همین الان خبر دار شدم. رئیس جمهوری ایران آقای محمود احمدی نژاد طی یک نامه پاسخ 5+1 را داد. او طی این نامه اعلام کرد:
پاسخ من به 5+1 ، شش خواهد بود!
همین الان خبر دار شدم. رئیس جمهوری ایران آقای محمود احمدی نژاد طی یک نامه پاسخ 5+1 را داد. او طی این نامه اعلام کرد:
پاسخ من به 5+1 ، شش خواهد بود!
در زاهدی شکستم، به دعا نمود نفرین: که برو که روزگارت همه بیقرار بادا
در نیویورک، بروکلین، مدرسه ای هست که مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی است. در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمی شود… او با گریه فریاد زد: کمال در بچه من «شایا» کجاست؟ هرچیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره.کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟! افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند … پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه در روشی هست که دیگران با اون رفتار می کنند و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:
یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم می زدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی می کردند. شایا پرسید : بابا به نظرت اونا منو بازی میدن…؟! پدر شایا می دونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمی خوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها می کنه. پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید : آیا شایا می تونه بازی کنه؟! اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر می کنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش می کنیم اونو در راند 9 بازی بدیم…
درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه می دونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همینکه شایا برای زدن ضربه رفت ، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی اروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه ارومی بزنه…اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و اروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و می تونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون می رفت و بازی تمام می شد…اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند : شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!! تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود می تونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند : بدو به خط 2، بدو به خط 2 !!! شایا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند : برو به 3 !!! وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه…! شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه…
پدر شایا درحالیکه اشک در چشم هایش بود گفت:
اون 18 پسر به کمال رسیدند
امروز داشتم گزارشی در مورد مشکلات عدم آموزش صحیح روابط جن س ی در ایران می نوشتم، یاد چیزی افتادم که چند سال پیش در مشهد وقتی بر روی روسپیگری تحقیق میکردم افتادم. به واسطه یکی از کاسبهای بازار قسطنطنیه این شهر با دختری آشنا شدم که هفتهای یکبار به این بازار میآمد و در قبال اندک هدیهای؛ توجه کنید نه پول، بل که هدیه که میتوانست یک جفت جوراب زنانه، یا ماتیک و عطر باشد، خود را در طبقه بالای همان مغازهها در اختیار مشتریهای با مرامش بگذارد. دخنرک که پدری متمول و اتفاقن متشرع هم داشت روزی به هوای دوستی، حاضر به گپی کوتاه شد. پرسیدم چرا؟
ساده گفت: من محبت گدایی میکنم! چیزی که پدرم یک بار هم به من هدیه نکرد. فقط از نه سالگی برایم چادر مشکی خوب خرید و برای نماز صبح بیدارم کرد. به من یاد داد که کسی مرا نبیند. اما یاد نداد چه کنم برای دل بی صاحبم. خودش سه چهار تا صیغهای داشت من چرا این طوری پیدا نکنم.
آن روزها یادم می آید وقتی این دوست از مشتری های متنوع و پیر و جوان و عطر و رژ لب به دست تعریف می کرد که چطور دخنرک را در بالکن مغازه شان لخت می کردند حالم از همه چیز بهم میخورد.
دل درد / سر گیجه / اوهام و ور ور های آدم های یک بالماسکه / رقص مرگ / خنده آدم هایی با صورت های اسب / یک لیوان آب / گرم / فقط یک تکه یخ / پیشانی ام مور مور می شود / نفس گیری در ساعت 4:45 دقیقه صبح / آماده / حالا دوباره خواب / بالماسکه آدم هایی با صورت هایی مانند اسب …
امروز دیدم پرنده ای مرده بود.
با یار به مردار شدم رهگذری
وانگاه فکندم نظری از بی خبری…
روزها می آیند و می روند بی آن که از من بپرسند آیا می خواهم در این قطار گذار، در کوپه ای که شماره اش در دستم است بنشینم با نه.
گاهی فکر می کنم عمری گذشه است. سی و هشت سال. سی و هشت سال انتظار که نتیجه اش شده سینه ای چاک چاک از خاطرات تلخ و شیرین. از رد پای محبت و از دوست داشتن هایی که تمام و کمال به قامت یک احساس هنوز تا می خوابم قد در برابرم علم می کنند.
این شب ها نمی دانم چرا این همه خواب می بینم. خواب های کشدار و طولانی انگار دارم تمام زندگی را در خواب دور می کنم. هنوز دوست دارم همه خاطراتم را، این را با دیدن این خواب های طولانی این شب ها احساس کردم. بعضی را به ضرورت به ته صندوق برده ام و بعضی رو هستند اما هر کدام در شان خود مهربان و دوست داشتنی.
