«جایی که ازش نمی‌تونی دل بکنی»

اردوان روزبه / وبلاگ

من به طور کلی خیلی پایه‌ام که آدم خیلی دم از «وطن وطن» نزند. یعنی نه این که اسم وطن نیاورد. بیشتر نظرم این است که این ترکیب «وطن+چس‌ناله» ترکیب گرم و گیرایی نیست.

انگاری اگر یاد وطن کنی و ننالی که: «هااااای من!» هیچ کس اعتباری برای تو و دل‌تنگی ات قایل نیست که هیچ احتمالن ته دل‌شان هم می‌گویند: «تخم خرِ وطن فروش»

اما من فکر می‌کنم آدم ناخواسته همیشه گرایش دارد به جایی که بزرگ شده. خاطره داره. زندگی کرده، غم دیده و یا کس و کارش را در زمین‌اش چال کرده. یه چیزایی هست که بی نک نال به خاطر من می‌آورد که من تکه‌ای از زمین را بیشتر دوست داشتم. شاید الان برگردم از خلق و خوی مردمش یا آشغال‌های سر خیابانش و یا فحش خارمادر های راننده تاکسی‌هایش «اوقم» بگیرد اما یک جایی گوشه کله و دل آدم هست که تصویر گرم و گیرایی از یک خانه قدیمی برایت ساخته است و تو دلت برای آن تنگ می‌شود نه برای آن چیزی که اگر ببینی می خورد توی ذوقت.

IMG_5579

«قربون پر و پاچه اجدامون برم من»

آدمی‌زاد همیشه اصرار داره یه جورایی لاپوشی کنه که جدهای مبارک‌اش حضرات آدم و حوا از نظر ریخت شناسی یک پا «اورانگوتان» بوده اند برای خودشون.
هرچی نقاشی می‌بینی آدم بادی بیلدر، حوا هم کمر باریک سینه آآآآ، انگاری شکیرا.
خوب بوده اون موقع دوربین اختراع نشده وگرنه آدم ها هر روز باید چشمشون به جد و جده مبارک‌شون می افتد و احساس می‌کردن خدا تحقیرشون کرده…

Durer

«رد زخم تو رو تن من…»

اردوان روزبه / وبلاگ

جاهایی هست که دیگر رد زخمی که بر تن تو می گذارد هیچ وقت از روحت پاک نمی‌شود.

شاید ساده از کنارش می گذرد و می گذرند. اما تو هستی که خودت می‌دانی که این زخم چقدر یادگار است.

چرخه تکرار و زندگی روزمره «سم» احساس است. همه چیز معمولی می‌شود و معمولی شدن اول تکرار و تکرار هیچ شدن است به ساعت صفر.

IMG_5114

«یکی به کویتی‌پور بگه لعنت به تو»

اردوان روزبه / وبلاگ

یک جاهایی هست که قرار نیست حرف از جنس زمان و یا مکان باشه. نمی خواهد حرف از شکست یک باور بزنی. باید خفه شی و گوش کنی. به همان ها که دیگر نباید به روی خودت بیاوری.

امیدوارم یکی در بین رفقایم با «کویتی‌پور» آشنا باشد. بهش بگوید که یک بابایی که رسوا و وطن فروش است و الان ان سوی دنیا نشسته و هر وقت «یاران چه غریبانه» را گوش می‌کند، هنوز یاد یک آدم هایی می افتد. یکی به کویتی پور بگوید لعنت به تو که این سر دنیا رهایم نمی کنی…

«یک جا لم باید داد و فکر کرد این جا فقط برای توست»

SONY DSC

یک جاهایی هست وسط همه معرکه بی رحم زندگی فرصت برای تو فراهم شده تا راحت «لم» بدی. فکر کنی که خوش‌بختی درست روی یک مبل کهنه کثیف راحتی که جلوی سطل‌های زباله رها شده…

ارزش‌ها نسبی است نسبی می فهمی جورج؟

«ترس‌ها هجوم بی امان به آدمی‌زاد دارند»

اردوان روزبه / وبلاگ

می‌ترسم! نمی‌دانم گاه از چه. اما می‌دانم که می‌ترسم، درست وقتی که یک خیابان خواب را می‌بینم که کفش‌های کهنه‌اش روزی برای خودش «نایک ۱۰۰ دلاری» بوده است.

