل سلول بگذارد و دستور می‌دهد همسرم را از آن جا خارج کنند. بعد از خارج کردن او از این اتاق مخوف که هیچ یک از اصول اولیه نگهداری از زندانی را دارا نبوده و به اصطلاح غیراستاندارد(!) بوده است، او را با همان حال نزار ناشی از گرمای شدید به اتاق بازجویی می‌برند و ۹ ساعت تمام بدون آب و غذا و در حالیکه رکیک‌ترین فحش‌های ناموسی را به همسر، خواهر و مادرش می‌دهند و در تمام طول مدت بازجویی هم با ته خودکار بر سر او می‌کوبیده‌اند، وادار به اعتراف دروغش می‌کنند و وقتی موفق نمی‌شوند او را بی‌جان در سلول انفرادی دیگری رها می‌کنند. قبل از آن ۳ روز مخوف هم به مدت ۲۵ روز او را در حبس انفرادی مطلق و خلا زمانی و مکانی می‌اندازند و حتی یک بازجویی هم از او به عمل نمی‌آورند تا به قول خودشان او را بشکنند تا به باوری نداشته اعتراف کند.

این شکنجه‌های روحی و جسمی در حالی صورت گرفته است که همسر من تمام آنچه به آن باور داشته بود را قبل از این بازجویی مخوف نوشته بود، اما این افراد بی‌وجدان و ظالم با این فشارهای غیر انسانی، به دنبال گرفتن اعتراف دروغ از او بودند و همچنان هم هستند. اما خوشبختانه تا بدین لحظه موفق به انجام این عمل قبیح غیرقانونی، غیراخلاقی و غیر شرعی خود نشده‌اند. من از همین جا اعلام می‌کنم که پس از ۶۵ روز مقاومت همسرم در مقابل سخت‌ترین شرایط روحی و جسمی و شکنجه‌هایی که صورت گرفت او هنوز محکم ایستاده است و به یک کلمه دروغ اعتراف نکرده است و نخواهد کرد و اگر هر چیزی از او به نام جعلی اعتراف شنیدید و دیدید بدانید که از برکات آن سلول داغ و فحش‌های ناموسی و ضرب و شتم‌های فیزیکی و تحقیرهای روحی است.

جناب آقای لاریجانی

روز چهارشنبه هفته گذشته با پیگیری‌هایی که صورت گرفت، قاضی حداد، حکم آزادی همسر مرا که بعد از تامین وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی صادر شده بود، به زندان اوین فرستاد و به پدر همسرم گفت که یک ساعت دیگر به زندان اوین بروید و فرزندتان را تحویل بگیرید. اعضای خانواده ما ۱۱ ساعت را در مقابل درهای بسته اوین و در حالیکه هیچ کس جوابگوی دلیل این همه چشم انتظاری آنان نبود، سپری کردند و سپس در کمال ناامیدی به خانه بازگشتند. این روند چشم‌انتظاری تا ۴۸ ساعت ادامه داشت. آقایان گفتند که همه چیز به دلیل تعطیلی آخر هفته به امروز، یعنی شنبه موکول شده است و مجددا سه روز تمام ما را چشم‌به راه و منتظر گذاشتند. امروز هم پدر و برادر همسرم با مراجعه به دادسرا خواستار روشن شدن تکلیف همسرم شدند. اما در کمال ناباوری به آنها گفته شد که وزارت اطلاعات و دادستان تهران شخصا جلوی اجرای حکم قضایی را گرفته‌اند و نخواهند گذاشت که او آزاد شود. هیچ کس در دادسرا، هیچ جواب روشنی به عنوان دلیل ناتوانی قوه قضائیه از اجرای حکم قضائی صادره توسط قاضی پرونده ندارد. علی‌رغم اینکه سند ۲۰۰ میلیون تومانی را به گرو گرفته‌اند و حکم آزادی داده‌اند، آشکارا سعید مرتضوی، دادستان تهران، همسر مرا به گروگان گرفته‌ است و در کمال ناباوری و تاسف قوه قضائیه که عملا باید نافذترین نهاد در امر پیگیری وضعیت بازداشت‌شدگان باشد هم نمی‌تواند جلوی این اعمال خودسرانه را بگیرد. ایشان با کدام حق قانونی، اخلاقی و شرعی مجاز است که جلوی حکم قاضی دادسرا را بگیرد و مانع آزادی همسر من شود؟ چه کسی به ایشان چنین اختیارات نامحدودی اعطا کرده است؟

جناب آقای لاریجانی

همسر من، یک نخبه علمی و فرهنگی و مذهبی این مملکت و برخواسته از خانواده‌ای اصیل و مذهبیست که برای اسلام و انقلاب سه شهید داده است و پدرش ۱۰ سال تمام از عمرش را وقف دفاع از کیان میهنش در خطرناک‌ترین مناطق جنگی غرب کشور کرده است. همسر جوان من در کمال از خود گذشتگی و وطن‌دوستی و از سر مهری که به سرزمین مادری اش داشت، زندگی‌اش را وقف کار انتخاباتی کرد تا مگر برای اندکی هم که شده جوانان کشورش را به آینده امیدوارتر کند. او در تمام مدت فعالیت انتخاباتی، حتی یک بار هم پای خود را از حدود قانونی فراتر نگذاشت و در فعالیتی کاملا صلح آمیز و مقبول از جناب آقای موسوی، کاندیدای مورد تایید شورای نگهبان که همواره به انقلابی‌گری، دین‌ورزی، اخلاق وصداقت شهرت داشتند حمایت کرد. اعتراف می‌کنم که همسر من مدافع انقلابی است که امام خمینی رهبر آن بود و آقای مهندس موسوی که همسر من از حامیان ایشان است یکی از شخصیت‌های صادق و مومن به راه امام است. من و همسرم به حمایت و پشتیبانی از چنین فردی مفتخریم. من اعتراف می‌کنم که همسر من از مدافعان جمهوری اسلامی تمیز است که امام خمینی وعده آن را داده بود و در شعارهای مهندس موسوی تبلور داشت نه این حکمرانی کثیف که بهترین فرهیختگان این کشور را به بند کشیده است. این شکنجه‌ها و تبعیدها و حبس‌ها یک کلمه از این اعتقاد ما کم و زیاد نخواهد کرد. آنچه در دو ماه اخیر در زندان‌های کشور رخ داد فاجعه‌ای دینی، اخلاقی، قانونی و بشری است که دل هر انسانی را به درد می آورد و چون خوره‌ای به جان و روح آدمی افتاده‌ است.

ریاست محترم قوه قضائیه

سوال من از شما به عنوان مسوول قوه قضاییه این است که آیا نحوه برخورد با یک جوان نخبه که حائز برترین امتیازات علمی از قبیل رتبه یک کنکور سراسری و طلای المپیاد ادبی است و هم‌اکنون نیز دانشجوی ممتاز دانشگاه آکسفورد است و در عین حال همگان به دین‌داری، اخلاقی بودن و اعتقاد وی به نظام جمهوری اسلامی چه در داخل و چه در خارج از کشور گواهی می‌دهد باید تا به این حد پست و حقیرانه باشد؟ آیا اصولا جای کسی با این مختصات در زندان اوین است؟ شاید در زندان اوین دانشگاه زده‌اند و ما بی‌خبریم! چه شد که بعد از سی سال، زندان باید جایگاه شریف‌ترین، مومن‌ترین، انقلابی‌ترین و پاک‌دل‌ترین هم‌نسلان من باشد؟ من از حضور محترم شما سوال می‌کنم آیا نگهداری جوانی ۲۷ ساله به مدت ۷۲ ساعت در فضایی که حتی تحمل یک ثانیه آن برای بازجویش ناممکن بوده است، حبس ۲۵ روزه او در خلا زمانی و مکانی برای شکنجه روحی زندانی، بازجویی‌های طولانی مدت بدون آب و غذا، نثار رکیک‌ترین فحش‌های ناموسی و شکنجه‌های فیزیکی در حین بازجویی مطابق قانون و شرع و اخلاق است؟ از جنابعالی که به تازگی ریاست این قوه را عهده‌دار شده‌اید، می‌خواهم به این سوال من پاسخ دهید که آیا در صورت صدور حکم قضایی برای آزادی زندانی، نهاد موازی دیگر یا شخصی مثل مرتضوی به عنوان دادستان تهران به لحاظ قانونی اجازه دارند جلوی اجرای حکم را بگیرند؟ از شما که در جلسه معارفه خودتان وعده دادید از حق مظلومان دفاع کنید و گفتید که «هیچ کس نباید جرات کند و به خود حق دهد که بر خلاف قانون، حکم و حقوق شهروندان را ضایع کند و من در این ماموریت مهم به احدی رحم نخواهم کرد» می‌خواهم به سوال من که ۶۵ روز است بی‌پاسخ مانده، جواب بدهید که آیا برخورد با یک جوان مومن متعهد نخبه که تنها جرمش فعالیت شفاف و قانونی برای انتخابات بوده است باید مثل یا حتی بدتر و شنیع‌تر از برخورد با یک دزد یا قاچاقچی فراری باشد؟ شما را به معتقداتتان قسم می‌دهم به من که جوانی ۲۵ ساله‌ام و دوست دارم که کشورم را دوست بدارم بگویید که آیا این است معنای عدالت و مهرورزی؟ جرم ما و امثال ما چیست که باید در این سن و سال به این حال و روز بیفتیم، یکی در حبس و دیگری در تبعید؟

