ماه: آوریل 2011
یک کامنت
کسی به نام «حاج محسن» کامنت را گذاشت:
من خيلي وقتها به تو افتخار ميكردم به دوستي با تو با تمام دردسراش حالا هم از نوشته هات بدم نيومد هنوزم تو مايه هاي جدول كشي بين هنر وسياست ودين وعرفان موندي باله. هرجا هستي هنوز دنبال خودت ميگردي خوش باشي يادت كه هست پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنيست دوست دوران گذارت
—
اردوان:
دوست خوب دوران گذارم. عمری است چشم به راه یافتن همان خراب مانده ای هستم که هنوز هم به دنبالش هستم. زندگی به من یاد داد فقط پرواز است که می ماند و همین شد که شد. اسمش ساده بود. من خودی نشدم. من انتظارم از سر گذشت و من هنوز به دنبال یافتن هستم بی اندک داشتنی.
جدول کشی ها همه تعطیلند درست مانند اسم بلوار ایرج میرزا که چون شاعر مستهجنی بود اسمش را از روی خیابان برداشتند و همه خوشحال شدند که «ناموس اسلام» بی آبرو نخواهد شد با نام ایرج.
ببخش که دوستی با من دردسر درست کرد. این روزها بیشتر دوست دارم از همه حلالیت بطلبم. برای کرده ها و نکرده ها…
باران دل انگیز نیست
باران می بارد. صدای خوردن اش به شیشه ترنم ندارد.
باران می بارد و هوا بوی بهار نمی دهد.
باران می بارد و جان من تازه نمی شود.
این بار باران بوی همیشه را نمی دهد
وقتی دست هایم بسته است
وقتی فقط می توانم نگاه کنم رنج را
وقتی دل من خسته از انتظار است…
بیست و هشتم آپریل دو هزار و یازده
یادم افتاد از فروغ
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است
با برگ های مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر از روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستی ات که مرا نوش می کنی
تو دره ی بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
درسایه های فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
فروغ فرخزاد- مجموعه ی تولدی دیگر
از آهن ربای دم کنتور تا خط اول مشق زندگی
دیروز و امروز مانند همیشه صد تا ایمیل تکراری گرفتم از روش های دست کاری کردن کنتور آب و برق و گاز و این حرف ها. برای تلفنش دیگر معرکه تر از همه بود. «یک سیم تلفن را لخت کنید و بگذارید تو یک کاسه ماسه». «یک آهن ربا بگیرید که دو کیلو باشد و بندازید تنگ دل کنتور برقتون.»
می دانید ذهن ایرانی همیشه خلاق است. استاد در یافتن راه های مناسب برای دور زدن گردنه ها. در این هاگیر واگیر ندیدم یکی به بقیه طرح بدهد، به جای آهن ربای دو کیلویی و ماسه و میخ و سیخ و کنتور چپه کردن فقط مصرف بی رویه انرژي رو کم کنند.
انگاری به هر حال این انرژی غیر قابل بازگشت باید حروم بشه منتها سر دولت کلاه بره. آره می دونم دولت لابد مردمی نیست اما انرژی که مال خودم مردم است، انگاری دارند سر خودشان را کلاه می گذارند.
من دیده ام در خیلی از جاهای دنیا که مترقی هم هستند -به قول ما مردمان آمده از بلاد توفان زده- برای روشن کردن اتاق شان شمع روشن می کنند. به قول خودشان هم «شاعرانه تر و عاشقانه تر» است، هم برق کمتر مصرف می شود.