درست همان وقتی که می‌بینم نشسته و به دیوار زل زده. وقتی که چشمش دنبال «هات داگ دو دلاری سون الون» که دست دخترک شلوارک پوش است راه می‌کشد.

می‌ترسم! وقتی می‌‌روم جلو و پیشنهاد می‌کنم یک «هات داگ» میهمان من باشد و با نگاهی خیره می‌گوید:

-نه. من گدا نیستم…

نمی‌دانم چطور می‌شود که ترس همیشه همراه من است. ترس از فرو رفتن، بیرون افتادن، تمام شدن، تهی شدن، بی‌چیز شدن، بی خانه شدن و هزار کرور ترس دیگر که به اندک روزنه‌ای به تمام کله‌ام سرایت می‌کند.

ترس من از کجا شروع شد؟

«یک سوال ساختاری در باب این که تو بگو چطور ریدی»

اردوان روزبه / وبلاگ

نتیجه ازمایش «ام آر آی»  مرا گرفته جلویش و دو صفحه را که پر و پیمان است می خواند. با ته لهجه روسی که دارد خانم دکتر سعی می‌کند قدم به قدم توضیح بدهد:

ببین عزیزم نگران نباش! سه مهره کمرت شکسته است. بین دو مهر فلان و فلان دیسک کمر زده بیرون، مهره شماره فلان کامل خورد شده است.

– کله ام را مانند بز تکان می‌دهم…

مهره فلان هم دهانه درون مهره جمع شده و نخاع را آسیب زده.

– کله ام را مانند بز تکان می‌دهم…

یک مهره هم به داخل سر خورده است. بخش‌هایی از اعصاب سیاتیک ات هم درگیر است.

– کله ام را مانند بز تکان می‌دهم…

در کل قسمت پایین مهره‌ها مرخص است. البته یک سوال مانده بود برای من که در نتیجه آزمایش ننوشته.

– چه نکته‌ای خانم دکتر؟

شما چطوری تونستی این طوری به مهره‌های کمرت یک‌جا «برینی»؟

– و من باز هم کله ام را مانند بز تکان می‌دهم…

 

«سو تفاهم شده، ایشان قصد تمجید داشته»

اردوان روزبه / وبلاگ

نظر شخصی این حقیر این است که آقای قاضی‌پور نماینده ارومیه خیلی هم متانت در برابر وزیر بهداشت به خرج دادن که فقط از ایشان به عنوان «آقازاده دله دزد» یاد کرده اند و یا پیامی دوستانه به آقای ظریف داده‌اند که: «اوووه برو ورزش کن کیفتو باز نزنن». ایشان تازه احتمال این می‌رود که قصد تعریف داشته اند چون به نظرم لابد به دخترشان وقتی می‌خواهند بگوید یه لیوان چایی بده، می فرمایند:
«اوهووووی توله سگ یه استکان چایی بده» یا مثلن وقتی می خواهند قربان صدقه عیالشان بروند می فرمایند: «زنیکه بد جور می خوامت».
یا مثلن وقتی به رفیق قدیمی شون زنگ می زنن می گنن: «لاشی ی ی ی چطوری؟‌ سرت کدوم سولاخ بنده پیش ما نمیای…»
و درنهایت وقتی هم در حال قربان صدقه به دوستان خیلی خیلی فراتر از جناح هستند می فرمایند: «خیلی می خوامت گوزووو». شما خیلی حساس نباشید، ایشان قصد تعریف تمجید داشته بنده خدا.