جناب آقای لاریجانی

امروز اولین روز ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و مغفرت خداوند است. در حالی برایتان این نامه را می‌نویسم که در غربتی عمیق، به حال تبعید دچارم کرده‌اند. حتی برای بازگشت به سرزمین خودم و برای ملاقات با همسرم هم احساس امنیت نمی‌کنم. راه بازگشتم به کشور به خاطر تهدیدهای نیروهای خودسر فشار سد شده است و تمام نگرانی‌ام برای بازگشتن از این است که به اهرم فشاری برای اعتراف‌گیری از همسرم دچار شوم. اکنون ۶۵ روز است که در تنهایی مطلق در این سرزمین غریب برای من هم زندان انفرادی دیگری به دست همین افراد ساخته شده و امکان ملاقات و صحبت با همسرم از من سلب شده است. از شما می‌خواهم در این ماه عزیز و مبارک که ماه غفران الهی و عدالت واقعی علوی است به وضعیت همسر بیگناه من رسیدگی کنید و از مجریان و متصدیان امر بخواهید روشن کنند که چرا علی رغم صدور حکم قاضی دادسرا، قوه قضائیه‌ از اجرای حکم ناتوان است. چرا در حالی که قوه قضائیه موظف است بعد از ۲۴ ساعت برای متهم تعیین تکلیف کند و به او تفهیم اتهام شود، بعد از ۶۵ روز از این کار سر باز زده است؟ چرا در حالی که بعد از سی روز، قرار بازداشت موقت خودبه خود اعتبارش را از دست می‌دهد، هنوز بعد از شصت و پنج روز، همسر مرا با همان حکم منقضی بازداشت موقت حبس کرده‌اند؟ چرا علی‌رغم صدور حکم آزادی او، قاضی پرونده توانایی اجرای حکم را ندارد؟ چه کسانی پشت پرده این بازی کثیفند که نمی‌گذارند قاضی پرونده مستقل عمل کند؟

ریاست جدید قوه قضائیه، جناب آقای لاریجانی

از شما که وعده رسیدگی به وضعیت مظلومان دربند را داده‌اید می‌خواهم که به وضعیت همسر من که یکی از نمونه‌های عینی این مظلومیت‌ها و مورد ظلم واقع‌شدن‌هاست، رسیدگی کنید و آن بازجویان بی‌وجدانی که با همسر من و امثال او چنین رفتارهای وحشیانه‌ای کرده‌اند را قاطعانه مجازات کنید. لطفا نگذارید با ادامه این روند، یاس و نفرت در دل جوانان این مرز و بوم لانه کند و با نخبگانی که مهم‌ترین دغدغه‌شان اصلاح این روند خطرناک و سربلندی کشورشان است و نیز با خانواده‌های آنان مثل یک برده رفتار شود. از شما به عنوان کسی که ریاست قوه قضائیه را که موظف به عدالت‌گستری و بازستاندن داد مظلومان است، به عهده گرفته‌اید خواهانم که همسر مرا که بیگناهی‌اش به وضوح ثابت شده است، در این ماه مبارک به من و خانواده‌اش بازگردانید و به این روند خطرناک غیرقانونی در قوه قضائیه پایان دهید.

از خداوند می‌خواهم که شما را در اجرای عدالت علوی و ستاندن داد مظلوم موفق و توانا بدارد.

با سپاس:

فاطمه شمس، همسر محمدرضا جلایی پور

امسال روز خبرنگار نداریم

بیانیه 140 خبرنگار ایرانی

17 مرداد، فقط یک بهانه بود و یک دلخوشی کوچک؛ اگرنه رنج روزنامه نگاری و روزنامه نگار ماندن در این سرزمین، نقل مکرری است که تکرار آن تنها نمکی بر زخم کهنه ماست. اما این بار در شرایطی بس عجیب و ناگوار، روز خبرنگار از راه میرسد. روزنامه ها از کمترین آزادی بیان برای نقل – و نه حتی تحلیل- این روزهای پرآشوب و پراتفاق برخوردارند و عدهاي به صورت غيرقانوني تا لحظه چاپ، بر تمامی جزئیات مطالب نظارت و مداخله می كنند. مسولان قضايي و دولتي مردم را از توجه به رسانه هاي برون مرزي بازمي دارند، اما با بستن دريچه هاي اطلاع رساني براي رسانه هاي داخلي عملا فرصت را در اختيار رسانه هاي برون مرز قرار دادهاند. بي اعتمادي دولت و دستگاه قضايي به اصحاب رسانه تا بدان جا پيش رفته كه اكنون ده ها تن از همكاران ما قريب پنجاه روز است كه در بازداشت غیرقانونی و نگران کننده به سر می برند و خطر بازداشت و تعقیب بسياري ديگر را تهدید می کند. انجمن صنفی روزنامهنگاران نیز در آستانه برگزاری مجمع عمومی، شب هنگام با دستور عجیب و خارج از عرف و روال دادستان تهران تعطیل میشود تا روزخبرنگار بیش از پیش ناگوارتر و غمبارتر شود. با این شرح مختصر که تنها گوشه ای از وضعیت نابهسامان و غیرقانونی حاکم بر روزنامه ها و روزنامه نگاران است، روز خبرنگار امسال را به سوگ آزادی قلم و بیان می نشینیم و براي ابراز همدردري و همصدايي با همكاران دربندمان از هرگونه شرکت در مراسم تقدیر و تشکر از اصحاب رسانه و دریافت تبریکها و هدایای نهادها، ارگان ها و سازمان هاي دولتي خودداری می کنیم. تا زماني كه حقوق اساسي ركن چهارم دموكراسي و روزنامهنگاران به آساني پايمال ميشود، چگونه ميتوان تبريك گفت و تبريك شنيد . هديه امسال ما حسرت است و دريغ و با اندوه در آرزوي آزادي دوستان دربندمان هستيم. باشد که در روزگاری نزدیک، تاوان آیینهگی، سنگ نباشد و حرمت و حريم روزنامهنگاران و اصحاب رسانه پاس داشته شود.

اسامی امضا کنندگان:

ابراهیم زاده حمید رضا، آذر شبنم، آذر،شكوفه، آذرپیک صبا، آصفي،سهيل، ارغنده پورکریم، اسلامی منوچهری حمیدرضا، اسدی هوشنگ؛ اعزازی مجید، افتخاری راد امیرهوشنگ، افروز منش مهدي، امرايي،اميليآقایی ساسان، سامناک آقایی انصاری فراز، اکبری مريم، اکبریان هاشم، امامي،پروين میری نوشابه ایرانمهر امید، باباخانی سحر، بابایی آرش، علیرضا، بابایی بارسقيان،سرگه باروتی هاشم، بهکام نگين، بیژن مومیوند، بورغني،احمد بیگدلی زهرا، پاک نهاد ایمان، پدرام،مسعود پژوه فریبا، تاجیک عبدالرضا، تاجیک مهدی، تهرانی فرنوش، توحیدی مرجان، تخيري،نسرين جعفری محمد، جعفری نوشین، جهانبين،شيدا جمشیدی ایرج، حسن نيا آرش، حسنعلی زاده فرناز، حسین زاده محبوبه، حسيني،مليحه الحسینی محمد صادق، حکمت مهسا، خرسند ليلي، خيرابي،ناهيد خوارزمی مهراوه، درخشان ليلا، دليري جواد، دهقان علي، دوراندیش هومان، رحیمی علیرضا، رستگاری ثمینا، رستمي،اردشير رسول پور،سامان رفیعی طالقانی مسعود، رفيعي،بهرام رفيع زاده،شهرام رنجی پور علی، رهبر محمد، روستایی فرزانه، زارع کهن نفیسه، سالک سجاد، سخنور حسین، سعادت آیدا، سيدآبادي،علي سلطاني،كامبيز سلطان آبادی محمود، سهرابی نژاد ثریا، شادی آذری، شجاعیان رضا، شرفی مینا، شریف شهرام، شعردوست صبا، شهرابي محمد، شیرزادی علی، صادقي،محمد صفاری سارا، صمدبیگی بهروز، طجوزی علی، طلوعی سحر، عاشوري امین، عبدالهي،عشرت عدلی محمد، عليپور،محمد حسن عليجاني،رضا عسگری محمدعلی، عقلمند زهرا، غلامی احمد، غنی مهدی، فاتحی مهدی، فتحي،مجتبي فرقانی مهدیس، فراهاني،عذرا فرهادیان سروش، فغفوري،گيسو فرهنگی شهرام ، فضلی زهرا، قاضی هلیا، قاضي،فرشته قافله باشي،مهديه قربانپور فرشاد، قلی پور علی، کاکایی پریسا، اظميان،مرتضي كلهري زهرا، گودرزی کوهیار، گوران فرهاد، لطفي ليلا، لقایی مرجان، علم الهدی امین، عليخاني،ارشاد لهردی ندا، مازندراني احسان  مافی حمید، مجمع علیرضا، محمدحسين آزاده، محمدی حسن، محسنی مهدی محمودی سام، مسعود میر، مظاهری ریحانه، ملیحی علی، منتظري آرمين، مهرابي احسان، مهرانی بهزاد، مهرجو بهراد، مهرگان کیوان، موسوی علی، موسوی سمانه میرزایی مریم، میرزایی مژگان، میری مسعود، نسبعبداللهي محمدرضا، نمکچیان یاسین، نخعي،اميرعباس همتی زینب، واعظ زهرا، يوسفي هيوا،

هر کدام از ایرانی ها می توانند یک سخن گو باشند

دوستی در نامه ای از من خواست نوشته اش را در وب لاگ بگذارم. حداقل کاری بود که می توانستم بکنم: گذاردن این نوشته در وبلاگ.

خیلی وقتا وقتی از کشورت دوری و داری  تو یه گوشه دیگری از زمین خداوند زندگی می کنی با دیدن اوضاعی که تو کشورت بوجود آمده مرتب با خودت فکر می کنی که چه می توان کرد؟ طبیعی است که نمی توان بی تفاوت هم ماند اما باید یک کار درست و متناسب انجام داد اما چه کاری ؟ به خصوص اگه تو کشوری باشی که تا اسم ایران رو می آری همه نیششون تا بناگوش باز می شه و رئیس جمهور کشورت را تحسین می کنند. اونوقته که می خوای کله تک تکشون رو بکنی یا حداقل دندونای اون یکی رو که مردم کشورت رو متهم به بی دینی می کنه به دلیل اینکه به رئیس جمهورشون اعتراض می کنند ، خرد کنی.