گفتم از انتظار
باور می کنید من خودم هم نمی دانم منتظر چه هستم.
آدم گاهی یه حرف هایی می شنود که نمی داند بخندد یا گریه کند. پدر جان مگر این برادر ما از نامه های رای از تو صندوق در بیار سفرهای استانی وقت اضافه می آورد که به این جور کار های دم دستی بپردازد. اونم از اون سر دنیا:
این سازمان همچنین از دولت ایران خواسته است که محل بازداشت برادران علایی روشن و دسترسی به وکیل و امکان تماس با خانواده برای آنها فراهم شود.
انگاری یه خبر کوچولو هم که سوراخی به اندازه سر سوزن بر دیوار انزوا باشه خوشحالم می کنه. باور کنید این خبر خنده ای بر روی لبم وام گذاشت:
با این احتساب اکنون «ماهان ایر» می تواند پروازهای خود به کشورهای عضو این اتحادیه را از سر گیرد. پیش از این ممنوعیت پروازی، ماهان ایر به ده کشور اروپایی پرواز داشت.
این شعر سیمین بهبهانی رو بارها خوندم و بار ها شعرشو که فک می کنم زویا می خونه رو گوش دادم اگرچه من یه بیت دیگر هم از این شعر شنیدم که می گه: …چون یار شد بار دگر کوشم به آزار دگر …تا این دل دیوانه را از خویش بیزارش کنم…(فک کنم البته) تو نت گشتم دیدم همین شکل بقیه هم زدند و نمی دونم اون تیکه رو من از کجا آودم.
به هر حال اینو دم صیح دوستی فرستاد. نمی دونست چقدر دیوانه این شعرم. شایدم می دونست. چم دونم!
شعر « آزار » اثر سيمين بهبهاني:
يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم
—
جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
يارت شوم ، يارت شوم ، هر چند آزارم کني
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کني
بر من پسندي گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بيمارم کني
گر رانيم از کوي خود ، ور باز خواني سوي خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بيمارم کني
من طاير پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کني
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
يار من دلداده شو ، تا با بلا يارم کني
ما را چو کردي امتحان ، ناچار گردي مهربان
رحم آخر اي آرام جان ، بر اين دل زارم کني
گر حال دشنامم دهي ، روز دگر جانم دهي
کامم دهي ، کامم دهي ، الطاف بسيارم کني
—
جواب سيمين بهبهاني به ابراهيم صهبا:
گفتي شفا بخشم تو را ، وز عشق بيمارت کنم
يعني به خود دشمن شوم ، با خويشتن يارت کنم؟
گفتي که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابي مبارک ديده اي ، ترسم که بيدارت کنم
—
جواب ابراهيم صهبا به سيمين بهبهاني:
ديگر اگر عريان شوي ، چون شاخه اي لرزان شوي
در اشکها غلتان شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز هم يارم شوي ، شمع شب تارم شوي
شادان ز ديدارم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر محرم رازم شوي ، بشکسته چون سازم شوي
تنها گل نازم شوي ، ديگر نمي خواهم تو را
گر باز گردي از خطا ، دنبالم آيي هر کجا
اي سنگدل ، اي بي وفا ، ديگر نمي خواهم تو را
—
جواب رند تبريزي به سيمين بهبهاني و ابراهيم صهبا:
صهباي من زيباي من ، سيمين تو را دلدار نيست
وز شعر او غمگين مشو ، کو در جهان بيدار نيست
گر عاشق و دلداده اي ، فارغ شو از عشقي چنين
کان يار شهر آشوب تو ، در عالم هشيار نيست
صهباي من غمگين مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سراي بي کسان ، سيمين تو را غمخوار نيست
سيمين تو را گويم سخن ، کاتش به دلها مي زني
دل را شکستن راحت و زيبنده ي اشعار نيست
با عشوه گرداني سخن ، هم فتنه در عالم کني
بي پرده مي گويم تو را ، اين خود مگر آزار نيست؟
دشمن به جان خود شدي ، کز عشق او لرزان شدي
زيرا که عشقي اينچنين ، سوداي هر بازار نيست
صهبا بيا ميخانه ام ، گر راند از کوي وصال
چون رند تبريزي دلش ، بيگانه ي خمار نيست
داستاني از منوچهر احترامي
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنانشان!
به هیچ نمی اندیشم. خود را رها می کنم. هنوز زنده ام. این هدیه مبارکی است برایم.
On the way
Sometimes run
Sometimes stop
But You sure
I want go to dark
To the forget
To memorise
Don,t like see common times
Now only for you
Honey
روز هشتم – اردوان روزبه
شاخ به شاخ میشویم. یعنی دستهایمان راست می ایستد و در واقع در این شرایط است که ما از سیاست «سین» اش را هم نمی شناسیم چه رسد به پیچ واپیچ های قضن قرتکی اش را.