فعلن ما که بریم آهن ربا بگیریم به دم کنتورمون…
صدا، صدا می آید؟
یک نفر تنهاست
یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست
«محمد رضا عبدالمکیان»
این روزها هرچه می خواهم زور بزنم که بگویم صدایم را می شنود، گاهی کم می آید. فکر می کنم واقعن می شوند؟
فرموده اند:
![]() |
تحریم اخراجی های 3 49,153 members Mission: کسی فیلم اخراجی ها را نخواهد دید
|
شیفتگان هاگ [1] (داستان هارلي- ديويدسون)
جان ماکسول
شور و اشتیاق آنان، درست مثل آنچه شیفتهی آنند، افسانهای است. بسیاری از آنها عضو سازمانی به نام هاگ هستند. در ماه ژوئن سال 1998 بیش از 140000 نفر آنها در خیابانهای میلواکی[2] ایالت ویسکانسین[3] موتورسواری کردند تا شور و علاقهی خود را جشن بگیرند. اینها صاحبان موتورسیکلتهای هارلی – دیویدسون هستند.
ماه ژوئن 1998، نود و پنجمین سالگرد تولید موتورسیکلت هارلی – دیویدسون بود. این شرکت زمانی پاگرفت که ویلیام هارلی 21 ساله و دوست 20 سالهاش آرتور دیویدسون[4] تصمیم گرفتند که دوچرخهها را تبدیل به موتورسیکلت کنند. سال 1903 بود. در آن سال آنها توانستند سه موتورسیکلت دستساز تولید کنند. دیری نگذشت که درهای موفقیت به روی آنها گشوده شد و توانستند که دامنهی فعالیت خود را گسترش دهند. هر سالی که گذشت بر شمار موتورهای تولیدی آنها اضافه شد.
وقتی مسابقات موتورسیکلترانی شروع شد و میانِ مردم از اشتهار و محبوبیت برخوردار گردید، هارلی – دیویدسون موقعیت ویژهای پیدا کرد. وقتی جنگ جهانی اول شروع شد، متفقین خیلی زود متوجه موقعیت ممتاز موتورسیکلت در جنگ شدند. طبق برآورد شرکت هارلی – دیویدسون، آنها بخش اعظم 20000 موتورسیکلتی را که ارتش امریکا در جنگ مورد استفاده قرار داده بود، تولید کرده بودند. وقتی خاتمهی جنگ فرا رسید، اولین کسی که وارد خاک آلمان شد، سوار بر موتورسیکلت هارلی دیویدسون بود.
مدتی بیش از نیم قرن، شرکت از رونق فراوانی برخوردار بود. یکی از دلایل موفقیت این شرکت این بود که کارکنان و مشتریان آن خود را عضو یک خانواده میدانستند. شرکت به رشد خود ادامه داد و توانست برکیفیت موتورهای تولیدی و جلب مشتریان خود بیفزاید. در دههی 1970 هارلی – دیویدسون 80 درصد بازار موتورسیکلتهای 850 سیسی به بالای امریکا را به خود اختصاص داده بود.
اما پیش از آنکه هارلی دیویدسون در دههی هفتاد به اوج فعالیتهای خود برسد، با مسایل عدیدهای روبهرو شد. در اوایل دههی 1960 این شرکت تبدیل به یک شرکت سهامی عام شد تا هزینههای مربوط به مدرنیزهسازی و تنوعبخشی را تامین کرده، بتواند با تولیدکنندگان ژاپنی بهتر رقابت کند. در اواخر دههی 1960 «ای – ام – اف»[5] شرکت هارلی – دیویدسون را در اختیار گرفت. بعد از شصت و پنج سال فعالیت پرافتخار در میلواکی، ستاد مرکزی شرکت ناگهان به نیویورک منتقل شد و بخش مونتاژ نهایی هم به پنسیلوانیا انتقال یافت. کارکنان هارلی – دیویدسون به شدت ناامید شدند.