«تمثال امام زوکر برگ و سرزمین موعود»

اردوان روزبه / وبلاگ

شده است نا وقت بخوابید؟ مثلن ساعت هفت بعد از ظهر. بعد خواب‌های پرت و پلا ببینید؟
خواب می‌بینم که فیس بوک یه سرزمین است. پلیس‌های امنیتی «فیس» همه را با دوربین و لوازم شنود مراقبند.
هر کسی که از فیس بوک دلیت شود می‌میرد و خیابان‌ها از این جنازه‌ها روی زمین افتاده است. آدم‌ها بالای سرشان حباب چت است به جای صدای صحبت و می‌بینم بر در و دیوار همه جا تمثال مارک زوکر برگ را زده اند.
جمعه «نماز فیس بوک» است و همه باید بروند و کارت ورودی شان را که از این کارت های کنتاکت‌لس است به محل‌های ورودی بزنند.
جاهایی هست که یک لایک بزرگ بالایش است و شما فقط می‌توانید ان‌جا غذا بخورید یا بنوشید…

39YDoiggyL

«هوس پرواز و خورشید، نه دور، نه نزدیک»

اردوان روزبه / وبلاگ

این روزها باز هوس پرواز دارم. پرواز به جایی شاید دور یا چه‌می دانم، شاید نزدیک اما جایی که فرصت باشد. فرصت مرور چیزهایی که همیشه به بعد موکول کردم. آن‌قدر نوشته‌های نیمه کاره دارم. آن قدر خاطرات سفر که بدون ویرایش مانده است. عکس‌هایی که می خواستم روی‌شان کار کنم. نوشته‌هایی که باید تمام می‌شد. تحقیق‌هایی که فکر می‌کردم لابد سرنوشت بشر را عوض نکند دست کم سرنوشت خودم را عوض می‌کند و همه و همه لای چرخ دنده های غول پیکر زندگی دارند جان می‌دهند.

دو سه روز پیش رفته بودم موزه هوا فضای واشینگتن. سالنی که به «برادران رایت» اختصاص داشت پر از حس خواستن بود. از خانه‌شان تا «ماندالین» اورول رایت که لابد وقت دل‌تنگی می‌نواخته است. چرخ دنده هایی که قرار بود موتور بشوند. بال‌هایی از جنس کاغذ و چوب‌های نازک، راستی چه چیزی این چهار تکه کاغذ و طناب را آخر به هوا فرستاد؟

به نظرم باور به این که «باید»  این چهار تکه نخ و کاغذ پرواز کند…

انگاری باید پرواز کرد این روزها.

IMG_5393

«حکایت خیاط و تحلیف رییس جمهوری»

اردوان روزبه / وبلاگ

روزی طرف رفته بود خیاطی پارچه کت و شلواری را داد دست خیاط و خیاط اندازه گرفت و گفت هفته دیگر بیایید برای پرو اول. بنده خدا هم برگشت گفت:

«اقا نیام هفته دیگه برگردی بگی، این هفته آماده نشد برو هفته دیگه بیا. باز برم هفته دیگه بگی برو هفته دیگه بیا. اصلن شما خیاط ها یک روده راست تو شیکمتون نیست. بده اون پارچه کت شلواری رو مرتیکه دروغ گو. کت شلوار نخواستیم…»

حالا این روزها که مراسم تحلیف حسن روحانی است بی اختیار یاد پارچه کت شلوار می افتم. هنوز این بنده خدا تحلیف نشده بود، ملت کلی سر صندلی ننشسته مطالبات داشتند. حالا هم هنوز تف مقام عظما پا نامه خشک نشده دارن می گن که سطح مطالبات در کجاست و آقای روحانی از اقتصاد تا هنر و فرهنگ را نیامده باید گل و بلبل کند «پس چرا دلار ارزون نشد!»، «اه این زندانی‌ها چرا آزاد نشدن».

خواستم بگم جریان «اون پارچه کت شلواری مارو بده اصلن نخواستیم» خودش جریانی است برای خودش.

 

«قانون نسبیت احساسات در بوته آزمایش»

اردوان روزبه / وبلاگ

جایی بودم دو زوج دو بر من نشسته بودند. هردو هم اتفاقن تنگ دل هم یک زمان افتاده بودند.

زوج این ور تازه ازدواج کرده بودند و زود آن ور عمری از ازدواج‌شان گذشته بود. خانم زوج غیر تازه یک باره از شوهر فاصله گرفت که «وای قلبم گرفت از گرما، گُر گرفتم»،‌ در همین اثنا ظاهرن پسر جوان از گروه زوج تازه مزدوج هم به هوای گرمای هوا، ناخودآگاه از عیال فاصله گرفت، عیال غمزه‌ای کرد که «اوووی چه سردِ این‌جا، بچسب به من الان یخ می‌زنم»

در این ماجرا مهم ترین چیزی که به خاطرم آمد «تئوری نسبیت» مرحوم انیشتن بود که جلوی چشمم داشت رژه می‌رفت.