مثلن فک کنید درست روزی که اسرائیل دندان قروچه می کند و نیش نشان می دهد که همین امروز فردا ما می دانیم و ایران و از آن طرف هم بعد از نهار نان و ماست خانه آورده، رئیس ما می گوید: هولوکاست؟ بیشین بینیم با! اینا سه تا بودن که یهودی بودن تازه تو اردوگاه نازی ها افتادن تو تنور نونوایی و سر همین تعرفات از راه دور می بینید نفت هفت دلار می کشه رو، بعد در کمال ناباوری یه روزی مثل امروز با فیلتر بشکن و زاغارت واکن و از این حرفا می ری روی سایت های خبری دشمن و می بینی نوشته: بنيامين بن اليعزر، وزير امور زير بنايی اسرائيل، روز جمعه در يک کنفرانس خبری در آنکارا گفته: «اسرائيل و ايران نبايد هيچ دشمنی با يکديگر داشته باشند زيرا هيچ تضاد منافعی بين دو کشور ايران و اسرائيل وجود ندارد و خون ملت اسرائيل و خون ملت ايران به يک اندازه رنگين است».
هنوز داری با خودت کلنجار می ری که بفهمی یعنی چی اونوقت؟ که بی فیلتر سراغ خبرگزاری فارس می روی و می بینی روز شنبه دوست عزیز و گلمان جناب اسفندیار رحیم مشایی بر روی خبرگزاری فارس (همون فارس دیگه بابا. که در طول سه روز تعطیلات خرداد، سه روز تنبیهی تعطیل زرگری – شوقولانس شد) فرمودهاند: «ايران امروز با مردم آمريکا و اسرائيل (توجه می کنید که اسرائیل نه فلسطین اشغالی) دوست است. هيچ ملتی در دنيا دشمن ما نيست اين افتخار است، و ما مردم آمريکا را از برترين ملت های دنيا می دانيم». اما همین اسفندیار خان هنوز تف دهنت خشک نشده، روز دوشنبه می گوید: «اصلن بحث من اين نبود، شما خبرنگاران هميشه بهدنبال چيزهاي خاصي هستيد و شما اين چيزها را منتقل ميكنيد، عين جمله من در يك بحث كلي، اين بود كه عنوان كردم، امروز بين ملتهاي دنيا، افتخار ملت ايران اين است كه هيچ دشمني ندارد، نه ايران دشمني با ملتي دارد و نه هيچ ملتي در دنيا حتي اسرائيل». یعنی بلخره جناب مشایی با اسرافیل بحث دارند نه اسرائیل. بماند که این داستان را هرچه بمالانید، می مالد.
ولی دنیا که همش رحیم خان و بقول ما فلسطین اشغالی و به قول ایشون «اسرائیل» که نیست. یه عالمه اتفاق های چاق و لاغر دیگه هم افتاده. ایران تو ژنو گذاشته رو میز و گفته: اینه! شیش به علاوه یکم (می دونید که این کشف تازه بود شیش به علاوه یک. بقول یکی از وزارت خارجه ای ها آمریکا از اول تو گروه بود اما تعجب نمی دونم چرا نمی آمد. قدرت خدا!) برای این که کم نیاره اونم شیش تایی گذاشت رو میز و گفت: That’s It!. فل حال همه منتظرند تا ببینند ایران در دو هفته آینده بنا هست چه کار کنه. بعضی ها می گن وقت کشی، بعضی ها می گن فرصت. بعضی ها هم یه چیزهای دیگه که به جد شون می خندن. اما اینم فرصتیه ها نگید ما نگفتیم.
اما قطار زندگی وای که نمیسته. درست مثل قطار مرگ که یهو می بینی توش سواری و حالیت نیست. خسرو شکیبایی نبودنش بدترین خبر هفته پیش بود. زود بود رفت. نه؟ اما می گن تو مراسمش بعضی ها اذیت شدن. ما مردم البته می دونید دیگه به صورت تخصصی زنده کش مرده پرستیم. این هم بماند تا بعد.
در این قسمت برنامه می رسیم به مروری اکتشافات هفته قبل:
رادوان کارادزیچ بعد از سیزده سال فرار دستگیر شد. «می گم ظالم های روزگار کی می خوان پس از هم دیگه درس عبرت بگیرند. چیه؟ واسه چی شما این طوری نگا می کنی مگه شما ظالمی؟».
وزیر نفت گفت؛ توتال در ایران می ماند. «این ممل ما هم نظرش همین بود. کجا بهتر از این جا توتی جان».
برادران علایی فعال در زمینه مبارز با ایدز دستگیر شدند. « آها. ایدز هم رفت تو لیست مصادیق؟».
بررسی تغییر نام خیابان ایتالیا در تهران. «من فک کنم اسمشو بذاریم … بهتره».