در طی ده سال بعدی، اشتهار و محبوبیت هارلی – دیویدسون تنزل یافت. موتورسیکلتهای ساخت شرکت به طرز وحشتناکی اعتبار خود را از دست دادند. افسران پلیس در نقاط مختلف کشور، که زمانی از سوار شدن بر موتورسیکلت ساخت امریکا مباهات میکردند، به خرید موتورسیکلتهای ژاپنی که هم ارزانتر و هم مطمئنتر بودند، روی آوردند. تا سال 1980 هارلی – دیویدسون تنها 30 درصد بازار گذشته را در اختیار داشت. و شرکت برای اولین بار در تاریخ فعالیت خود متضرّر گردید. آیندهی هارلی – دیویدسون بسیار مبهم به نظر میرسید.
اما آنچه هارلی – دیویدسون را نجات داد، اشتیاق کارکنان و مشتریانی بود که میخواستند آن را سر پا نگه دارند. در سال 1981، سیزده مقام برجستهی اجرایی این شرکت سهام شرکت را خریداری کردند. در این میان میتوان به واگن بیلز[6]، یکی از علاقمندان هارلی از جنگ جهانی دوم به این سو، اشاره کرد که از سوی ای – ام – اف مدیریت تولید موتورسیکلت را بر عهده داشت. مالکان جدید به سرعت هارلی – دیویدسون را متحول ساختند، روشهای تولید را بهبود بخشیدند و کالاهای جدیدی به بازار عرضه نمودند. در ضمن، آنها به تأسیس گروه مالکان هاگ مبادرت کردند، که امروزه بیش از 600000 عضو دارد. در سال 1985 هارلی – دیویدسون بعد از پنج سال به مرحلهی سوددهی رسید.
در طی این سالها شمار زیادی از کارکنان، شرکت را ترک کردند، اما کارکنانی که باقی ماندند، از اهمیت و تعهد فراوانی برخوردار بودند. بعد از آن مدیران هارلی – دیویدسون اقدامات عدیدهای برای بالا بردن تعهد سازمان و ایجاد اشتیاق نزد کارکنان و مشتریان و جلب توجه مردم صورت دادند. امروز، هارلی دیویدسون در بازارهای مختلف جهان سالانه بیش از 200000 موتورسیکلت را به فروش میرساند، که معادل 9/2 میلیارد دلار سود عاید این شرکت میسازد.
———————————————–
1. Hog: Harley – Davidson Organization
2. Milwaukee
3. Wisconsin
4. Arthur Davidson
5. AMF
6. Vaughn Beales
برگرفته از كتاب:
ماكسول، جان؛ 17 اصل كار تيمي (چه كار كنيم كه هر تيمي ما را بخواهد؟)؛ برگردان مهدي قراچه داغي؛ چاپ سوم؛ تهران: انتشارات تهران 1386.
از تارنمای رهپو
«کنارهگیری رییس جمهوری یمن از قدرت»
پس از موافقت با طرح شورای همکاری خلیج پارس،
۱۳۹۰ اردیبهشت ۰۴
خبر / رادیو کوچه
روز شنبه و پس از چندین ماه بحث و تبادلنظر در خصوص ناآرامیهای یمن، علی عبداله صالح با طرح شورای همکاری خلیج پارس برای پایان دادن به بحران موافقت کرده است. بر اساس این طرح آقای صالح تا 30 روز دیگر قدرت را در صنعا واگذار میکند.
به گزارش الجزیره، این در حالی است که پس از استعفا قدرت به شکل موقت به معاون وی منتقل میشود.
علی عبداله صالح پذیرش این طرح را منوط به مصونیت قضایی و حقوقی دانسته بود.
کنارهگیری بهسرعت علی عبداله صالح از خواستههای معترضان در هفتههای اخیر بود که با طرح پیشنهادی شورای همکاری خلیج پارس صورت گرفت. یک روز پیش از پذیرش این طرح از سوی رییس جمهووری یمن معترضان طولانیترین صف اعتراض را در پایتخت این کشور تشکیل دادند.
تاکنون بیش از 130 تن در این کشور توسط ماموران امنتی و دولتی در جریان اعتراضها کشته شدند.
