وقتي به خودت مغرور شدي

  وقتي به خودت مغرور شدي و احساس کردي که خيلي بزرگي چشمانت را براي چند لحظه ببند و فکر کن که از داخل پنجره هواپيمايي که سي هزار پا از زمين دور شده مشغول تماشاي بلندترين کوهها هستي. دقت کن آنها چقدر کوچک و کوتاه به نظر مي رسند. آدمها را چه آنها را اصلا مي تواني ببيني؟ تو در ميان اين کره خاکي از آن ارتفاع حتي ديده نمي شوي در ميان هستي هر يک از ما ذره اي بيش نيستيم و غرور دروغي بزرگ است بزرگ اوست که از هر ستاره اي بالاتر و از هر کهکشاني بزرگتر است.

می خواهم چون می خواهی … نمی خواهم .. چون می خواهی …. از تو متنفرم … چون می خواهمت ….. بخواهی ….. نمی خواهم …

 

يکی به داد ما برسه!

 

هيچ نمي دانم چرا روزگاري پيش تر از اين خيلي جسورتر بودم، خيلي خودم بودم، جرات داشتم به مرگ فكر كنم، جرات داشتم تنها باشم، حرف نزنم و به لحظه ها، قدر يك عمر ارزش بذارم. 

مي تونستم توي روزهاي نوجواني وقتي دلم مي گرفت،‌ گريه كنم، ترس از مرگ رو با خوابيدن توي قبر وسط گورستان توي نيمه شب تجربه كنم، جرات مي كردم توي سنگر نباشم اگر دلم گرفت وسط پاتك برادران عراقي دو ركعت نماز دل بخونم ، هيچ مزه كرديد وقتي براي سجود سر به زمين مي زاري صداي تركش از بالاي سرت چه قشنگ شنيده مي شه ، راستش اين حرفها را حتي اگر به حساب تظاهر و ريا هم بگذاريد اين روزها ، ضررش بيشتر از منفعتش است . 

اما نمي دانم چرا حالا ترسو شدم  

چشمم به اين ريخت و قيافه هاي عملي و اتو كشيده مي افته، به اين شلوارهاي برمودا و خلخال هايي كه به مچ پاها بسته ميشه، به دمپايي هاي لا انگشتي و ناخن هاي لاك زده، ‌ديگه چندشم نمي شه، حقيقتش رو بگم گاهي اوقات نه تنها بدم نمي ياد بلكه شايد خوشم هم بياد. 

ياد شيميايي مي افتم، ياد دف زدن عاشقي يك دوست در ارتفاعات «گِردرِش» وضو و نماز صبح، فكر مي كنم، اين مال هزار سال پيشتر است و من شونصد ميليون مگاوات ازش دور شدم. 

حالا  چرا ديگه از شلوارهاي برمودا خوشم مي ياد هان؟!  

آخ، آخ يكي به داد من برسه،‌ آخه من بدبخت، نيمه كاره چه بايد بسرم بريزم! 

من چه كنم كه از نسل آدم هاي، نيم بند هستم  

از در ميخونه مي ندازن بيرون  

….. آقا اينكاره نيستي  

توي مسجد رام نمي دن  

…. برو مرتيكه مست  

                                      آخه چرا نمياي تا تكليف حداقل ما يكي رو روشن كني؟!

روز هشتم؛ اینک ولادیمیر با دمپایی کولاک می کند

 اردوان روزبه ardavan.roozbeh@gmail.com

اصلن شما فکر می کردید کسی که در این چند سال اخیر نقش دمپایی را هم در سیاست جهانی بازی نمی کرد یک هو توی مونیخ راست پشت تریبون بره هر چی نابدتره حواله آقای بوش کنه تا سخن گوی کاخ سفید رو که هنوز به وقت واشنگتن توی رخت خوابش داشت خواب مرحومه مغفوره «آنا نیکول اسمیت» را می دید از جایش بپرونه که با شرت مامان دوزش مثل «کساخله» بره پشت تریبون و بگه: ما که بهت زده شدیم! (توجه داشته باشید خواب خانم اسمیت برای زیر هجده سال ممنوع می باشد!) این خرس خفته که به همین هم بسنده نکرد باز توی ریاض هم گفت …وللللم کنیم برم ترتیب این برداران آب منگول رو بدم! (نه منظورم بوش بود، اون مال یه فیلم دیگه بود، اکسکیوزمی) و خاورمیانه که از بلند شدن چیز آقای پوتین یعنی رگ غیرتش نمیدونست هلو رو با هسته خورده یا با دسته، هم صدا ریتم موزون را با گروپ همی گرفت که: بابا تو دیگه کی هستی … بابا تو دیگه کی هستی و الی الخر.