و در آخر این که: استفاده از رستوران ها در عربستان با ارائه سند ازدواج ممکن است. «آخ جوون دلم خنک شد. یکی دیگه هم پس هست».
خبرنامه اميرکبير: حسن مددی، معاون دانشجويی دانشگاه زنجان، که چندی پيش در پی تلاش برای هتک حرمت يک دختر دانشجو بازداشت شده بود، آزاد شد.
خب که چی ورپریده ها این جوری بر و بر زل زدین به این خبر یه خطی. مگه معاون دانشگاه «دول» نداره ببخشید! «دل» نداره. تازه تقصیر اون چی بوده که این دانشجوی دست نشانده می خواسته تو اتاق این معاون همیشه در صحنه لخت بشه. آزاد شد که شد. تا چشمتون کر دفه بعد احساس پاک و عشقولانه این عزیزان رو هم درک کنید و زود فیلم مستهجن نگیرید که با لایحه جدید حکمش اعدامه. آق پسر!
اون روزها من تو روزنامه توس کار می کردم. اسم این آدم برای من یاد آور دلتنگی های تلخی بود که از بوسنا شروع می شد. گزارش هایی که یادم میاد تو چند بولتن وزارت خارجه می خوندم و وقتی می خواستم چیزی بنویسم پر از اندوه می شدم. حالا رادوان کارادزیچ رو دستگیر کردند و من نمی دونم چرا باز دلم گرفت.
خبر کاملش رو از روی بی بی سی بخونید.
رادوان کاراجیچ رهبر دستگیر شده صرب های بوسنی، در یک درمانگاه طب سنتی در بلگراد پایتخت صربستان کار می کرده است.
مقامات صرب می گویند آقای کاراجیچ روز دوشنبه پس از سیزده سال فرار، توسط نیروهای امنیتی کشور بازداشت شد.
یک وکیل آقای کاراجیچ پیش از این گفته بود که پلیس او را از داخل یک اتوبوس در بلگراد بازداشت کرده است.
دادستان ها گفته اند که رهبر پیشین صرب های بوسنی با استفاده از اسناد جعلی و از طریق طبابت سنتی، زندگی قناعت بخشی به عنوان یک شهروند غیر صرب برای خود فراهم کرده بود.
بر اساس بیانیه ای که از سوی دفتر ریاست جمهوری صربستان منتشر شده، آقای کاراجیچ بر اساس قانون همکاری با دادگاه بین المللی رسیدگی به جرایم جنگی در یوگسلاوی سابق، به این دادگاه در لاهه هلند تحویل داده شده است.
رادوان کاراجیج که به رهبری عملیات نسل کشی مسلمانان بوسنی متهم است، پس از پایان جنگ در بوسنی تحت تعقیب بین المللی قرار گرفت.
ده ها هزار تن در جنگ داخلی بوسنی که از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ در جریان بود، کشته شدند.
این فرمانده صرب های بوسنی متهم به رهبری عملیات کشتار ۷۵۰۰ مرد و پسر نوجوان مسلمان پس از سقوط شهر سربرنیتسا در سال ۱۹۹۵ است.
آقای کاراجیج پس از توافقنامه صلح دیتون در سال ۱۹۹۶ ناپدید شد و سازمان های اطلاعاتی غربی بیشتر از یک دهه در پی او بوده اند.
من از دفاع کردن از خودم نفرت دارم که این کار، کار آدم های سست است. مرد پاک را زندگی و زمان تنها نمیگذارند. زندگی اش از او دفاع و زمان تبرئه اش می کندهرچند سنگ ها را بسته و سگ ها را رهاکرده باشند.
علی شریعتی مزینانی
رحيم مشايي در پاسخ به تذكر خبرنگار همشهري كه گفت: عبارت «ملت اسرائيل» و يا «مردم اسرائيل» در ذات خود حامل پذيرش ضمني مليتي به نام مليت اسرائيلي است، توضيح داد: «منظور من اين نبود. منظورم فلسطينيان اسرائيل(!) بود.»
معاون رئيسجمهور در پاسخ به اين موضوع كه شما معاون رئيسجمهور هستيد و حتي اشتباه سهوي و لفظي هم از جانب شما ضريب جهاني پيدا ميكند، تاكيد كرد: «موضع من و احمدينژاد با هم مو نميزند.»
اسفنديار رحيم مشايي كه دقايقي چند، بيش از ساير اعضاي هيأت دولت در محوطه ساختمان شهيد مطهري نهاد رياستجمهوري با خبرنگاران سخن ميگفت و مايل بود بيشتر توضيح دهد، به تذكر خبرنگار همشهري اشاره كرد و گفت: «درست است، بهتر بود به جاي مردم اسرائيل از لفظ ساكنان سرزمينهاي اشغالي استفاده ميكردم.»