«حق گرفتنی است نه دادنی»

 
این ترم در سفر به هر روی درس خواندن کار سختی بود. من در کنار روزانه یازده ساعت کار کردن و البته سفر کردن باید به عنوان دانشجوی تمام وقت درس ها را هم می خواندم.
معمولن شما به عنوان دانشجو با دو دسته پرفسور روبرو هستید. پرفسورهایی که فکر می‌کنند دانشجو را باید پاره پاره و پت و پت کنند و دسته‌ای که خودشان درد کشیده همین روزها هستند و سعی می‌کنند درک کنند، پاسخ گو باشند و همراهی کنند به قولی انتقام بابای بشریت را قرار نیست از شما بگیرند.
 
اما دسته اول!
این دسته که تا دسته! خودشان یه دسته هستند! فکر می‌کنند نباید دانشجو از کلاس شان سالم و بدون زخم زیل بیرون برود. تمام هنرشان آزار شماست و سعی می کنند با سخت گیری ثابت کنند پرفسور مقبولی هستند که خوب البته مقبول عمه شان نه دانشجو. این دسته اتفاقن همان هایی هستند که من در دبیرستان هم باهاشان سر کار داشتم.
تا انتقام نبود سیگار وینستون شان را هم ان موقع می خواستند از ما بگیرند.
این ترم یکی از همین جنس شخمی‌ها به طورم خورد. من هفته اول کلاس وسط صحرای تگزاس بودم تو خانه درختی و کنار خیابان و بدون اینترنت، برایش در یک دسترسی کوتاه نوشتم که در شرایطی هستم که نیاز به کمک دارم.
ایشان هم فرموند: خوب با ۹۱۱ تماس بگیر!
برایش نوشتم من که این کلاس را تمام می‌کنم اما برایت ای نازنین چنان حالی بدهم که یادگاری در تاریخ بشریت بنویسند. بله من کلاسی که قرار بود مردود بشوم با نمره «ب» پاس کردم اما برایش به رسم یاد بود روی دیوارش یادگارهایی نوشتم. سعی کردم بدون هیچ تعصبی فقط برای همه کسانی که لازم بود بنویسم که تا چه حد فراتر از اندازه سخت گیر است و بدون دلیل نمره کم می‌دهد. پاسخ سوالات شما را نمی دهد و در نهایت معتقد است «بودی که واردی!».
 
امروز دیدم یک ایمیل برایم زده!
نمره را ارتقاع داده و بر خلاف لحن همیشه متکبر و از بالایش با ملایمتی خاص که فقط ممکن است در یک میهمانی شبانه کسی با شما صحبت کند نوشته:
هی اردوان!
می‌دونی؟ روزی که تو امدی کلاس هفته های اول رو از دست دادی اما اونقدر جدی بودی که در ظرف مدت کوتاهی نه تنها همه رو جبران کردی، بلکه سطح نمره ات رو هم ارتقاع دادی. خواستم بگم بهت افتخار می کنم! مثل تو کم داشتم تو دانشجوهام.
راستی ببین من واقعن در برنامه ریزی کلاس نقشی ندارم و اگر زیاد بوده محتوای کلاس تقصیر من نیست منم دل خوشی ندارم هاااا. راستی تر! ایمیلات رو من از دست دادم حیففف. بعد فهمیدم که می رفته تو پوشه اسپم ببخش دیگه.
خلاصه دوباره خواستم بگم تو افتخار این کلاس بودی.
قربانت
معلم جان
یادتون باشه!
این دومین یا سومین باریه که ساکت ننشستم و به پرفسورها یادم دادم که نباید فکر کنند همیشه می‌تونن در قدرت باشند. من پرفسور داشتم که کشیدم به دپارتمان آموزش ایالت برای نیم نمره.
در جهان هیچ وقت کسی حق به شما نمی‌دهد. بیاموزید که حق را بگیرید.
FullSizeRender

«شاید تپل‌تر، شاید سالم تر…»

 