حالا باید طی یک مباحثه نابرابر با زبان دست و پا شکسته به این دوستان حالی کرد که با با اونجا چه خبره و اگه واقعا اینقدر این قهرمان رو دوست دارید خوب کاری نداره مدتی  قرضش بگیرید و به سازندگی مملکتتون با بهره گیری از رهنمودهای سازنده اش بپردازید و اینجاست که وقتی به این قسمت می رسند حاضر نیستن یک روز هم چنین رئیس جمهوری رو تحمل کنند و با عصبانیت می گن «We Kill Him»  و اونوقت لبخندی بر لبانت می نشیند که  یعنی :«آخیش این یکی بالاخره عمق فاجعه رو فهمید!»

اما چند روز پیش وقتی سرکلاس استادم برای حدود 100 دانشجو از کشورم مثال آورد و شروع کرد به تشریح ماجراهایی که برای اساتید و دانشجویان ایران  پیش آمده تازه متوجه شدم که این گفت و گوی تمدن ها عجب مقوله ای است. دیدم گفت و گوهای طولانی که با استاد داشتم او را حساس کرده که بیشتر بداند و حالا با دریافت درست و عمیقی از ماجرا قصد دارد که دانشجوهایش را نیز تفهیم کند.

با خودم فکر می کنم اگرهرکدام از ما بتوانیم به سادگی و با شیوه ای مناسب به حتی یک نفر آگاهی دهیم چه جمعیت عظیمی در جهان درک صحیحی از کشورمان خواهند داشت. البته این موضوع نه تنها در شرایط پیش آمده بلکه در تمامی زمان ها صدق می کند. وقتی داد سخن از تمدن چندهزارساله می دهیم بهتر است رفتارمان گویای این تمدن کهن باشد. زبان این تمدن زبان فرهنگ است ، زبان شعر و ادبیات، زبان هنر و زبان صلح و دوستی و آرامش .

و در این دوران خاص وظیفه ایرانیان خارج از کشور به مراتب سنگین تر است چراکه به گونه ای پیام آوران تمدن دیرپای خویشند و از سویی در این شرایط سخت با امنیت خاطر بیشتری می توانند فعالیت کنند.

امید آن که به زودی پرندگان سپیدبال صلح و آرامش برآسمان وطن بال گسترند.

غریبه ای آشنا

هر دم از این باغ که چه عرض کنم…

ظاهر امر این جوری است که این مردان مقتدر ما که دست به بکش اش شان هم تازه خوب است. نیت کرده اند کشته ها از هم کم نشود…

یک جوان برومند دیگر هم به خون غلطید. صبر کنید خبرتان می کنم.

راستی چه خبر از نماز جمعه؟ این روزها با هر کی حرف می زنم نماز جمعه رو شده است.

…جوان دیگری که توسط لباس شخصی ها به شدت زخمی و در بیمارستان بستری شده بود، درگذشت. یعقوب بروایه، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر ومعماری دانشگاه تهران، روز چهارم تیر ماه توسط نیروهای بسیج از بام مسجد لولاگر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بلافاصله توسط دوستانش به بیمارستان لقمان انتقال یافت. یعقوب بروایه که در کنترل کامل مامورین تحت مداوا قرار داشت، از این حادثه جان سالم به در نبرد. او تنها دقایقی پیش از مرگ چشم گشود، دستان مادرش را گرفت و زیر لب گفت: مادر من برای آزادی کشته شدم…. و چشم فروبست. ماموران امنیتی پیکر بی جان یعقوب را تحویل گرفتند و به محل نامعلومی بردند و سرانجام بعد از ٤٨ ساعت به خانواده او اطلاع دادند جسد یعقوب به خاک سپرده شده است. ماموران از خانواده او تعهد گرفته اند که از هر گونه اطلاع رسانی و برگزاری مراسم برای او خودداری کنند…

به کفر ماند و به ظلم نه

با هر ایده ای با هر عقیده ای. آقای مامور آقای تفنگ چی جانت چنگ نمی افتد؟ تو هم حتمن پسری به همین سن و سال داری. تو هم حتمن خار به پایش را نمی خواهی. تو آیا این پسر را می شناسی؟ اسمش سهراب است. اما برای آن شیر مردی که افتخار نظام است و از پشت بام بر روی مردم گلوله می بارید  آیا فرقی داشت اسمش چیست؟

راستی کی بنا هست مدال درجه یکم شجاعت را به او اهدا کنید؟

شام غریبان این پسر را از این جا بخوانید

SohrabArabi23

پنج سال حبس تعزيری برای محسن نامجو

عباس سليمی: دفاع از حريم قرآن يك تكليف است

گروه فعاليت‌های قرآنی: يكی از پيشكسوتان قرآنی كشورمان با اشاره به شكايت خود از خواننده‌ای كه مبادرت به خواندن تمسخرآميز آيات قرآن كريم به صورت موزيكال كرده بود گفت: دفاع از حريم قرآن كريم يك تكليف است.

وی در ادامه افزود: اگرچه بر اساس اطلاعيه‌های مندرج در جرايد كثيرالانتشار و به نحو مقتضی مراتب ضرورت حضور محسن نامجو در دادگاه اعلام شده بود، ولی وی در دادگاه حضور نيافت و لايحه و دفاعيه‌ای نيز به دادگاه ارائه نكرد.

اين كارشناس قرآن كريم اظهار كرد: بر اساس مقررات مندرج در قانون آئين دادرسی كيفری، دادگاه بعد از استماع اظهارات اينجانب و ارائه مستندات مجرمانه متعلق به محسن نامجو و دريافت توضيحات كتبی مفصل پس از چند روز مبادرت به صدور رای كرد و در 19 خرداد ماه سال جاری و قبل از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری، نامبرده را به اتهام توهين به مقدسات، اجرای تمسخرآميز آيات قرآن كريم و بی‌حرمتی نسبت به كتاب مقدس مسلمانان جهان به پنج سال حبس تعزيری محكوم كرد كه رونوشت رای صادره نيز در 13 تير ماه به بنده ابلاغ شد.

معاون روابط عمومی و امور بين‌الملل آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنی (ع)، پاسخ اين سوال را كه شما به عنوان يك شخص حقيقی از «محسن نامجو» شكايت كرده‌ايد يا يك شخص حقوقی، چنين بيان كرد: بنده به عنوان يك شخص حقيقی و به عنوان يك شهروند و از شاگردان قرآن كريم بر عليه اين فرد اعلام جرم كرده‌ام.

سليمی با اشاره به مدارك و مستندات ارائه شده به دادگاه تصريح كرد: لوح فشرده حاوی سه ترانه «محسن نامجو» متضمن آيات قرآنی كه با آلات موسيقی و به نحوی بسيار اهانت‌آميز و تمسخرآلود اجرا كرده بود و هيچ توجيه منطقی نيز نداشت را به عنوان مدارك و مستندات به دادستان عمومی و انقلاب تهران ارائه كردم.

اين فعال قرآنی تاكيد كرد: اين شكايت و اعلام جرم در حقيقت پيامی بسيار شفاف است برای متوليان امور فرهنگی كه در راستای انجام وظايف خود بايد بدانند كه سرلوحه اولويت‌های وظايف آنان دفاع از حريم دين خداست.

سليمی در پايان با اشاره به اين امر كه در بسياری از موارد نبايد اين مسائل به صورت رسانه‌ای بيان شود، يادآور شد: اين اعلام جرم از روز آغاز در مطبوعات كشور و خبرگزاری‌‌ها انعكاس پيدا كرد و به صورت خاصی رسانه‌ای شد، اما ما مكلف به دفاع از حريم قرآن هستيم، خواه اين مسائل به صورت رسانه‌ای بروز پيدا كند و يا نكند، خواه برداشت‌های نادرست سياسی بشود و يا نشود، خواه رسيدگی عادلانه صورت گيرد و يا نگيرد، در هر صورت ما مامور به‌ ادای تكليف هستيم و نه حصول نتيجه.

سهراب اعرابی

سهراب اعرابی (۱۹ ساله) که در جریان اعتراض‌ها به نتایج انتخابات، ۳۰ خرداد ماه از سوی نیرو‌های امنیتی بازداشت شده بود، در زندان اوین جان باخت.

یک عضو خانواده این جوان در گفتگو با رادیو زمانه گفت که آنها جسد سهراب اعرابی را شناسایی کرده‌اند و گزارش‌ها در مورد جان باختن وی در زندان اوین را تائید می‌کنند. برخی رسانه‌ها روز گذشته اعلام کرده بودند که این نوجوان زیر «شکنجه‌ها» در زندان اوین جان باخته است.

وب‌سایت نوروز با انتشار این خبر اعلام کرده که دفتر سعید مرتضوی دادستانی تهران روز گذشته خبر درگذشت این نوجوان را به مادر وی داده است. این وب‌سایت به نقل از یک منبع آگاه که نوشته که مسئولان قضایی به شرطی حاضر شده‌اند جسد این نوجوان به خانواده‌اش تحویل دهند که آنها در این خصوص اطلاع رسانی نکنند.

سایت نوروز همچنین افزوده که خانواده این نوجوان در نامه‌ای، سعید مرتضوی دادستان تهران را مسئول مرگ فرزند خود معرفی کرده و خواستار مجازات عاملان آن شده‌اند. رسانه‌ها گزارش کرده‌اند که مادر سهراب اعرابی از ۱۶ تیرماه با تامین وثیقه، در انتظار آزادی فرزندش بود.

وب‌سایت روز آنلاین در گزارشی می‌نویسد که «این مادر، عکسی از فرزندش تهیه کرده بود و به هر زندانی که آزاد می‌شد عکس عزیزش را نشان می‌داد و از آنها می‌پرسید که آیا او را می‌شناسند و یا در زندان دیده‌اند؟» این وب‌سایت می‌افزاید که «این مادر، کارش از صبح تا شب جلو زندان ماندن شده بود تا اینکه یک دفعه از طرف قاضی مرتضوی خبر آمد که سهراب اعرابی در زندان درگذشته است.»

سهراب اعرابی جز ده‌ها قربانی اعتراض‌ها به نتایج انتخابات است که جان خود را از دست می‌دهد. پیش از او آن‌طور که مقام‌های ایران اعلام کرده‌اند ۲۰ تن در جریان ناآرامی‌ها جان خود را از دست داده بودند.