«در باب ادبیات غنی مشهدی، مودونوم و نوموگوم…»

اردوان روزبه / وبلاگ

یک جمع مشهدی دور هم نشسته بودیم که خلاصه از زبان شیرین مشهدی همه یاد کردیم. تصمیم گرفتم از این پس یک سری از کلمات مطرح در ادبیات مشهدی را منتشر کنم. دوستان مشهدی دست برسونین که کامل بره:
خیزه = کشو
رازینه = راه زیر زمین
ناسوس = تلبمه
اشکاف = کمد
چُوخت = گوشه
دولگون = آویزان
سٍله = سبد
یَره = یارو
پِنسْ = سنجاق سر
سرکُن = مداد تراش
فِلِکه = میدان
میلان = کوچه
قُچار = فشار (مشهدی دوره پارینه سنگی)
مداد گلی = مداد قرمز
فلاکس = فلاسک
گُرجه فرنگی = گوجه فرنگی
استَلخْ = استخر
دیکسْ = دیسک
کِیس و نوشابه = کیک و نوشابه
مو بُروم = من بِرم، من بُورم، من بُردم، من پیروز می‌شوم، من می‌بَرم، می‌برمت
پَلَخمون = تیر و کمان (البته به طور مشخص فکر کنم این اختراع مشهدی‌ها باشد – چوب دو سر که به دو سر آن کش می بستند و سنگ می پرانند.
پیشینگ = پاشیدن مایعات روی آدم
فابْ = مایه ظرف شویی
جیملاستیک = ژیمناستیک
کله مُلاق = بالانس
شور بده = هم بزن
مُودُنی = می دونی
مُو = من
موسا کوتقی = قمری
شب رفَت = شب شد
سوقولْمه = سیخ کردن به دیگران
کَلپْسه = مارمولک
ناخن جِله = ناخن کشیدن روی دیگران (روایت است که باید کمی پوست زیر ناخن بماند)
شُله = نوعی آش تخصصی که فقط در مشهد یافت می‌شود
مِخِن = می‌خواهید
مِرِِن = می‌روید
تُوشله = تیله
تیلْ = طالبی
آدانس = آدامس
خسته رَفتوم = خسته شدم
سولاخ = سوراخ
کِیلی = کلید
سِله = سبد خرید
آب کِش = صافی برنج
کوشا ما کوو = کفش های من کو؟
کیلی یا ما کو = کلید های من کو؟
نارنجک = نان خامه‌ای
چُمْبه = چاق و تپل البته اصطلاحی برای هم زدن شله هم هست
الِفچ شدن = نوچ شدن، با شیرینی چسبناک شدن
شُمال = بادی که خنک باشد
سَرپایی = دم پایی
کاغذ باد = بادبادک
وَرچوپه = برعکس
مکُش مرگما = پر عشوه
لوکه = گلوله شده
کَق = نارسیده
لاخ = تار مو
خُردو = کوچولو
لِخه = پا به زمین کشیدن در حین راه رفتن
لتَه = دستمال
نارده شور = ناودان
چَقَرْ = زبر و ضخیم
جیر دادن = کلک زدن در بازی، جر زدن
یاد داشتن = بلد بودن (به شدت این کلمه مشهدی بودن را لو می دهد)
چلغوز = نوعی آجیل، اما مشهدی‌ها برای فحش استفاده می‌کنند یعنی شوت و کم عقل.
کم زور = کم فشار
آقا میرزا = داماد خانواده
خوسور = پدر شوهر
خوش = مادر شوهر
فاطمه چُسوک = نوعی حشره را می‌گویند
سوسولِنگ = به نوعی پرنده پا بلند گویند، اما مشهدی‌ها به آدم قد بلند کم فایده نیز می‌گویند.
قله گی = دهاتی روستایی
لوخ = حصیر
کُخ = انواع مختلف حشره
قوچار = در مشهدی قدیمی به فشار می‌گویند
نارده شور = ناودان
تِسمه = کمر بند
ناردوون = نردبان
تاید = پودر لباس‌شویی، هم‌چنین «فاب» هم می‌گویند.
تین = قوطی حلبی (مشترک بین مشهدی‌ها و انگلیسی زبان‌ها )
چُِس = باد معده، البته در این مورد بین علما اختلاف نظر هست که آیا این فقط مختص مشهدی‌ها است یا خیر.
زِنج = شیره درخت
کِرا نمو کونه = ارزش ندارد
گُرده = پهلو
چُسی نیا = پز نده
قُروت = کشک، البته به بلند کردن و دزدیدن چیزی هم می‌گویند – قروت کردن.
نِوِسه = نوه
الِفشو = زالزالک
علی شان، حمید شان = علی فامیل آن‌ها، حمید فامیل آن‌ها
علی مان،‌ حمید مان = علی فامیل ما، حمید فامیل ما
بریم برَ ما باشیم = بریم به خانه ما
جُل جُل = وول خوردن
موجوله = تکان می‌خورد اما در ادبیات لاتی مشهدی به معنای تنت می‌خارد
قُوته = شنا کردن
لانچیکو = نانچیکو
کالواس = بعضی از دوستان به کالباس می‌گویند
خِفتی = گردن بند عریض و بزرگ طلا، آخر پول داری
چُوری = النگو
الانه = همین الان
دِداشِ گولوم = برادر عزیزم ، تحبیبی برای وقتی که دارن خر می‌کنند
کووچه سگگ = توله سگ ( با غیض ادا می‌شود به عنوان فحش)
ناشور = نشسته
هم‌ساده = همسایه
خُسبیده = خوابیده
گوز کَق = قول و وعده الکی
هموجوور = تاکید به یک حالت است در حین تعریف یک ماجرا به نوعی «as well as»
آشنا مِرِم = آشنا می‌شویم