یادتونه دو سه روز پیش یه عکس از سردر یه مغازه‌ای گرفتم که اسمش رو لابد روزی هزار دفعه ازشون پرسیدن که تلفظ اش رو هم زیر اسم زده بودند؟ (اسمش کاسیک بود!)
این فروشگاه یه ویژگی خوب داره. تو این فروشگاه که لباس زیر زنانه می‌فروشه یه خرق عادتی وجود داره. مدل‌هایی که بر خلاف استریوتایپ که به لاغری و تناسب زورکی تکیه داره، زنان خوش چهره با اندامی متفاوت‌تر از مدل‌های مرسوم پشت ویترین هستند. به نظر من این مرض لاغر شدن، تناسب اندام به قیمت مرگ همه ناشی از یک برداشت غلط است که بدنه جامعه خیلی وقیحانه باورش کرده.
سالیانه چقدر آدم پول لیپوساکشن و دم‌نوش و کرم و لیزر و درد و کوفت می‌دن تا به قول خودشون به الگوی زن «سکسی» نزدیک بشن؟ یا مردانی که جرواجر می‌کنن خودشون رو تا هیکل تو فرم به قیمت مصرف هورمون و دارو و پماد و کوفت داشته باشن.
موضوعی که این جا فراموش شده اینه که اصولن زن خوش اندام اما بی اخلاق یا مرد خوش هیکل و تند خو هیچ کدام به نظر من الگوی جالبی نیستند. جایی می‌خوندم خیلی از مدل‌های لباس به دلیل فشارهای شدید جسمی برای تناسب اندام بیماری های شدید روحی دچار می شن یا بیماری‌های مزمن جسمی تا اخر عمر رهاشون نمی‌کنه پس چرا یک چنین چیزی باید ارزش باشه؟
من فکر می‌کنم یک زن یا یک مرد وقتی بدن سالمی داره ضرورتی نداره تابع الگوهای ابلهانه ای باشه که این استریوتایپ ها به جامعه حقنه کرده. شاید درشت تر اما سالم تر، شاید تپل تر اما مهربان تر، شاید باسلیقه‌تر یا شاید باسواد تر.
اینستاگرام فارسی این روزها پر شده از زنان با ماهیچه‌های عجیب غریب و پسران عجیب غریب تر و این مسیر نادرست ادامه دارد…
من فکر می‌کنم سلامت جسم و روح و زیبایی روح به مراتب کارکردش از باسن خوش‌فرم بیشتره!

 

EEDH6638

«در باب شلوارهای یوگا با رسم شکل»

خانم با دوستش می‌آید جلوتر، از این شلوارهای یوگا پایش است که به یمن بهبود تکنولوژی تولید پارچه به کیفیت و چسبندگی رسیده است که دیگر تا شیارهای ارتفاعات را هم با رسم شکل نشان می‌دهد، با یک نیمه لبخند می‌گوید:
رییس شما ایراد نمی‌گیره با شلوارک سر کار هستید؟
عرض کردم:
اتفاقن چرا ایراد می‌گیره، عین شلوار شما یکی سفارش دادم قرار شده تا رسید عوضش کنم…
به بغلی یه چیزی گفت که احتمالن ترجمه طرف مایی‌ش می‌شد، الله گورستمسین پیس زمانه اولوب!
فکر کنم از تجسم صحنه یه جورایی دلش ریش ریش شد گذاشت رفت…

پ ن: مامان بزرگ روسی داشتم که خدا بیامرز هر وقت صحنه وقیحانه‌ای می‌دید می‌زد روی پاش همین جمله رو می‌گفت «خدا نصیب نکنه، بد زمانه‌ای شده»

«دمنوش بزن شیرت زیادشه»

اینقدر این رفقای ‌«دمنوش» به دست ما هی گفتند دم نوش دم نوش و کبد چرب و چیل و نمی‌دونم درمون چاقی غین و این حرفا که دیشب گفتم بذا برم یه دم‌نوش از این فروشگاهه که همه چیش شده بیست درصد قیمت بگیرم.
رفتم دیدم یه دموش گذاشته قوطیش خیلی با حال بود، اون لک لکه که وظیفه آوردن بچه رو به عهده داره عکسش روش بود. به یاد بچگی که گفته بودن این مارو آورده به خانم فروشنده گفتم خانم یکی از اون دم‌نوشِ بدید.
یه نیگاه کرد گفت: واسه خودتون؟
می‌خواستم بگم پ ن پ برای عموی شما که بخوره یاد ما کنه!
هیچی داد و ما هم سر کیف از این که دمنوش ده دلاری رو دو دلار خریدیم زدیم بیرون که زودتر دم کنیم چیزمون شاد شه، شانسی قبل بیرون رفتن درش آوردم دوباره اون لک لک بچگی که وظیفه تولید مارو بر عهده داشت ببینم، دیدم روش نوشته «برای افزایش شیر!».
آمدم به خانمه می‌گم خانم این کارش چیه؟
می‌گه:
تولید شیرتونو! (شیرتونو) افزایش می‌ده.
رگ‌های سینه‌تون رو ، توجه کنید سینه منو می‌گه، وسیع تر می‌کنه تا شیر با حجم بیشتری جریان پیدا کنه و چند خواص دیگه که راستش توضیحش سخته.
می‌پرسم خانم چرا از مخاطب «تون» استفاده می‌کنید اخه من شیر می‌دم؟
می گه چمی‌دونم این روزها همه همه کار می‌کنن، ازتون پرسیدم واسه خودتون می‌خواین گفتین آره!
دیدم روی رسید نوشته غیر قابل برگشت.
من هنوز دارم به لک لکه فکر می کنم که چطور یه روز منو انداخته پشت در خونه بابا مامانم….
75233398_10159103419863761_2898798003596820480_n