جوانی نوزده ساله ساعتی پیش در اوین درگذشت

یکی از دست گیر شدگان اعتراض های اخیر به نام سهراب اعرابی که مادر ش خانم فهیمی از جمعیت مادران صلح است ساعاتی پیش در زندان اوین درگذشت.

سهراب اعرابی نوزده ساله بود و در روز سی خرداد دستگیر شده بود. جنازه او هنوز تحویل خانواده اش نشده است.

به علت مرگ و دیگر موارد هنوز اشاره نشده.

ادامه بازداشت های گسترده و ناپدید شدن افراد

این راهی که شما دارید می رید، نیازی دیگر به دشمنی با شما نیست. به نظر من هیچ کس نمی تواند مانند شما خودش را منفور همه کند. این بازی ته ندارد…

دادخواه مرد بزرگی بود. این روزها دیگر آنهایی که دست گیر نمی شوند باید شرمنده باشند:

محمد علی دادخواه، وکیل سرشناس حقوق بشر توسط ماموران ناشناس بازداشت شد و به مکان نامعلومی منتقل شد.

«وضعیت ایران بسیار وخیم است و شبیه بسیاری از سرکوب های فجیع در حافظه تاریخ معاصر از جمله سرکوب های پس از کودتای ژنرال پینوشه در سال 1973 است که در جریان آن صدها نفر بازداشت، ناپدید و اعدام شدند.»

17 تیرماه 1388-  به گفته کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، در حالی مقامات ایرانی گفته اند که تعدادی از 2000 نفر  شهروندان بازداشت شده آزاد شده اند که به اعتقاد ناظران محلی حقوق بشر، آنها هنوز در بازداشت هستند، وهمچنان بازداشت افراد سرشناس بخاطرفعالیتهای حقوق بشری و یا عقاید سیاسی شان و با نقض وسیع معیارهای آئین دادرسی ادامه دارد.

امروز، ماموران ناشناس، محمد علی دادخواه، وکیل سرشناس حقوق بشر و از موسسان کانون مدافعان حقوق بشر را در دفترش در ساعت 4 بعداز ظهر به وقت تهران بازداشت کردند. شیرین عبادی؛ برنده جایزه صلح نوبل، ریاست این کانون را برعهده دارد. عبدالفتاح سلطانی از دیگر وکلای این کانون از 24 خرداد در بازداشت است.

ماموران ناشناس همچنین 4 نفر از همکاران دادخواه را که در هنگام هجوم ماموران در دفترش بودند بازداشت کردند. ملیحه دادخواه؛ دختر محمد علی دادخواه، سارا صباغیان، بهاره دولو، و امیر رئیسان از بازداشت شدگان هستند که به همراه محمد علی دادخواه به مکان نامعلومی برده شده اند. ماموران همچنین دفتر وکالت آقای دادخواه را بدون هیچ احضاریه قانونی و توضیحی پلمپ کردند. محمد علی دادخواه وکالت بسیاری از بازداشت شدگان اخیر را برعهده دارد.

نامه زینب حجاریان

این روزها دستهای استغاثه و التجاء به درگاه پروردگار عالم گشوده شده است و خلقی پریشان از نامهربانی ها شکوه به درگاه معبود می برند، که «و الی الله المشتکی». من نیز در هر نماز و دعایی پیکر بیمار و رنجور پدرم دکتر سیعد حجاریان را به یاد می آورم که پس از سوء قصد ده سال قبل همین سلامتی نسبی خود را مدیون دعای ملت شریف ایران است، و گویا میبینم که در سلول انفرادی به نماز نشسته است، او را که بواسطه اصابت گلوله اشقیا به مخچه و نخاعش یارای ایستاده نماز خواندن نیست، و میدانم که لکنتی غریب گریبانش را میگیرد آنگاه که می کوشد حروف را به درستی اداء کند. انگشتهای بی حسّ او توانایی برداشتن قرصهایش را ندارد، نمی دانم آیا کسی هست که داروها و قرصهای رنگارنگ اورا به موقع بدهد.

او برای نوشیدن جرعه ای آب به کمک نیاز داشت، نمی دانم آیا می تواند پس از ساعتها بازجویی آبی بنوشد و گلویی تازه کند؟ مردم او را به نام سعید میشناسند ولی مادرش اورا عبّاس صدا میزند، بی اختیار به یاد جانباز کربلا، باب الحوائج، حضرت اباالفضل العباس می افتم: رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس–     گویا ولی شناسان رفتند ازاین ولایت.»

«بیش از دو هفته است که پدرم را بدون هیچ اتهامی بازداشت کرده اند. اصلا مگر این بدن مجروح و ناتوان می تواند جرمی مرتکب شود؟ همه میدانند که پدرم سالهاست در حاشیه دنیای سیاست قرار گرفته و برای سیاستمداران تنها نمادی معنوی به شمار میرود. پس چگونه میتواند تاثیری در تحولات داشته باشد تا جرمی از آن پدید آید؟ انگار از این بدن رنجور هم نمی گذرند. تا کنون نه اتهام ایشان به وی تفهیم شده و نه از داشتن حق قانونی وکیل برخوردار است.»

وای این فیلم ها حال آدم رو بهم می زنه

تورو به امام زمان این جوری اعتراف نگیرین. تورو به امام زمان این طوری از آدم ها بدبخت درست نکنید. با این داستان ها اگر کوچکترین حقی رو هم کسی می خواست به شما بدهد پشیمانش کردید. یادم از فیلم اعترافات همسر سعید امامی افتاد که زن بدبخت می گفت، این سعید هم همجنس باز بوده هم می رفته اسرائیل همجنس بازی می کرده. منم که رابط رئیس سازمان موساد تو وزارت اطلاعات بودم، تا حالا بر خلاف شرع بغل 973 تا آدم خوابیدم.

حالا شده حکایت این مادر مرده ها. چه جالب است که من هنوز ندیدم این همه عکس از آقای اسلحه بدست خوشحال گردان عاشورا هر جا بری هست ولی ایشان سر و مر گنده شادند که به مردمشان خدمت کرده اند اابته با یک خشاب فشنگ.

تف سر بالا کردی سردار با این فیلم هات. می فهمی: تف سر بالا

آيت الله يوسف صانعی، یکی از مراجع شیعه در قم، می گوید به دليل شرايط خاص دستگیر شدگان حوادث پس از انتخابات، پخش اعترافات تلويزيونی آنها از «رسانه های انحصاری»، ارزش شرعی و قانونی ندارد.

آيت الله يوسف صانعی دربيانيه روز جمعه خود آورده است: طی روز های اخير « شاهد پخش اعترافات برخی از زندانيان در رسانه های انحصاری بوده ايم که بر همه واضح است اين اعترافات حداقل به علت زندانی بودن متهمين و شرايط خاص آنها از نظر شرعی، قانونی و عقلائی هيچ گونه ارزشی نداشته و ندارد.»

پخش مجموعه ای از اعترافات بازداشت شدگان اعتراضات پس از انتخابات در ايران در شبکه های دولتی تلويزيون جمهوری اسلامی با واکنش گروههای سياسی در ايران و همچنين نهاد بين المللی طرفدار حقوق بشر مواجه شده است .

پيشتر سازمان مجاهدين انقلاب و جبهه مشارکت اين اعترافات را بی اعتبار خوانده بودند و سازمان عفو بين الملل شيوه گرفتن اعتراف اجباری را رد کرده بود.

مازيار بهاری خبرنگار مجله نيوزويک، که تابعيت ايرانی-کانادايی دارد، در يک نشست خبری در هفته گذشته در «اعترافات» خود از نقش رسانه های غربی برای انجام انقلاب رنگين در ايران خبر داد.

روز نامه جوان، وابسته به سپاه پاسداران، نيز از اعترافات محمد علی ابطحی، مشاور مهدی کروبی، و محمد قوچانی، سردبير روزنامه اعتماد ملی، خبر داده است.

با اين حال، آيت الله صانعی با اشاره به «قانونی و شرعی» نبودن اين اعترافات گفته است:«لکن نبايد اينگونه ظلمها، آزار و اذيت ها، ترفندها، مکرها؛ دروغها و … موجب یأس و نا اميدی در راه احقاق حق شرعی و قانونی و حاکميت مردم بر سرنوشتشان گردد؛ چون علاوه از آنکه نا اميدی از رحمت خداوند خود از معاصی و گناهان کبيره است.»

مهدي كروبي: تا آخر عمر پاي مردم و انقلاب ايستاده‌ام

انا لله و انا اليه راجعون

ملت بزرگ و فهيم ايران!

لازم مي‌دانم ابتدا از مردم ايران عذرخواهي کنم؛ هم به خاطر چندين ماه اصرار و ابرام براي حضور در انتخابات رياست جمهوري و هم به خاطر همه آن عزيزاني که در اين مدت زحمات زيادي را براي آنها موجب شدم و با لطف و عنايت خود مسير انتخابات را هموار و زمينه حضور عظيم و بي‌سابقه‌اي را فراهم کردند.

پيش از همه اذعان مي‌کنم که بسياري از شما پيشتر و دقيق‌تر مي‌دانستيد که چه خواهد شد و متوجه شده بوديد،همان گاه که مي‌پرسيديد «چه تضميني براي آراي ما وجود دارد»، يا زماني که مي‌گفتيد «نتيجه انتخابات معلوم است و شما آب در‌هاون مي‌کوبيد.» با اين همه مي‌خواهم بگويم از کرده خود پشيمان نيستم و شما هم از اين تلاش عظيم و حضور يکپارچه ضرر نکرده ايد.حرکت ما در جهت تحکيم مباني جمهوريت، اسلاميت و ايرانيت بود و ماه‌ها با کمک دوستانمان تلاش بي‌وقفه‌اي داشتيم که «مطالبه محوري» را در صحنه انتخابات به يک اصل تبديل کنيم و با توجه به اوضاع و شرايط کشور آنچه به عنوان برنامه و راه برون رفت از شرايط فعلي مي‌توان انجام داد را براي حل مشکلات مردم و تحکيم پايه‌هاي استقلال و آزادي در کشور عنوان کنيم. ما براي تغيير آمده بوديم،گرچه نيروهاي غيبي و ظاهري مانع از تغيير در قوه مجريه شدند. با اين همه فراتر از اين تغييري در شرايط کشور و روحيات جامعه و آگاهي مردم بيش از آنچه تصور مي‌شد، صورت گرفت و اذعان مي‌کنم که اين تغيير به مراتب فراتر از تصميم من بود.