هفته ای که گذشت از اون هفته هایی بود که باید برای هضمش یک من سولفات دو منیزی می خوردم. یه چیزایی پایین بالا شد و یک مواضعی تازه تازه وارد بازار شد که همون سولفات دو منیزی خلاصه علاجش بود و بس. دیدار ها تازه شد، پیام ها داده شد، چیز خیلی ها راه افتاد (منظورم جریان فکری سیال سیاسی و دیپلماتیک و ماتیک) و از همه مهم تر، یه بابایی که متخصص خراب کردن بود دیگه یک هفته هیچی نگفت و در نتیجه هیچ کسی بر علیه هیچ کسی موضع نگرفت و ما از این موضوع نتیجه می گیرم که اردبیل جای خوبیه و خدا منورت کنه حسنی.

اما از این جریانات اون جوری بگذریم، دولت هفته ای که گذشت اعلام کرد که با تمهیدات کاری کرده که قیمت اجناس در شب عید بالا نرود و هنوز تف دهن دولت خوش نشده بود که باز رزق و روزی رفت بالا و گروهی از مرفهین بی درد با اهدا سلام و پیش کش، پیامی به این مضمون دادند: آقا جان مادرت بی خیال شو … بذار بره بالا شما خونتو کثیف نکن، شما نمی گی پنج درصد می کشه بالا، جلوشو می گیری دو برابر می شه پس نتیجه اخلاقی می گیریم هولوکاست مسئله مهمیه که باید بهش پرداخته بشه.

غلامحسین الهام مردی است که فعلن برای همه کار استعداد ذاتی اش را نشان می دهد، اکبر اعلمی گفت مگه میشه که یه نفر در چند سمت حاضر باشه؟ چون دوست ما هم عضو شورای نگهبانه و هم میشه وزیر دادگستری. البته هنوز سخن گویی دولت هم که گردن کسی ناافتاده است. من فکر کنم این حرف آقای اعلمی مثل حرف خارجی هایی بود که می یان ایران و از هیچ جا و هیچی خبر ندارند. اکبر جان ما رو گرفتی؟ بابا جان اینجا که طبیعیه. شما تازه برگشتین از ینگه دنیا؟ در جریان نیستی، اینجا مدیر زیر چهار تا کار که اصلن چیزش زیر سواله برادر جان، منظورم هویت مدیریتی اش.

خوب می بینم که به خیر و خوشی آقای هاشمی دیداری هم با علمای قم داشتند و تلوزیون بعد از دو دهه تصویر آیت اله صانعی و آیت اله اردبیلی پخش می کند و از این جور نا پرهیزی ها، آقا جان من این تن بمیره، خبریه؟

بازتاب در راستای سیاست شفاف سازی چپه شد. این خبری بود که در چند روز گذشته سوژه خبر بازی اینوری ها و اونوری ها بود و خلاصه بازتاب یه نامه بدون امضای وزارت ارشاد را زده بود که این سرکاریه. ارشاد هم گفته بود: یک سرکاری بهت نشون بدم که تخم بزاری و باز بازتاب هم گفته بود: فووتینا… ما خودمون اینکاره بازیم. شما مارو از تاکسی خالی می ترسونی؟ ما خودمون عارضیم و جالب تر اینکه ابوالفضل فاتح که می گن هر چی دود از ایسنا بلند میشه بنیادش دست این بوده از انگلستان پیام داده که: من حیرت کردم.