سخنگوی معترضان در نخستین واکنش به طرح شورای همکاری خلیج پارس آن را مثبت و سازنده خواند. البته در بخشی از این طرح هم برنامهای برای تشکیل دولت ائتلافی ظرف مدت هفت روز پس از رفتن صالح وجود داشت که معترضان با این بند مخالفت کردند.
لازم به اشاره است علی عبداله صالح، پیشتر خواسته مخالفانش برای کنارهگیری هر چه سریعتر از قدرت رد کرده بود. آقای صالح با متهم کردن مخالفان به برنامهریزی برای کودتا از آنها خواست به جای اصرار بر برکناری او، در انتخابات پیش رو در سال ۲۰۱۳ شرکت کنند.
بیشتر بخوانید:
فیل سوفانه
خدا مرگم بده!
چرا دست و دلم به بلاگیدن نمیره آخه؟
گاهی با دست خودت، خودت را بدهکار می کنی
بارها به این فکر کرده ام که چرا به دست خودم، خودم را بدهکار می کنم و طلب کاری می سازم که بعد از بی مهری و کج اندیشی اش به فحش به خودم و او پناه ببرم…
در ادامه در افشانی های ریس یک جمهوری بخت برگشته
این نقل است از بی نام من صاحبشو نیافتم:
بیلاخ به هر چی تحریمه ،
ننه نزاییده کسی که واسه ما قطعنامه بده ،
آمریکا باید بره مادرشو جمع کنه ،
انگلستان مقوله ما رو هم نمی تونه بخوره ،
اتحادیه اروپا هم که آرنج ماست,
به آرنجمان که مردم در چه وضعیتی هستند.
اون که خواستار ایران بدون بمب اتم بود
کلاغ … دریده بود!
یخ بمالید به کونتون که نسوزه ،
,به آرنجمان که مردم در چه وضعیتی هستند.
اینا بیان چیز ما رو بخورن تا تحریمشون نکنیم.
.اين اعراب فراخ المقعد که کارشون فقط خوردن و خوابيدنه،
حالا برا ما آدم شدن از قطعنامه های تحريم دفاع می کنند،
زکی.
من از همینجا به اوبامای فلفل نمکی و خوکهای انگلیسی که در گوشه ی افریقا جا خوش کردن میگم بار آخرشون باشه که زر زر میکنن.
عزیزان من خودم تخم کفتر و آب تربت خوردم
و به همین خاطره که زبونم بازه و خوب میدونم چطوری با اینا منازره کنم.
این اوبی اگه تخم داشت پیشنهاد منو واسه منازره رد نمیکرد.
مث سگ ترسیده.
خودش میدونست که میونستم به سر تا پاش برینم و جوابی نداشت بده اینه که از زیرش در رفت.
اگه مارو ترحیم کنن خودمون گیوه رو ور میکشیم از شاش هم که شده بنزین میگیریم.
پیرزنو از چیز خر میترسونین؟
برین جمعش کنین بابا.
ما خودمون اینکاره ایم
در سفر ایتالیا یک آقایی بود که میخواست من رو با لیزر ترور کنه،
گذاشتم دنبالش اول مثل سگ کتکش زدم بعد اون دستگاه لیزر رو چپوندم تو ماتحتش و گفتم مادر خراب،
اگه مردی حالا لیزر بده تا لیزر دونت پاره بشه
این خاویر سولانا تا پارسال کونش رو نمی شست درصورتی که در فرهنگ ما آفتابه قدمت هزاران ساله دارد!
کجای دنیا دیدید که یک ایرانی از آفتابه استفاده نکنه؟
ایرانی هر جا رفته آفتابه پایه کارش بوده !
پا هاتون رو بزنید کمرتون به شما چه که به ما چه !
تو نیویورک سوار این ماشینهای دراز شده بودیم و با ابهت به طرف مقر سازمان ملل حرکت میکردیم که سر چهار راه یه بچه کوچولو که اسپانیایی بود،
من رو به مامانش نشون داد و به مامان ش گفت:
دیس ایز محمود…..