آمدنم در صحنه انتخابات به ياد و عشق امام راحل بود، به ياد روزهاي فداکاري و از خودگذشتگي، قدم نهادن در مسير مسووليت پذيري و نه جاه پرستي، خودخواهي و تحقير ديگران.

آمدن براي گفت و گوهاي بالنده‌تر اجتماعي و نه طرد هر کسي که غير از سخن من کلمه‌اي به زبان مي‌راند؛

آمدن براي گفت و گو و شکستن فضاي يکسويه حاکم بر اوضاع عمومي کشور؛

آمدن براي ديدن بهتر و کامل‌تر جريان اداره کشور؛

آمدن براي روشن کردن چرخه ناکارآمد مديريت اجتماعي کشور؛

آمدن براي تغيير در سياست‌هاي تحکم آميز و تحجرمآبانه داخلي؛

آمدن براي گفتن از موضع استقلال، شجاعت وحريت؛

آمدن براي غبار روبي از چهره جوان و نوجوان، دانشگاه و اصحاب فکر و انديشه؛

آمدن براي تعامل با همسايگان و دولت‌هاي خارجي؛

آمدن براي بازداري از شکل گيري فرهنگ و ادبيات مستبدانه در عرصه جامعه؛

آمدن براي شفاف سازي امور اجرايي و ارتباط بخش‌هاي گوناگون اقتصادي و برنامه محوري؛

آمدن براي همه اين‌ها و همه آنچه گفته شد و غير از اين‌ها همه براي تغيير بود و تغيير براي ايران. حاصل اين همه آمدن‌ها که زمان وسيعي را به همراه اراده و ارادت به ملت بود، آن شد که توانستيم فضاي يخ زده کشور را شکستيم، مطالباتي که حق مردم بود بازگو و بازتعريف کرديم، افق نقد را به طلوع سپيدي نزديک‌تر سازيم، جرات گفتن و شنيدن را براي مسوولان و نامزدها به اوج رسانديم، شجاعت ديدن واقعيت‌ها را در همه زمينه‌ها ارتقا بخشيديم، گفت و گو با همسايگان، آمريکا، اعراب و مسلمانان را به جايگاه مطمئني نزديک ساختيم و با ارائه برنامه‌ها، بيانيه‌ها، اعلام مواضع و ديدگاه‌ها، ناگفته‌هاي بزرگي را با عظمت گفتيم و جامعه را از ترس‌هاي غير منطقي دور کرديم و همگان را اين سو و آن سوي مرزها ايران به گفت و گو ترغيب کرديم و شما در همه اين لحظات و برداشتن اين گام‌ها همراه و ياور من بوديد و چگونه مي‌توان فراموش کرد شکوه شب‌هاي پيش از 22 خرداد را که همه ايران يکپارچه شور سياسي و شوق انتخابات شده بود و دنيا با همه بزرگي خيره بر اين عظمت و آزادگي حاصل از انقلاب اسلامي. چه تصاوير به ياد ماندني از آن همه شب‌ها و شورها و جوان‌ها که ايران را يکپارچه غرق در مردمسالاري و حضور سياسي ساخته بود. چقدر دنيا از آن شب‌ها و انقلاب و عظمت ايران ياد کرد و چه باورنکردني که يک هفته بعد تصاوير آن شکوه به فرياد اعتراض و الله و اکبر شبانه تبديل شد و خون به سنگفرش خيابان پاشيد و با ضرب باتوم‌ها و گاز اشک آور به جان زن و مرد و پير و جوان…. و چه سقوط آزادي از اوج قله عظمت در تصوير جهاني به حاکميت شلاق و زندان گلوله…

با چکمه و باتوم به جان و مال مردم هجوم بردند، صدها نفر سازماندهي شده به خوابگاه دانشجويان حمله کردند و قلب دختر جوان را با گلوله شکافتند و از پشت بام مسجد با يونيفرم مردم را به گلوله بستند و صدها نفر را در خانه و خيابان دستگير کردند و تا سر حد مرگ کتک زدند و چه زشتي‌هايي که در کلام در حق آنها روا داشتند. ده‌ها نفر از رجال مذهبي و سياسي را شبانه دستبند زدند و وا اسفا که چه زود انتقام دو ماه آزادي نسبي را گرفتند و همه را روانه زندان‌ها و سلول انفرادي کردند تا در چنين شرايطي سخت لب به سخن بگشايند و به انقلاب مخملي اعتراف کنند!

اين چه انقلاب مخملي است که رهبران آن دو تن از زنده‌ترين و با سابقه‌ترين ياران امامند و مورد تاييد شوراي نگهبان و رهبري براي حضور در انتخابات و حداقل 15 ميليون نفر(بر اساس شمارش خود طرف) به آنها راي داده‌اند؟

روياي انقلاب مخملي در ذهن اين‌ها بوده يا آنها که کابوس آن را مي‌ديدند و نيرو به همسايه شمالي گسيل داشتند که آموزش ببينند تا چگونه مردم را با حالت ارعاب و قيافه مهيب و هجوم موتور و زدن باتوم و پرتاب گاز فلفل و زدن کابل بر سر پير و جوان و زن و مرد و اتومبيل و مغازه بترسانند تا مبادا کسي جرات حضور آرام و در صحنه اعتراض ماندن را به خود بدهد و بعدها هم با همان روش‌هاي تبليغاتي و در بوق کردن حرف‌هاي غير واقعي، همه را محکوم به اغتشاش، انقلاب مخملي، تخريب و ده‌ها اتهام ديگر نموده و تا جايي پيش رفتند که مردم را به قتل يکديگر و رفتن در لباس بسيج براي زدن خودشان هم متهم کردند!

به راستي که اين انتخابات در عين اينکه پرشور‌ترين، سياسي‌ترين و با شکوه‌ترين انتخابات در اين سي سال بود، پر مساله‌ترين نيز بود که با اعتراض‌هاي گسترده مردم، شخصيت‌هاي سياسي و گروه‌ها مواجه شد و متاسفانه نهادهاي مسوول به جاي پاسخگويي و رفع شبهات درباره ترديد‌هاي جدي و تخلفات اساسي خواستند با طرح ادعاهاي مضحک همه چيز را تحت تاثير قرار دهند. شما مردم حق داريد که لااقل اين سوال را از نظام بپرسيد که چگونه دو تن از ياران انقلاب که مورد تاييد و با صلاحيت و نيز همه گروه‌هاي اطرافشان يک شبه به عاملان انقلاب مخملي و هواداران گروه‌هاي اغتشاشگر و مردم معترض ناآگاه تبديل شدند؟ چگونه مي‌توان اين همه را به مصاف سياسي و انتخابات خواند و ناگهان در پايان يا ميانه راه چنگ و دندان نشان داد و از همه امکانات و ابزارها و صدا و سيما و تريبون‌هاي مذهبي و سپاه و باتوم و گاز اشک آور و زندان و شکنجه و تير و تفنگ استفاده و بعد هم ادعا کرد که همه اين‌ها تقصير «خود شما» است ! صدا و سيما را با بودجه ملي به خدمت گرفت، برنامه پشيمان سازي به راه انداخت و در همين حال خود را به حمايت 40 ميليون راي دهنده در انتخابات مفتخر دانست؟! اين همان شعار پر مغز راهپيمايي مردم از انقلاب تا آزادي است که مي‌گفتند: «راي ما را دزديدند، دارند باهاش پز مي‌دهند.»

لازم مي‌دانم در اين مقطع که به ظاهر سير اداري انتخابات را پايان يافته تلقي کردند، مواردي را به عرض شما ملت شريف برسانم:

1. کتاب قطور خاطرات انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري نه تنها ذهن جامعه را پر کرده و توجه جامعه جهاني را متوجه ايران و مسوولين اجرا و نظارت و همه تصميم سازان نموده که براي هميشه در يادها و خاطره جامعه و تاريخ باقي خواهد ماند. در يک طرف مردمي که نظام و کشورشان را مي‌خواستند و مجد و عظمت آن را آرزو داشتند و به کيان آن فکر مي‌کردند و در ظلمات ياس و ناباوري روح اميد را در خود احيا نموده و براي تغيير و ساختن ايراني از نو آمدند ولي با عبور از ميدان‌هاي مين و موانع، ناباورانه با کمين به اصطلاح اجرا و نظارت دولت مواجه شدند که براي آنان و به نام آنان و بي‌شباهت به انتخاب و راي آنان، انتخاباتي را مهندسي نموده بود. در حقيقت هم ما و هم مردم بر اساس وعده و وعيده‌ها و نمايش فضاي دموکراسي بر اين باور بوديم که هنوز کفگير منافع مادي به تک ديگ امانت داري و ديانت و اخلاق اجتماعي نخورده و ته مانده‌اي از پاکي و صداقت مي‌تواند از راي مردم صيانت وآن را همان گونه که بود اعلام کند. در اينجا بايد اذعان کنم که مردم و برخي کارشناسان و صاحب نظران بهتر از ما شرايط انتخابات را مي‌شناختند و به کرات بي‌حاصلي برگزاري انتخابات و حساب کردن روي آراي مردم را يادآوري مي‌کردند که مجدانه بابت اين حسن ظن به مسوولين از مردم عذرخواهي مي‌کنم.