این فرهنگ لغات با هم‌کاری دوستان مشهدی به زودی تکمیل می‌شود…

«خواسته‌های شبه فمینیستی به روش حمام زنانه عمومی»

اردوان روزبه / وبلاگ

این روزها کم شنیده نمی‌شود که ملت یقه می‌درند که «چرا در کابینه روحانی وزیر زن نیست» و جالب‌تر نوشته‌ای دیدم از یک بنده خدا که «باز گلی به گوشه جمال تمامیت خواهان که در دوران احمدی‌نژاد در کابینه وزیر زن بود اما این جا خبری نیست». 

به نظر من خیلی از رفقا دارند سرنا را از سر گشادش می‌زنند. وقتی خود زنان ارزش‌های انسانی خود را به میزان حداقلی «فقط زن بودن» کاهش می‌دهند نباید خیلی توقع «کن فیکون» داشت. انگاری مهم این است که فقط از جنس زنانه باشد. حالا سواد داشت یا نداشت و یا تا چه حد به حقوق انسانی که البته بخشی از ان شامل حقوق زنان نیز هست پای‌بند هست یا خیر، ظاهرن در اولویت نیست. 

به نظر من تا زمانی که تصور حق‌ستانی در ابعاد «زنانه-مردانه» که بیشتر حمام عمومی را تداعی می‌کند، خلاصه شود چیزی دست کسی را نمی‌گیرد. 

کاش این روزها به جای یقه دراندن‌های شبه فمینیستی که بخش عمده‌ای از جامعه «شبه روشن‌فکری» ما با آن درگیر است و تا اسم زن و حقوق و لایحه ازدواج مجدد می‌آید رگ گردنشان به قاعده طناب کلفت می‌شود، کمی به فکر حقوق انسانی از دست رفته بدون جنسیت می‌بودند. کاش توقع‌شان از این حداقلی کمی ارتقا پیدا می‌کرد و سهم‌شان را از انسانیت و حقوق انسانی بدون چماق زنانه‌گی می‌ستادند،   که بی‌شک می‌شد فردای بهتری برای زنان و برای مردان متصور شد.