آقا چشمتون روز بد نبینه،
به راننده گفتم نیگر داره، پیاده شدم، گوش اون بی شرف رو گرفتم و مثل خر پیچوندم و گفتم:
آئ ام مستر محمود، نو محمود، یو آندرستند سان اف د بچ؟
بنده از گفتن ممه منظورم پستون نبود
ولی این صهیونیستها که حزب اللله لبنان روزی سه بار با مادرشون روابط دارن از سوختنشون اومدن میگن من این حرفو زدم
در حالیکه وقتی من داشتم میگفتم اون ممه رو لولو برد یکدفعه یه نوری اومد بالای سرم قرار گرفت
و تا دوسه هفته هیچکس نمیتونست پلک بزنه.
در فرهنگ اسلامی ما شیرمادر بسیار باارزشه
و ائمه هم روش تاکید داشتن و ما با یاری آقا امام زمان(ع.ج) عمرا نمیزاریم لولو که همون اینگلیس(از توابع ساحل عاج) باشه به ممه های مسلمین دست درازی کنه
و فرزندان رشید اسلام مجبور بشن شیرخشک کوفت کنن ..
این سرلشگر فیروز آبادی ما بگوزه آمریکا رو باد میبره ، حالا ما رو تهدید میکنن
از طرف من به اوباما بگین که تخمم رو هم نمیتونه بخوره!
البته جناب حداد عادل اعتقاد دارن که میتونه بخوره.
در هر صورت ایشون استادن.
ولی بنظر من نمیتونه.
سفرنامه- چهار شنبه اختیاری
سی ام مارچ دوهزار و یازده
پدر آقای موسوی فوت کرد. از فوت پدرش یاد این افتادم که آقای موسوی دیگر خبری ازش نیست . گفتید اگر دم خانه موسوی بروند، رفتند. گفتید اگر محاصره اش کنید، کردند. گفتید اگر دست گیرش کنید، کردند. گفتید اگر حصر کنید، کردند. گفتید اگر ممنوع الملاقات شوند، شدند. پس چرا گفتید؟ چرا به چیزی که نمی توانستید عمل کنید شعار دادید.
موسوی پدرش مرد. موسوی را برای من بت نیست. موسوی برای من رهبر نیست ولی موسوی برای خیلی ها رهبر بود و هست. همان قدر که بلد بودید و شعار دادید نگرانش باشید. این را فقط از دید یک آدم بیرون از طرف داری و مخالفت گفتم.
-=-
می خواهم استراحت کنم. اصلن تصمیم گرفته ام امروز چهارشنبه را فقط ولو باشم. نمی شود. خب چرا این طوری نگاه می کنی. دلم می خواد چار دیواری اختیاری.
-=-
سوز و فغانی دارد این خواندن:
نفسم عشق…
هوایی بس ناجوان مردانه دل انگیز
هوا سرد است و نسیمی آرام از میان پنجره به تو می زند.
چای را در پیاله ریخته ام درست به یاد روزهایی که در خانه ترکمن ها چای نوشیده بودم.
رنگ های آسمان و زمین، حتا آهن ها و زمختی آسفالت زیبا شده است.