2. براي همه شهداي اين ماجراهاي انتخاباتي از خداوند رحمان آمرزش طلب مي‌کنم و آرزو مي‌کنم در سلسله شهدا محسوب شوند. به تک تک خانواده‌هايشان تسليت مي‌گويم و ضمن ابراز تاسف از اينکه حتي امکانات تجليل و بزرگداشت مناسبي هم براي تشييع و دفن و فاتحه فرزندانشان فراهم نشده، با آنها همدردي مي‌کنم. براي همه عزيزان، مجروحان و آسيب ديدگان بهبود و شفاي عاجل طلب مي‌کنم و مقصر همه اين شهادت‌ها، جرح و تخريب‌ها و اغتشاش‌ها را کساني مي‌دانم که حقوق مردم را زير پا گذاشتند، حتي به آنها اجازه راهپيمايي آرام ندادند و نه تنها امنيت آنها را تامين نکردند که آنان را مورد هجوم و ضرب و شتم و توهين و تحقير قرار دادند.

3. فضاي امنيتي که پس از انتخابات در کشور ايجاد شده مولود افکار معيوب و توهم توطئه‌هاي خود ساخته‌اي است که متاسفانه تلاش مي‌شود با تبليغات و استفاده يک طرفه از صدا و سيما آن را يک طرفه به اثبات رسانند. هيچ يک از گروه‌هاي سياسي شناخته شده و شخصيت‌هاي سياسي شناخته شده و شخصيت‌هاي عزيز سياسي و ميليون‌ها نفر مردمي که در راهپيمايي‌هاي آرام و مدني حضور داشتند هيچ مطالبه‌اي نداشتند جز اينکه رايشان چه شد. آنها جز در فکر حق آزادي و انتخابشان نبودند و توهم توطئه انقلاب مخملي ابزار سرکوب و برخورد با مخالفان سياسي جريان حاکم است. اصولا انقلاب‌هاي مخملي در کشورهاي اقمار شوروي سابق رخ داده، شرايط خاص خود را دارد و در هيج جاي ديگري نيز نمونه ندارد. مگر ما جز اقمار شوروي سابق بوده يا شده‌ايم؟ انقلاب مخملي با حضور افراد وابسته به انقلابي چون آقاي موسوي و اينجانب و ده‌ها ميليون‌ها نفري که به آنها راي داده اند، معني ندارد. دستگيري و زنداني کردن هزاران تن از اقشار مختلف و از آن جمله چهره‌هاي سياسي، اجتماعي، دانشگاهي و مطبوعاتي و نگران داشتن خانواده‌هايشان بدون هيچ اتهامي و بعضا به صورت آدم ربايي، خلاف قانون و مصالح نظام و کشور است، اينان بايد هر چه سريعتر آزاد و از آنها اعاده حيثيت شود.

4. با ساز و کاري که قبل از انتخابات و توسط دولت و شوراي نگهبان و برخي نهادهاي عمومي انجام شده و نيز نحوه اجراي انتخابات و دخالت‌هاي دولت و نمايش شکايت پذيري و بازشماري آراي شوراي نگهبان و وقايع بعد از آن را عاملي در جهت باطل بودن انتخابات مي‌دانم و بر همين اساس دولت برآمده از آن را داراي مشروعيت و مقبوليت نمي‌دانم و در هيچ برنامه‌اي از جمله تنفيذ و تحليف آن شرکت نخواهم کرد.

5. به عنوان خدمتگزار کوچک مردم، انقلاب و نظام اسلامي و شاگرد بي‌ادعاي امام راحل از همه مردمي که در انتخابات شرکت کردند و به خصوص پس انتخابات نيز نسبت به پيگيري نتايج صحيح آن حساس بوده و هزينه‌ها پرداختند، قدرداني مي‌کنم و به پيشگاه همه آنها سر تعظيم فرو مي‌آورم، هر چند که با قدر ناشناسي بي‌سابقه‌اي مواجه شدند و مزدشان را با اتهام اغتشاش و انقلاب مخملي، ترور، خس و خاشاک، ده‌ها توهين ديگر و سرکوب گرفتند اما به همه توصيه مي‌کنم که راه انقلاب و امام و مصلحت کشور را با اين ناملايمات رها نکنيد، روحيه انقلابي و اسلامي و شعور سياسي خود را پاس داريد، همچنان به مانند امام که از «جمهوريت» همپاي «اسلاميت» ارزش مي‌داد، در مقابل تحجر، واپس گرايي و تغييرات بدعت گونه دفاع کنيد و بدانيد که خط امام تنها راه نجات مردم و کشور در مقابل ديکتاتوري، سرکوب، واپس گرايي و اسلام طالباني است. گرچه اين انتخابات و حوادث پس از آن به ارکان نظام و اعتماد شما آسيب جدي وارد کرد اما مطمئن باشيد که راي و اراده مردم پيروز نهايي اين تحولات خواهد بود.

6. بيشتر از گذشته به همه آنچه به عنوان برنامه انتخاباتي براي کشور مطرح کردم، باور دارم و از همکاران مي‌خواهم به آنچه مطرح کرده‌ام، فکر کنند: به لزوم برنامه محوري در اداره کشور، احياي حقوق شهروندي،احياي آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي، پرداختن به حقوق اقليت‌هاي مذهبي و قومي و توجه جدي به مطالبات اقشار گوناگون، ارزش‌هاي فرهنگي و زباني متنوع ايران، توجه به حقوق زنان و برابري‌هاي مورد توجه و مطالبه آنان، استفاده از ظرفيت‌هاي به فراموشي سپرده شده قانون اساسي و چنانچه لازم باشد تغيير و بازنگري قانون اساسي به ويژه در ارتباط با قانون شوراها، اداره مناطق مختلف کشور،مسائل مربوط به انتخابات و شوراي نگهبان و موارد ديگر.

7. در جريان انتخابات و پس از اعلام نتيجه حيرت آور و اعجاب انگيز آن از هيچ اقدامي ولو مخاطره آميز دريغ نکرده‌ام که مواردي از آن حسب اقتضا از طريق بيانيه‌هايي به استحضار شما ملت بزرگ رسيده و طبعا بعضي از اقدامات ديگر در وقت مناسب اعلام خواهد ولي اجمالا يادآوري مي‌کنم از هيچ فرصت متصوري همچون تماس، رايزني، مکاتبه محرمانه با مراجع ديني و شخص رهبري و هر شخص حقيقي و حقوقي تاثيرگذار ديگر غفلت نکرده‌ام و صادقانه به شما مي‌گويم که آنچه در توانم بوده است را انجام داده ام، هرچند که در مواردي قرين توفيق نبوده است.

8. ضروري‌ترين مساله در شرايط کنوني حفظ روحيه انقلابي و سياسي در برابر کساني است که مي‌خواهند مردم نا اميد شده و از صحنه انتخابات خارج شوند.همه بايد وحدت انقلابي و روحيه سياسي را حفظ کرده و با جريان عظيمي که در اين انتخابات به حرکت در آمده و خودآگاهي خود را بازيافته به تشکيل و تقويت تشکل‌هاي مدني و حضور در احزاب و گروه‌هاي سياسي اصلاح‌طلب و تحول خواه و اميدوار به آينده بپردازند. من به سهم خود براي هرگونه همکاري با افراد و گروه‌هاي سياسي تحول خواه در اين مقطع حساس که به نظر مي‌رسد «جمهوريت» در کنار «اسلاميت» و «ايرانيت» در خطر است، دست همکاري و تشکيل جلسه واحد تحول خواهي و حرکت و تغيير را دراز مي‌کنم و از همه شخصيت‌ها و گروه‌هاي مختلف که به انديشه امام وفادارند، دعوت مي‌کنم به اين امر عظيم اقدام کنند.

مهدي کروبي تا آخر عمر پاي اين مردم و انقلاب اسلامي ايستاده است و تمامي مطالبات ملت را با تمام وجود و در قالب برنامه‌هاي اعلام شده به هر نحو ممکن پيگيري مي‌کنم و در هر شرايطي با هر امکاني به مبارزه ادامه خواهم داد و با دعوت از همه اين راه تاکيد مي‌نمايم که راه مصلحت کشور و انقلاب امام راحل به ايستادگي و هوشياري و حفظ آرامش و اجتناب از هر گونه پراکنده کاري نياز دارد. از علماي اسلام و بزرگان نيز دعوت مي‌کنم که در صحنه سياسي کشور و مصالح مردم مثل گذشته فعال و با نشاط باشند و به راهنمايي آنها مثل گذشته همت گمارند.

مهدي کروبي

09/04/1388

منبع: روزنامه اعتماد ملی

بیانیه شماره نهم میرحسین موسوی


بسم الله الرحمن الرحیم

هموطنان عزیز

همان‌گونه که انتظار می‌رفت شورای نگهبان، پس از نمایش‌هایی که توجه هیچ‌کس را جلب نکرد، و با چشم بستن بر روی انبوه تقلب‌ها و تخلف‌های صورت گرفته، سرانجام نتایج دهمین دورة انتخابات ریاست جمهوری را تایید کرد. جشنواره‌ای که تجدید حیات ملت ما را مژده می‌داد با تقلب و تخلف از عهدهای اسلام و انقلاب با ناگوارترین صحنه‌ها به پایان رسید؛ با حمله به خوابگاه دانشجویان، با خون‌های ریخته شده، جوانان کتک خورده و مورد اهانت قرار گرفته، صدا و سیمای از انظار جامعه افتاده، قلم‌های شکسته، روزنامه‌های بسته، با فضای امنیتی کودتاگونه و بی‌اعتمادی تلخ و گستردة مردم نسبت به نتایج اعلام شده برای انتخابات و دولت ناشی از آن. به زودی گرمای حادثه فرو می‌نشیند و دست‌اندرکاران  این ماجرا با صورت‌حساب بلندبالای اشتباهات خود روبرو می‌شوند. آیا آنان از تحمیل آنچه روی داد سود بردند؟

از این پس ما دولتی خواهیم داشت که از نظر ارتباط با ملت در ناگوارترین شرایط به سر می‌برد و اکثریتی از جامعه، که اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیاسی آن را نمی‌پذیرد. دولتی با پشتوانه‌های ضعیف مردمی و اخلاقی که از او انتظاری جز بی‌تدبیری، قانون‌گریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمیم‌گیری و تدوام سیاست‌های ویرانگر اقتصادی نداریم، و  بیم آن می‌رود که بر اثر ضعف‌های بی‌شمار ذاتی و عارضی‌اش در ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیفتد. این چیزی نیست که ما از آن خرسند باشیم، بلکه از آن به شدت واهمه داریم.

