«یک تولد دیگر، یک شانس دیگر برای لذت و رضایت»

حالا کمی دورتر ایستاده‌ام از روز تولدم که در عین حال هنوز سرشارم از تبریک‌ها و مهرها. در میان سینه‌ام مثل هر سال چیزی جریان پیدا می‌کند. یک جور دل‌آشوبه که چند روزی هست، ترکیبی از نگرانی، امید، لذت و انتظار مدتی در دلم خانه می‌کند و بعد کم کم می‌رود.

می‌رود تا سال دیگر باز آید و به قول فرهاد خان دریا، تا سال دگر عمر جوان می‌گذرد. خب، هر سال می‌گذره حس می‌کنم چیزهایی توی من از بین میره و چیزهایی متولد می‌شه. حس‌های تازه‌ای که تجربه نکردم و این برای من زندگی رو در عین ترس‌هاش هیجان انگیز می‌کند.

گفتم از ترس‌هاش، اره من ترس‌هایی دارم. ترس از نیاز به دیگران، ترس از عدم هماهنگی بین توان جسمی و روحیم، ترس از عدم درک دیگران، ترس از عدم درک شدن از سوی دیگران و شاید ترس‌های دیگه…

اعتراف می‌کنم از مردن هم کمی می ترسم اما قول می‌دهم این ترس جدی و با اولویت اول زندگی‌ام نیست.

حالا یک بار دیگر متولد شدم.

یک بار دیگر در میانه یک جنگ بودم. یک بار دیگر صبح بیدار شدم، یک بار دیگر حس کردم کسانی هستند که دوست‌شان دارم. یک بار دیگر حس کردم کسانی هستند که مرا دوست دارند. حس کردم در نگاه آدم‌ها که چه مهربانانه و نه از سر اجبار و وظیفه تولدم را تبریک گفتند، دیده می‌شوم.

باور می‌کنید من کیک تولدم را درست راس ساعت دوازده نیمه‌شب جلوی دفتر فوت کردم؟ یک شمع بر روی یک کیک به اندازه یک فنجان، این کیک بین ۱۱ نفر تقسیم شد و به همه گفتم که کیک درست راس ساعت دوازده نیمه شب جلوی دفتر وسط کار به من رسید.

راستش را بخواهید هر چه سن بالاتر می‌رود آدم به خودش می‌افتد. به فکر کردن به کارهایی که نکرده، به مهر‌هایی که نورزیده، به گذشت‌هایی که نکرده…

امسال یک عالمه هدیه گرفتم. باور می کنید وسط هدیه‌های تولدم، کتلت هم گرفتم، از اون مدلا که توی رب سرخش می‌کنن؟ هدیه برنامه ریزی برای یک شب خوب گرفتم، عرق گرفتم، سه پایه، که خیلی لازم داشتم، ادوکلن، شیرینی و شکلات‌های خوشمزه و یه عالمه چیزهای دیگه. اما من یک هدیه مهم تر گرفتم، دوست داشته شدن گرون ترین هدیه‌ای بود که گرفتم.

اما:

حالا حس می‌کنم، فرصت کینه ورزی کمتر دارم.

وقت ندارم منتظر کمک دیگران باشم.

هر تغییری رو با خودم شروع کنم.

با کار دیگران کاری نداشته باشم.

و هر لحظه رو زندگی کنم با همون داشته‌هایی که دارم.

خواستم از همه اون‌هایی که تبریک گفتن همین‌جا تشکر کنم. به همه رفقا و دوستان و دشمنانی که با ارسال گل، تلگراف و تلفن و ارسال فاکس گذر این عمر را تبریک گفتند تشکر کنم و بگم ببخشید که سعی کردم جواب همه رو بدم اما نشد.

ایشالا تو شادی‌هاتون جبران کنیم!

1 دیدگاه برای ««یک تولد دیگر، یک شانس دیگر برای لذت و رضایت»»

بیان دیدگاه