می نشینم امروز بنویسم. می شود فقط برای دل نوشت؟
می شود امروز یاد روزهای کرد که نوشتن شغلت نبود. نوشتن فرصت حرف زدنت بود…
بهار مستی است با شراب شیراز، بهار فرصت حرف است…
لیک محال است…
دست مزن، چشم، ببستم دو دست
راه مرو، چشم، دو پایم شکست
حرف مزن، قطع نمودم سخن
نطق مکن، چشم ببستم دهن
هیچ نفهم، این سخن عنوان مکن
خواهش نافهمی انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من «خر» شوم
سید اشرف الدین حسینی (نسیم شمال)
سفرنامه- به رنگ شکوفه و تن تنها
بیست و نهم مارچ دوهزار و یازده
یکی از نکته هایی که من همیشه باهاش درگیرم و البته به صورت معمول با بن بست درش مواجه می شوم، مسئله صداقت و صحت در خبر نویسی و گزارش است. به نظر من اعتبار یک رسانه به همین است که دست کم به آب خوردن با آبروی خودش بازی نکند. این را داشته باشید تا بگویم که چیزی که رسانه های دولتی در ایران به طور جدی دیگر از آن بی بهره شده اند.
سوریه چون رفیق فابریک است. اسم انقلابیونش شورشی است. تظاهرات های مردمی اش، شورش های خیابانی است. معترضین در درعا، سارقان مسلح هستند. اما در مصر جنبش مردمی است، حمایت جهان اسلام را می طلبد و این داستان ها.
روز سه شنبه کابینه آقای اسد استعفا داده است. اعتراض فراگیر در سوریه و بعد خبر خبرگزاری رسمی ایران را داشته باشید که در این سازمان برای خدم و هشم و آدم های ریز و درشتش میلیاردی در سال خرج می شود.
فاجعه ای است این داستان برای خودش. مردمی که باید با شایعه زندگی کنند. با خبرهای ریز و درشت تصمیم بگیرند در حالی که رسانه های رسمی کشور هم در جنگ روانی دروغ و یا ناراست های دیکته شده را باید بگویند.
-=-
روزهای اشد من الموت است.
-=-
سه ماه گذشت که من پای در خاک این سرزمین نهادم. انگار عمری است از شهر و دیار دورم.
-=-
اخه این چه عادت بدیه من دارم که روی تخت ولو می شم و با لب تاب کار می کنم. همه جام درد می کنه.
-=-
شکوفه های گیلاس دارد همه جا را مثل یک واگیر خوش آیند می گیرد. هر روز که از خیابان ها عبور می کنم می بینم که شکوفه تازه ای رخ می نماید. انگار شب ها کسانی بر درخت ها آن ها را آویز می کنند و تو صبح می بینی همه چیز عوض شده است.
-=-
به تنهایی ها عادت می کنی. به سختی ها و به بحران هایی که گریبانت را می گیرند. آدم موجود پست کلفتی است. نشستم شمعی روشن کردم. غذایی گرم کردم و یک قطعه از ریچارد کلایدرمن و انبوه فکر های ریز و درشت.
سفرنامه- در آمریکا تا آخر عمر بدهکاری
بیست و هشتم مارچ دوهزار و یازده
رفیق ما رفته دیده بانک داره بدهکارش می کنه. زنگ زده و بخش سرویس مشتری که داستان چیه. بعد طرف آن ور سیم گفته که اول باید تایید هویت بشوید. گفته من زبانم خوب نیست می دهم به دوستم تا کمک کند. بابای اون ور سیم گفته که این کار از راه واسطه شدنی نیست. باید خودتان تایید کنید. رفیق ما گفته که خوب بابا من ممکنه نفهمم شما چی می گید.
اون وری هم گفته که: «کاملن حق با شماست. شما با چه زبانی صحبت می کنید؟»
رفیق ما: «فارسی»
-چند دقیقه پشت خط باشید.
رفیق ما می گه گفتم لابد می خواهند با مدارکم چک کنند که حدود پنج دقیقه بعد یک خانم روی خط می آید و با فارسی سلیس شروع می کند به فارسی حرف زدن:
«آقای فلانی من فلانی هستم مترجم انگلیسی به فارسی که توسط بخش سرویس مشتری امریکن اکسپرس از من خواسته شده با دقت برای شما توضیح بدهم…»
رفیق ما می گه داشته به گوشی تلفن دو سه دقیقه فقط نگاه می کرده!