سوال اول چرا همه سر انگلستان در می یارن؟ سوال دوم چرا انگلستان دشمنه؟ سوال سوم چرا بریتانیای کبیر این همه دانش آموخته تحویل می ده؟ سوال چهارم شما حالت خوبه؟ سوال پنجم گزینه الف و ب؟ اما این جریان بازتاب را می گن سر گیر های سه پیچ اخیرش به دولت، آتیش اش الو گرفته.

خوب بگذارید باز هم یک گریزی به احوال دکتر الهام بزنیم که چون دوستش داریم زیاد باهاش صفا می کنیم و بی خودی به بقیه ربطی نداره. والنتاین که گذشت و این پیام وزیر جدید دادگستری را هم بد نیست بشنوید: من همسر خود را از وزارت و وكالت بيشتر دوست دارم… من در واقع اگر بجای خانم رجبی بودم بال در میاوردم و البته یاد رومئو هم می افتادم و البته باز هم می نوشتم که بعضی ها هدایت پذیر نیستند و این جمله های روماتیک… ها چیه فکر کردین فقط شما ها بلتین عشقولانه در کنین. می گن وقتی این جمله گفته می شده دور سر این رفیق شفیق ما یه عالمه قلب و ستاره و بلبل می گشته، دور سر؟ هاله نور؟ بابا چه ربطی داره آخه شما هم همه چیزو باهام قاطی می کنین…

چند گذر و بی نظر چون ما غلط بکنیم نظر بدیم: حیفه این جوکشو نگم، می گن مسابقه علمی بود به یک دوست گرامی عکس یک کرگدن غول بیابونی رو نشون دادن گفتن شما به این چی می گین؟ طرف که مثل خود ما بود برگشت گفت: ما غلط بکنیم به این بابا چیزی بگیم…

یک. من همسر خود را از وزارت و وكالت بيشتر دوست دارم. (می دونین این جمله اینقدر روماتیک بود که حیفم آمد دوباره ننویسم)

دو. شوشتری جانشین فرمانده سپاه گفت ما آرم سپاه را روی یک ناو آمریکایی حک کردیم. (به همان دلیل بالا ما نظر نداریم)

سه. خادم نماینده مجلس، عضو شورای شهر سابق، کشتی گیر اسبق به رئیس جمهوری پیشنهاد کرد که اقلن آب سد سیوند را تا 1800 متری بریزند که بنای پاسارگارد خراب نشود. (چه جالب، من فکر می کردم در ایران کسی پاسارگارد را نمی شناسد، تا این لحظه که مال بعضی ها قد کلاهشون شده بس که اعتراض کردن و جیغ کشیدن و از این کارا و البته خبری نیست و وزارت نیرو با آرامش داره می کنش زیر آب، اصلن به من چه!)

چهار. حکم دلارا دارابی دختری که به اعدام محکوم شده بود به تایید عالی رسید. (به همان دلیل بالا ما نظر نداریم)

من شما را به خدا می سپارم و امید وارم اگر کرگدن دیدید شما هم برای حفظ سلامتیتان نمک ید دار بخورید و پیام آن دوست گرامی را تکرار کنید: ما عمرن اگه به این بابا چیزی بگیم. 

سلام دوستی پیشنهاد داد که از این پس بجای نوشتن ها یک طرفه بهتره اگر کسی پیامی می ده جوابش رو بدی و من احساس کردم حرف بدی نیست، یک رابطه دو طرفه در گفتن ها و نوشتن ها پس اینکار رو کردم .بعد برام نوشت که بهتره این موضوع رو به هم دوستانم هم بگم. باز هم دیدم شاید اینکار هم درست باشه پس اعلان عمومی هم زدم . برای همه نوشتن یک فرصت خوبه برای همه مااردوان

کابل برای من به روایت یک عکس

« برشنا » اسم قشنگیه نه ؟ این دختر رو با چشم های سبزش و صورتی که پر از شادی بود یه صبح بارونی توی پارک کابل دیدم، ده ساله است و به مادرش که یکی دو سالی می شه کارش تمیز کردن توالت های این پارکه کمک می کنه، پدرش در بمباران نیرو های ناتو کشته شده. درس نمی خونه و همون جا توی توالت

