بیست و نهم دسامبر دوهزار و ده
فک کنید ملت از سرما به قسمت های تهتانی مبارک شان هیتر وصل کرده اند و قدم رو می روند که سرما نخورند و از این سر به اون سر یورتمه می روند که قبل این که دماغشان قندیل بزند به مترو برسند، بعد سرکار خانم دارد با -رسمن- یک فقره مایو دو سه تیکه -فک کنم- خیابان طی می کند.
همین است که می گویند آمریکا دیگر. عمرن که ما چیزمان یخ زد به جای این بابا.
در هر حال لذتی ناجوان مردانه دارد که پشت پنجره رو به خیابان در استار باکس کافه بنشینی و کافه لاته بزنی و گذر عمر ببین.
خب، بله چیزتان خنک می شود اگر بگویم دلم برای یکی هم تنگ شده؟ عیش مرا منقش می کنید با این اظهار فضل؟ بله بله تنگ شده. دوست ات دارم زیاد (روی سخنم به همونی بود که دلم براش تنگ شده).
آی یادت می آید یه زمانی اول نوشته ها می زدم «هوالحبوب»؟ خواستم بگم هنوز هم دوست دارم بنویسم اگر نمی نویسم فقط از لامذهبی است نه کاهش ارادت به تو. خواستم در جریانت بزارم.
اما در بخش دیگر ماجرای امروز این نکته مهم است که خدایی اش خوش خوشانت می شود که با یک آقای متولد «ویرجینا» جلسه داشته باشی و جد اندر جدش هم آمریکایی باشند و در جلسه برایت با فارسی زیبای دری صجبت کند. تازه تو کتابخانه دفترش «صحیفه نور» را کنار کتاب قانون اساسی آمریکا گذاشته باشد. خداییش من هنوز فک ام که افتاده پایین نتوانستم جمعش کنم.
به هر روی قابل توجه همه: «همه چی آرومه من چقدر خوشحالم…»
اما تو باور نکن
🙂