مشتری مداری که ما داریم داستانش رو تعریف می کنیم باید این جا ببینیم. البته من توی ادارات دولتی هم دیده ام که خیلی از جا ها روی دیوار زده است در صورتی که نیاز به مترجم دارید بگویید. این جمله را دقیقن به فارسی نوشته است.به هر حال خواستم با هم کف کنیم.
-=-
ولع جالبی در بین این مردم برای خواندن کتاب و نوشته و گوش کردن هست. همه انگار از این وقت مرده در مترو خودشان را موظف به استفاده از کتاب کرده اند.
-=-
این جا وقتی بخواهی زندگی کنی اول باید صاحب دو چیز باشی. یکی کردیت کارت و یکی به قول خودشان «هیستوری» یا سابقه. در واقع خوش حسابی ها و بد حسابی های آدم ها این جا همه ریکورد می شود.یعنی وضع شما همیشه روشن است . بدهکاری یا نیستی و یا هر چیز دیگر. لاپوشی هم در کار نیست با ده دلار هر بانک یا سازمان یا حتا جایی که می خواهی خانه اجاره کنی می تواند همین سابقه ات را در بیاورند. به همین علت است که بسیاری مواقع تو اگر سابقه نداشته باشی کسی با تو معامله نمی کند و یا بکند بسیار با در نظر گرفتن ضریب ریسک بالا انجام می دهد.
در عمل به نوعی در آمریکا هر چه بیشتر بدهکار باشی به این بانک و به آن بانک و قسط و این حرف ها بیشتر به مرور اعتبار کردیت ات می رود بالا.
قسط هایی که شاید تا آخر عمر بابا تمام نشود. درصد سود وام بانکی در آمریکا به نوعی برای کسانی که سابقه ندارند بسیار بالا است. چیزی نزدیک به نه درصد. این درصد در مالزی برای مسلمان ها نزدیک به دو و نیم و برای غیر مسلمان حدود سه و دو دهم درصد است. البته در ایران به دلیل بانک داری اسلامی هنوز با کاهش نرخ بهره شده است حدود بیست و یک درصد.
-=-
روزهای التهاب در سوریه و لیبی و یمن و بحرین و ایران و این داستان ها است. نمی خواهم زیاد بپردازم به آن ها برای این که در حال حاضر روزی هزار سوراخ هست که دارد به خورد همه مان می دهد. دلم می خواهد حیات خلوت باشد این وبلاگ اما گاهی مگر می شود.
سفرنامه- ناخن های روزگار بر تن روح من
بیست و هفتم مارچ دوهزار و یازده
یک شنبه دراز. قرار است آدم یک کار بکند. من یک کار کردم به خاطر بیدار خوابی ها و نگرانی ها. گرفتم تمام روز را تا شب خوابیدم. خواب های عجیب می دیدم. خواب می دیدم که کاری می کنم که یادم نمی آید چه کار بود. اما یک کاری بود که برایم خوب و دل نشین بود. بعد در خواب با خودم می گفتم باید این خواب را از یاد نبرم، برای همین به نظرم می رسید که باید دکمه «سیو» اش را بزنم.
از خواب بیدار شدم با خودم فکر کردم چه خوب می شد زندگی را در همان قسمت های خوبش «سیو» کرد و بعد هر وقت هم زور به ناکجا آبادت می آمد. «ری استور» می کردی به همان روز های خوب و بازی را از آن جا ادامه می دادی.
-=-
یک ترس به جانم افتاده است. هیچ وقت به نظرم نمی آید که اتفاق بد می تواند مال من هم باشد. وقتی می شنوی فلانی در تصادف کشته شده است، متاسف می شوم. یا می گویند فلانی یک باره افتاده و مرده تاسف می خورم اما باور نمی کنم من هم همین وضع را می توانم داشته باشم.
انگاری اتفاق بد قرار نیست سراغ من بیاید. اما می آید. اما می آید بدون آن که تو حتا آمدنش را احساس کنی.