_mg_2228.jpg

های عمومی زندگی می کنه، « برشنا » اسم قشنگیه نه ؟

خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم
ديبا نتوان بافت از پشم كه رشتيم
بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديم
پهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم
ما كشته نفسيم و بسى آه كه آيد
از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم
افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت
ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم
دنيا كه در او مرد خدا گل نسرشتست
نامرد كه ماييم چرا دل بسرشتيم
ايشان چو ملخ در پس زانوى رياضت
ما مور ميان بسته دوان بر در و دشتيم
پيرى و جوانى پى هم چو شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
واماندگى اندر پس ديوار طبيعت
حيف است و دريغا كه در صلح نهشتيم
چون مرغ در اين كنگره تا كى نتوان خواند
يك روز نگه كن كه در اين كنگره خشتيم
ما را عجب از پشت و پناهت بود آن روز
كه امروز كسى را نه پناهيم و نه پشتيم
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت
شايد كه ر مشاطه نرنجيم كه زشتيم
باشد كه عنايت برسد ورنه مپندار
با اين عمل دوزخيان اهل بهشتيم
سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان
يك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم
هر دل كه هواى عالم راز كند
بايد گره علاقه را باز كند
دام است تعلقات دنياى دنى
در دام چگونه مرغ پرواز كند  

چه کسی می داند جنگ چيست؟

  چه کسی می داند فرود يک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ يعنی سوختن، يعنی آتش، يعنی گريز به هر جا، به هر جا که اينجا نباشد، يعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟به راستی ما کجای اين سوال ها و جواب ها قرار گرفته ايم ؟ کدام دختر دانشجويی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببيند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حيا را چه کسی ياد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.کدام پسر دانشجويی می داند هويزه کجاست؟ چه کسی در هويزه جنگيده؟ کشته شده و در آنجا دفن گرديده؟ چه کسی است که معنی اين جمله رادرک کند:نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چيست؟ چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زير شنی های تانک له می شود؟ آيا مي توانيد اين مسئله را حل کنيد؟ گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اوليه خود از فاصله هزار متری شليک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده وگذر می کند، حالا معلوم نماييد سرکجا افتاده است؟ کدام گريبان پاره مي شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ريزد؟ و کدام کدام …؟ توانستيد؟؟؟؟؟؟؟ اگر نمی توانيد، اين مسئله را با کمی دقت بيشتر حل کنيد: هواپيمايی با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمين، ماشين لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نمايد، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنيد کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟ چگونه بايد آنها را غسل داد؟ چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟ چگونه می توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم. چگونه می توانيم درها را به روی خود ببنديم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ براي کدام امتحان درس می خواني؟ به چه اميد نفس می كشی؟ كيف و كلاسورت را از چه پر می كنی؟ از خيال، از كتاب ، از لقب شاخ دكتر يا از آدامسی كه هر روز مادرت دركيفت می گذارد؟ كدام اضطراب جانت را می خورد؟ دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر كلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چيز بسته ای؟ به مدرك، به ماشين، به قبول شدن در حوزه فوق دكترا؟ صفايی ندارد ارسطو شدن خوشا پر كشيدن، پرستو شدن … .آي پسرك دانشجو، به تو چه مربوط است كه خانواده ای در همسايگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاك افتاده است؟ آي دخترك دانشجو، به تو چه مربوط است كه دختران سوسنگرد را به اشك نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور كردند؟ هيچ می دانستي؟ حتما نه ! … هيچ آيا آنجا كه كارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندكی زبان خشكيده كودكی را تر كنی و آنگاه كه قطره ای نم يافتی؟ با اميدهای فراوان به بالين آن كودك رفتی تا سيرابش كنی؟ اما ديدي كه كودك ديگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نيستی، اگر علی اكبر نيستی، اگر جعفر و عبدالله نيستی، لااقل حرمله مباش!كه خدا هديه حسين را پذيرفت و خون علی اكبر و علی اصغر را به زمين پس نداد. من نمی دانم كه فردای قيامت اين خون با حرمله چه خواهد كرد… پس بيايد  

حرمله مباشيم … نوشته ای از شهيد احمدرضا احمدی

رتبه اول کنکور پزشکی سال 64

ساعتی قبل از شهادت