خطر در پیش است. نظامی که به مدت سی‌سال به اعتماد مردم متکی بود نمی‌تواند یک شبه قوای امنیتی را جایگزین این نقطه اتکا کند. این اعتماد لطمات جدی دیده است؛ اگر انکار این واقعیت سودی می‌رساند،  ما نیز با منکران آن هم‌صدا می‌شدیم، از بس که خطر عظیم است. اگر آنچه انکارش می‌کنیم واقعا صحت ندارد، چرا به دیگران اجازه اجتماع نمی‌دهیم تا معلوم شود که چقدر اندکند.

باید باز گردیم، هنوز دیر نشده است. هنوز می‌توان اطمینان آسیب دیدة مردم را بازسازی کرد؛ امنیت نظام ما در گرو چنین کاری است.  فرزندان انقلاب را از زندان‌ها آزاد کنید. حبس آنان جز تغذیه غریزه فرافکنی در وجود خود شما فایده‌ای ندارد. مردم چگونه می‌توانند به حکومتی اعتماد کنند که دوستان و همکاران و فرزندانش را به صرف توهم در بند می‌کند؟ چیره کردن فضای امنیتی بر جامعه جز صدمه زدن به عواطف ملت نسبت به نظام اثری نمی‌گذارد. مطبوعات آزاد مجاری تنفسی یک جامعه سالمند؛ برای ترمیم اعتماد مردم این مجاری را مسدود نکنید.

باید به اسلام باز گردیم، اسلام ناب محمدی که تحجر را بر نمی‌تابد و تا قیام قیامت برای معضلات جدید بشریت پاسخ‌های بکر و نو دارد. به اسلامی باز گردیم که ما را به امانت و راستی فرا خوانده است.

به صداقت بازگردیم. چگونه از مردم می‌خواهیم ایمان‌های مذهبی‌شان را سرمایه اعتماد به ما قرار دهند در حالی که صراحتا به آنان دروغ گفته می‌شود؟

به خرد بازگردیم. کشوری به عظمت ایران را، با آرمان‌هایی به بزرگی اهداف انقلاب اسلامی و با دشمنانی به آن سرسختی و کینه‌توزی که می‌شناسیم با دور ریختن سی سال تجربه مدیریتی و انکار ضرورت برنامه‌ریزی و تصمیمات خلق‌الساعه فردی اداره نمی‌‌توان کرد.

به قانون بازگردیم؛ به قانون اساسی، این بزرگترین میثاق ملت. به قوانینی که خود وضع کرده‌ایم پایبند بمانیم و آنها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند.

مردم به حکومتی اعتماد می‌کنند که آنان را محرم بداند. چرا باید مهم‌ترین مسائل مملکت از مردم پنهان باشد؟ محرم دانستن ملت و شفافیت اطلاعات اولین قدم در راه مبارزه با فساد است، حال آن که مردم ما حتی به اندازه خواندن خبرهای چند روزنامه محرم دانسته نمی‌شوند.

به مردم بازگردیم. چرا هر گره سهلی را با دندان‌های امنیتی باز می‌کنیم؟ چرا به کوچکترین بهانه،‌ هرکسی را از دایره خود‌ی‌های‌مان دور می‌کنیم؟ این یکی بیش از اندازه جوان است، آن یکی بیش‌ از اندازه هنرمند است، آن یکی روشنفکر است، این یکی با ما اختلاف سلیقه دارد، آن یکی دانشجوست، این یکی از کار ما ایراد می‌گیرد، آن یکی به گروه ما تعلق ندارد، این یکی قدش بلند است، آن یکی خیلی شیک‌پوش است. آن‌قدر از دور خود می‌رانیم تا این که تنها می‌مانیم. این شیوه انقلاب اسلامی نیست، و شیوه اسلامی نیست که آغوشش را به روی همه باز می‌کند و به صرف شهادت زبانی، انسان‌ها را در دایرۀ خود می‌آورد.

چرا باید پس از یک انتخابات سرنوشت‌ساز در معرض چنین خطراتی باشیم، حال آن که انقلاب و نظام ما در آستانة تحصیل بزرگترین دستاوردها بود؟

مردم!

ما راهی دور و در نگاه نخست غیرقابل عبور را در چند ماه کوتاه پشت سر گذاشته بودیم. ما با هم این فاصله را آمدیم؛ از فضایی که به گرد دروغ و تردید و به غبار رمیدن‌های گروهی، طبقاتی، خانوادگی و بین‌نسلی آلوده شده بود، از دورانی که نطفه نا‌امیدی شروع به رشد کرده بود، زمانی که فاصله مردم از نظامشان روز  به روز بیشتر می‌شد، تا با هم مقدمات انتخابات را به جریانی طولانی از یک تجدید حیات ملی تبدیل کنیم؛ فضایی پر از آشتی، شادی، آگاهی و نشاط، عرصه‌ای که در آن دوستداران نامزدها در حالی که خنده از لبانشان رخت بر نمی‌بست می‌توانستند با یکدیگر به بحث درباره آینده بنشینند و آن آزادی فرزانه که انقلاب ما وعده‌اش را داده بود تجربه کنند. فضایی که در آن کسی خود را شهروند درجه دوم و غیرخودی  با انقلاب و نظام اسلامی نبیند، و کرد و لر و عرب و بلوچ و ترک و هر قوم دیگر و پیر و جوان و میانسال و هر قشر دیگر و هر صنف دیگر و هر سلیقۀ دیگر که تا چند ماه پیش خود را بیگانة با سرنوشت کشور می‌دید همچون عهد نخست جمهوری اسلامی، خویشتن را از نو در دایره صاحبان انقلاب بیابد.

ما با هم آمدیم تا با تجسس در احوال شخصی مردم مخالفت کنیم و از نفرت‌پراکنی و پرونده‌سازی بیزاری بجوییم. با هم آمدیم تا حاکمیت عقل و عشق را توامان داشته باشیم. همۀ ما به چهرۀ رحمانی اسلام رو کردیم و در این رویکرد میراث تمدنی ایران عزیز و بزرگ را تجدید شده دیدیم، تا آنجا که در مساجد شعار ایران، ایران! را با طنینی که هنوز در تکبیرهای شبانۀ شما شنیده می‌شود سر دادیم و کسی احساس نکرد که ایران جدای از انقلاب و یا جدای از اسلام است، بلکه اسلام و ایران و انقلاب از تحجر و کهنگی و تعصب و خارجی‌گری جداست. اسلامی که در ورای تمایزات عقیدتی و طبقاتی و قومی و جنسیتی کرامت انسان‌ها را ارج می‌نهد و اصل می‌داند. اسلامی که شوینده هر نوع نابرابری در مقابل قانون و پرچمدار تکریم حقوق شهروندی است.

مردم!

علیرغم آنچه روی داد، ما در این چند ماه آرزوهای بلند و کوشش‌های خالصانۀ خود را نباختیم. ما در این میانه مستوره‌ای از تحقق آرمان‌هایمان را یافتیم و دیدیم که آنچه به‌ دنبال آنیم چقدر خواستنی است و چه نسبت نزدیکی با حقیقت اسلام و انقلاب و هویت ملی ما دارد. این دستاوردی است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را از ما بستاند. ما با هم سرمایه‌ای اندوخته‌ایم که پشتوانه و بستر حرکت‌های آتی ما و فرزندانمان خواهد بود و این خط سبز جوشیده از فطرت‌های مردم و واقعیت‌های تاریخی کشور و انقلاب  همچنان در طول سال‌ها  ادامه خواهد یافت تا به مقصد نهایی خود برسد. ما برای حفظ این دستاورد بزرگ همچنان ایستادگی خواهیم کرد.

تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین اعتراض ماست.  به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهن‌ترین تمدن‌ها زاده شده‌ایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جاده‌ای به درازای تاریخ همه بشریت قدم می‌زنیم. در این جاده چه بسیار ملت‌ها که منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سخت‌ترین رویدادها زنده نگه داشت امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است. مردم ما می‌توانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آنچه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیش‌بینی کنند و به صحنه نیایند. آیا آنان اشتباه کردند که به این پیش‌بینی‌ها اعتنا نکردند؟ نه! آنان به مقتضای روح امیدی که هسته درونی هویت ملی ما را شکل داده و ما را در طول هزاره‌ها زنده نگه‌ داشته است چنین کردند. به‌ویژه با جوانان می‌گویم که اگر می‌خواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینه‌های خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند.

امیدی که هویت ما را شکل داده است معطوف به چه چیز است؟ قطعا معطوف به امور غیر واقعی و خرافه‌های واهی نیست، و الا نمی‌توانست ملتی را برای هزاران سال زنده نگه دارد. بلکه این امید معطوف به لطف و فضل الهی است. اگر علاقه به این هویت تاریخی کمترین فاصله‌ای با اسلام ندارد، به این خاطر است.  ما آمده بودیم این علاقه را احیا کنیم. از این هویت خود فاصله نگیریم. شما وظیفه خویش را به درستی انجام داده‌اید و غیر ممکن است که لطف خداوند مردمی را که با نیت‌های پاک ادای وظیفه می‌کنند تنها بگذارد.

امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد.

مسئولیت تاریخی ماست که به اعتراض خود ادامه دهیم و از تلاش برای استیفای حقوق مردم دست بر نداریم. مسئولیت دینی ماست که نگذاریم انقلاب و نظام به آنچه اسلام نمی‌پسندد استحاله بیابد. مسئولیت انقلابی ماست که اجازه ندهیم حاصل خون صدها هزار شهید به یک دولت امنیتی تنزل پیدا کند و مستهلک شود. لیکن برای آن که این اعتراض به نتیجه‌ای دلخواه برسد باید چند اصل مهم را رعایت کنیم:

– نظام و انقلاب اسلامی میراث و میوه مبارزات تاریخی دویست‌ ساله شما با استبداد و عقب‌ماندگی است. جمهوری اسلامی نظامی‌است که اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه‌ اصیلش به اجرا درآید تمامی خواسته‌های ما را در بر می‌گیرد. مبادا کسی فریب شعارهای ساختارشکنانه را بخورد. اینجانب قویا با چنین وسوسه‌ای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیت‌های ارزشمند تحقق نایافته‌ای است که باید با فعالیت همه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنها به صورت مطالبه‌ای ملی درآید.