ترس از یک اتفاق بد با ناخن به روحم افتاده است.
دارم می خوانم. نزدیک به چهار صد صفحه تا الان خوانده ام. از یک بیماری. هیچ وقت به این جدیت حتا متن های انگلیسی را ترجمه نکرده بودم. انگار باید آرام بشوم. باید بفهمم همه چیز را. خوب حالا اگر فهمیدم بعد باید چه کنم؟
-=-
می دانم یک انرژی مثبت می خواهد تا همه چیز درست شود. من این را با هیچ چیزی سودا نمی کنم.
حتا اگر در یک روز بتوانم 15 ساعت بخوابم.
موقع مرگ پدرم هم همین طور بودم. وقت های نگرانی هم همین طور هستم. آن قدر می خوابم که همه چیز در درونم شسته شود. در این خواب که خواب نیست شاید بیداری باشد، با خودم دعوا می کنم. حرف می زنم، جدل می کنم و بعد آرام می شوم. بیدار می شوم و زندگی را از نو آغاز می کنم.
«حضور نیروهای سپاه پاسداران در آمریکا»
در یکی از اسناد ویکی پیکس اعلام شد،
۱۳۹۰ فروردین ۱۲
نیم خبر / رادیو گوجه
روز گذشته «ویکیپیکس» در انتشار سندی اشاره کرد که طی یک قرارداد سه ساله قرارگاه مهندسی «خاتم الانبیا» وابسته به سپاه پاسداران تاکنون کار کفتراشی نفتکشهای آمریکایی را انجام میداده است.
این در حالی است که طبق تصویب سنای آمریکا عقد هرگونه قرارداد مستقیم با دولت ایران غیرقانونی بوده و چند شرکت تاکنون در آمریکا یه همین دلیل تعطیل و یا جریمه شدهاند. اما ویکیپیکس میگوید، نزدیک به سه سال است که سه شرکت بزرگ نفتی آمریکایی برای کفتراشی نفتکشهای غول آسای خود از همکاری قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا بهره میجویند.
دامنه این اطلاعات که روز گذشته به برخی مطبوعات واشینگتن نیز کشیده شد بود، موجب اعتراض سناتور «رانمککی» در سنای آمریکا شد. او که به همراه دو تن دیگر از معترضین در برابر دوربین خبرنگاران در مقابل سنا ظاهر شده بود اشاره کرد: «این قرارداد مستقیم با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آن هم در خاک ما موجب خشم سناتورهای آمریکایی را فراهم کرده است.»
همچنین «آرتور کانن دایل» و «هولمز شری» دو سناتور دیگر آمریکایی اعلام کردهاند که بیشک این قرارداد نقطه تاریک دموکراتها و ریاست جمهوری فعلی خواهد بود.
بنابر اسناد منتشره در ویکی پیکس، قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا به مدت سه سال است که در یکی از بنادر کشور ایالات با تیم فنی خود اقدام به تراشیدن کف نفتکشهای این کشور میکند. این قرارداد -به گفته ویکی- چند میلیاردی به طور رسمی و مستقیم بین شرکت نفتی «Oil & Gas Hairy» با سپاه پاسداران منعقد شده است.
بنابر اظهار «وال مارک ژورنال اپریکوت» بسیاری از صاحب نظران از این قرارداد سه ساله اظهار بهت کردهاند. آنها میگویند: «سه سال است که نیروهای فنی و نظامی سپاه پاسداران مشغول تراشیدن کف نفتکشهای ما در داخل خاک خودمان هستند و ما بیخبریم»
هنوز تا زمان انتشار این خبر در «یک آوریل» اشاره میشود نیروهای سپاه پاسداران در بندر «سام او بچ» در ایالات مشغول به فعالیت هستند.
—
این خبر در یک آوریل منتشر شده است و دارای یک دهم درصد صحت هم نیست.