به یاد آوریم که ملت ما در انقلاب اسلامی به دلیل عدم انعطاف در قبال خواسته‌های به حقش، که از زبان امام راحل بیان می‌شد، مجبور به ساختارشکنی گردید.  به همه نهادهای تصمیم‌گیر در نظام توصیه می‌کنم که چون شورای نگهبان عمل نکنند و مجاری  را برای اصلاح اشتباهات باز بگذارند، زیرا که بسته شدن این راه، تهدید ساختارشکنی را به عنوان تنها بدیل مطرح خواهد کرد، و این بدیلی است که همة ما هزینه سنگین آن را می‌دانیم و قاطعانه با آن مخالفیم. همچنین تاکید می‌کنم که تعلل در محقق ساختن آرمان‌هایی چون قانون‌گرایی، عدالت، آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، و به ویژه اصول معطل مانده قانون اساسی مشروعیت‌سوز است.

– اسلام آن پوستین وارونه‌ای نیست که برخی مخالفان شما پوشیده‌اند. شیوه آنها این است که هر چیز مقدس و مبارکی را به نفع سلیقه خود مصادره کنند، تا جایی که حتی اگر بتوانند شال سبز شما را هم می‌ستانند. اسلام راستین نسبتی با ظاهرسازی‌ها و کج‌اندیشی‌های آنان ندارد، بلکه مکتبی رهائی‌بخش است که اگر به حقیقت و نورانیت آن برسیم دوای تمامی دردهای شخصی و اجتماعی ماست.

– ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی است که اگر خامی کنیم و بیگانگان را در آن دخالت دهیم به زودی پشیمان خواهیم شد.

– در اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچ‌کس نباید صدمه ببیند. ما زمانی در تلاش خود موفق خواهیم بود که ابتکارهای ما برای احقاق حقوقمان تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد که حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند در آن شرکت کنند.

– ما در برهه‌ای و گریوه‌ای از تاریخ کشور خود قرار داریم که راه‌حل بسیاری از مشکلات‌ ما قانون است. درست است! قانون همیشه بی‌عیب نیست. درست است! قانون عرفی قراردادی اجتماعی است و به مانند هر عهد و پیمانی که انسان‌ها با هم می‌بندند رعایت آن تنها تا زمانی الزامی است که طرف مقابل نیز به آن پایبند باشد. درست است! مخالف شما قانون‌ اساسی را زیر پا می‌گذارد، به خلاف نص این میثاق ملی  شما را از حق برگزاری اجتماعات محروم می‌کند، بلکه حتی اگر به نشانه اعتراض پارچه‌ای سبز به دستتان ببندید به رغم اصول متعدد قانون اساسی و قوانین بی‌شمار عادی، خود آن کسی که مسئول حفظ امنیت است شما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. درست است!  متقلبان و دروغگویان تنها به نیت تحمیل منویاتشان در پشت نام قانون سنگر گرفته‌اند. لیکن تلاشی که ما وارد آن شده‌ایم یک مشاجره و تلافی‌جویی نیست. ما را عصبانیت یا جاه‌طلبی یا خودپسندی برنیانگیخته است، بلکه حرکت ما اقدامی برای اصلاح و تامین بهروزی کشور است. برای رسیدن به چنین هدفی جا دارد که ما حتی به جسد قانون احترام بگذاریم، زیرا می‌دانیم که در فردای نزدیک، زمانی که کوشش‌مان به ثمر می‌رسد، نخستین اصلی که باید آن را نهادینه کنیم پایبندی به قانون است.  این شالوده‌ای است که امروز صبورانه می‌ریزیم تا بر رویش بنای رفیع فردایمان را استوار کنیم.

– سرانجام وحدت. همه شما را به برادری دعوت می‌کنم. پیروزی ما در گرو معاضدت و پیوند با یکدیگر است، و در این یکدیگر تمایزی میان ما و مردمی که به دیگران رای داده‌اند نیست. حتی آنانی که اینک رو در روی ما به خشونت متوسل می‌شوند در اخوت ما شریکند، زیرا ما به دنبال آینده‌ای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابان‌ها کتک زده است، سعادتمندتر، معنوی‌تر، سالم‌تر و زیباتر از امروز زندگی کند.  رنگ سبزی که ما به عنوان نماد خود انتخاب کرده‌ایم یک معنایش هم این است؛ رنگ سبزی که ما را به اهل‌بیت نور، اهل بیت راستی، اهل‌بیت خرد، اهل بیت کرامت و فضیلت پیوند می‌دهد.

شاید بگویید که با این همه قید و بند دیگر فرجه‌ای برای بیان اعتراض باقی نمانده است. این گمان خامی است که مخالفان سطحی‌اندیش و افراطی شما در سر دارند. الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. کسانی که در راه خدا می‌کوشند خداوند آنان را به راه‌های خود هدایت می‌کند. به عنوان نمونه‌هایی از این هدایت به یاد آورید که خداوند چگونه آرامش را بر اجتماعات بی‌کرانة‌تان مستولی می‌کرد و یا در خلال آنها ظرفیت‌های ذهنی مردم به چه شعارهای نغزی رهنمون می‌شد. همان خلاقیت همچنان قادر است که با توجه به تمامی این اصول راه‌کارهایی بکر و موثر پیش‌پای ما قرار دهد، میدان‌های گسترده‌ای برای  عمل در مقابل‌ ما بگشاید و تجربیات جدیدی برای آزادیخواهان جهان اندوخته کند.

در ابتدا هدف همه ما از شرکت در انتخابات آن بود که عقلانیت دینی به فضای مدیریت کشور بازگردد، لیکن در میانه مسیر به اهدافی بسیار بلندتر هدایت شدیم. ما در این بین می‌خواستیم ارکان ذیربط نظام به یاد آورند که در ورای تمامی آنان و ما فوقشان میزانی به نام رای و عزم مردم وجود دارد که آنها نه حق دارند و نه می‌توانند آن را نادیده بگیرند. امروز خواست عمومی برای سازوکاری کارآمد جهت انتخابات که در آن اطمینان ملی حاصل شود و دروغ، تقلب و تزویر جایی نداشته باشد، به یک مطالبه انکار ناپذیر مردمی تبدیل شده است. در هر قدمی در آینده تجربه تلخ و مشروعیت‌‌زدای جریانات اخیر باید پیشاروی ملت باشد و نباید هیچ فرصتی برای روشن‌تر شدن ابعاد این دروغ و تقلب بزرگ و پی‌آمدهای تلخ آن از دست برود.

در ایامی که گذشت شخصیت‌ها و گروه‌هایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمی‌شد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما  مسئلة انتخابات مسئلة شخصی من نبود و نیست. من نمی توانم بر سر حقوق و آرای پایمال شدة مردم معامله یا مصالحه کنم. مسئله جمهوریت و حتی اسلامیت نظام ماست. اگر در این نقطه ایستادگی نکنیم، دیگر تضمینی نداریم که در آینده با حوادث تلخی نظیر آنچه در انتخابات کنونی گذشت روبرو نباشیم.

گرو‌هی از نخبگان بر سر آنند که گرد هم آیند و  با تشکیل جمعیتی قانونی صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم در انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلب‌ها و تخلف‌های انجام گرفته و نیز رجوع به محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا به اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز به این جمع می‌پیوندم. این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را در دستور کار خود خواهد داشت و علاوه بر آن در این مرحله مطالبات زیر را دنبال خواهد کرد:

– توقف برخوردهای امنیتی، فوق امنیتی و نظامی با مسائل انتخاباتی و بازگشت کشور به فضای طبیعی سیاسی

– اصلاح قانون انتخابات به نحوی که امکان تکرار تقلبات گسترده را از بین ببرد و بی‌طرفی نهادهای مجری و ناظر را تضمین کند

– رعایت اصل 27 قانون اساسی در مورد آزادی تجمعات

– آزادی مطبوعات و رفع توقیف از آنها

– فعالیت مجدد سایت‌های خبری مستقل

– ممنوعیت مداخلات غیرقانونی دولت در فضای ارتباطی، نظیر اینترنت، پیام‌های کوتاه، و جلوگیری از  قطع ارتباطات تلفنی و شنود مکالمات مردم و هر گونه تجسس دیگر

– توقف برخوردهای یک‌جانبه، افترا، دروغ‌پردازی و اهانت در رسانه رسمی کشور

– برخورداری از کانال‌های مستقل تلویزیونی در خارج و داخل کشور

– صدور مجوز برای تشکیل جمعیت‌های سیاسی،‌ فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی

– آزادی همه دستگیرشدگان سیاسی، ابطال پرونده‌سازی‌های جعلی امنیتی و دخالت ندادن پرونده‌های جاری در برخورداری آنها از حقوق اجتماعی

در انتها به همه مردم شریف کشورمان، چه آنها که به اینجانب رای دادند و چه آنهایی که به اینجانب رای ندادند،  به ویژه  کسانی که در حوادث ناگوار هفته‌های اخیر صدمه دیدند درود می‌فرستم. همچنین مقام  شهیدانی را که به جرم حق‌خواهی و آزادی‌طلبی در خون خود غلطیدند ارج می‌نهم و از خداوند بزرگ برای  خانواده‌های عزیز آنان طلب صبر و اجر دارم.

میر حسین موسوی

10/4/88

منبع: سایت قلم نیوز

Z

این روزها نمی دونم چرا دوباره دچار همون غم و اندوه های یک باره دوران جنگ می شم. هر چی با خودم کلنجار می رم درست نمی شه…

یک باره می ریزه توی دلم و می خواد خفه ام کنه.

روی بالاترین دیدم یک تکه از فیلم «زد» رو یکی گذاشته، دیدم این بار چه بد جوری دلم رو گرفت…

همیشه فکر می کردم این فیلم گوستاو گاوراس تاریخ داره اما ظاهرن…