ماه: مِی 2007
بهانه ای پیدا شد تا سکانس های پايانی «مصائب مسیح» را ببينم … ظاهرا اين داستان با اتکا به جريان تاريخی مصلوب شدن آن حضرت به تصوير کشيده شده. با خودم فکر می کردم مسيح و همه پيام آوران چه رنج بزرگی را برای «انسانيت» کشيده اند … و نا اميدانه دوباره می انديشم که آيا موفق بوده اند؟!
لحظه ي ديدار نزديك است
باز من ديوانه ام، مستم
باز مي لرزد دلم، دستم
باز گويي در جهان ديگري هستم
هاي، نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ
هاي، نپريشي صفاي زلفكم را، دست
آبرويم را نريزي، دل اي نخورده مست
لحظه ي ديدار نزديك است
به بهانه نمایشگاه آناتوتیغ و کابوسی که خوشبختانه فقط یک کابوس بود … صورتم پر از تیغ بود … اما فقط یک کابوس بود.
از دریا می گذرم. باور دارم که همه چیز برای یک لحظه امید من آماده است. کمی به صورت خودت در آینه نگاه کن، چقدر زیباست … چون خسته ای.
خواب می ديديم در کومه ای دور افتاده در کنار آتش نشسته ام و شعری را زمزمه می کنم … اين شعر يک تصنيف قديمی بود … تصنيفی که نمی دانستم از کجا و کی آنرا شنيده ام … تک درختی بی پناهم … که در سکوت صحرا … فرياد من نشسته در گلويم …
کسانی در اين شب تار می آمدند و می رفتند … آدم هایی از نژاد های مختلف … کسی در تاريکی نزديکم شد و دست در دستم نهاد … خدا حافظی می کرد … و من فکر می کردم که بايد بگويم خدا نگهدار اما نمی دانم چرا می گفتم … خدا نگهدارت … از خواب بيدار شدم … خورشيد از لب کوهها بر آمده بود … با خود انديشيدم … يک روز ديگر … يک جوشش ديگر … هنوز زنده ام … و اين ديگر خواب نيست.……………مسافرم و تا سه شنبه نیستم.
معنی عشق چیست؟
یک گروه محقق در یک تحقیق سوالی را از گروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهایی که بچه ها دادند عمیق ترو متفکرانه تر از تصورات بود
سوال این بود
معنی عشق چیست؟
نظر شما راجع به جوابهای بچه ها چیست؟
وقتی کسی شما رو دوست داره ، اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه . وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده. بیلی – 4 ساله
مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش ارتروز گرفتن ، این عشقه. زبکا – 8 ساله
عشق موقعیکه دختره عطر می زنه و پسره هم ادکلون، و دو تایی می رن بیرون تا همدیگر رو بو کنن. کارل -5 ساله
عشق وقتیه که شما برای غذا خوردن می رین بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو می دهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو بده به شما. کریستی – 6 ساله
عشق یعنی وقتی که مامان من برای بابام قهوه درست می کنه و قبل از اینکه بدش به بابا امتحانش می کنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه. دنی – 7 ساله
عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی که خسته ای به لبت میاره . تری – 4 ساله
عشق وقتیه که شما همش همدیگه رو می بوسید بعد وقتی از بوسیدن خسته شدید هنوز دوست دارید با هم باشید پس بیشتر با هم حرف می زنید. مامان و بابای من دقیقا اینجورین. امیلی – 8 ساله
عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگه داری و فقط با دقت گوش کنی. بابی – 7 ساله
اگه می خواهی دوست داشتن رو بهتر یاد بگیری ، باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی. نیکا 7 – ساله
عشق اون موقعس که تو به پسره می گی که از تی شرتش خوشت اومده ، بعد اون هر روز می پوشتش. نوئل – 7 ساله
عشق مثل یه پیرزن کوچولو و یه پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن حتی بعد از اینکه همدیگر رو خیلی خوب می شناسن. تامی – 6 ساله
موقع تکنوازی پیانو ، من تنهایی روی سن بودم و خیلی هم ترسیده بودم . به تمام مردمی که منو نگاه می کردن نگاه کردم و بابام رو دیدم که وول می خوره و لبخند می زد اون تنها کسی بود که این کار رو می کرد. من دیگه نترسیدم. کیندی 8 – ساله
مامانم منو بیشتر از هر کس دیگه ای دوست داره چون هیچ کس دیگه ای شبها منو نمی بوسه تا خوابم ببره. کلر – 6 ساله
عشق اون موقعی هست که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا. الین – 5 ساله
عشق زمانیه که مامان، بابا رو خندان می بینه و بهش میگه که هنوز هم از رابرت ردفورد خوش تیپ تره. کریس – 7 ساله
عشق وقتیه که سگت می پره بقلت و صورتت رو لیس می زنه حتی اگر تمام روز تو خونه تنهاش گذاشته باشی. مری آن- 4 ساله
می دونم که خواهر بزرگترم منو خیلی دوست داره بخاطر اینکه تمام لباسهای قدیمی خودشو می ده به من و خودش مجبور می شه بره بیرون تا لباسهای جدید بگیره. لورن – 4 ساله
وقتی شما کسی رو دوست دارید موقع حرکت از مژه هاتون ستاره های کوچولویی خارج می شن. کارل – 7 ساله
دوست داشتن اون وقتی هست که مامان صدای بابا رو موقع دستشویی می شنود ولی بنظرش چندش آور نمیآد. مارک – 6 ساله
و بالاخره آخریش ؛ تو رقابتی که هدفش پیدا کردن مسئول ترین بچه بوده ، پسر بچه 4 ساله ای برنده می شه . همسایه دیوار به دیوار این آقا پسر یک مرد مسن یود. این آقا به تازگی همسر خودشون رو از دسته داده بودند. پسر بچه وقتی پیرمرد رو تنها در حال گریه کردن دیده بوده به حیاط خانه پیرمرد وارد می شه و می پره بقلش و همونجا می مونه، وقتی مادرش ازش می پرسه که چی کار کردی؟ میگه که هیچی من فقط کمکش کردم تا راحت تر گریه کنه
با اجازه بزرگ تر ها و رییس قبیله بعععععله
این آگهی ظاهرن در تهران پخش شده. قضاوت نمی کنم. حل مشکل شرعی محرم نامحرم به جیک ثانیه . کار به جاهای جالبی داره می رسه. یکی می گفت هر کاری که تو دنیا هست یه سرش می خوره به اقتصاد، اما من فکر می کنم یه سرشم می خوره به سکس فروخورده کپک زده …. بابا خدا شاهده اون سر دنیا که مردم کل لباسشون یه کف دست هم نیست این قدر آویزون نیستن. دست گلتون درد نکنه. بزن بیریم..تازه اونم با ثواب…
تصمیم شتابزده رئیس جمهور
روزنامه «جمهوری اسلامی» در سرمقاله شماره روز چهارشنبه خود نسبت به خروج دولت نهم و شخص رییسجمهوری از «مسیر تعادل» هشدار داد و اعلام کرد که تداوم این وضعیت، «كشور را بهسوی یك فاجعه به پیش میبرد؛ فاجعهای كه با هیچ وسیلهای قابل كنترل نخواهد بود».
این روزنامه در سرمقاله خود توضیح داده: حوادث پیاپی در یكماه و نیم اخیر كه همگی حكایت از تصمیم گیری های غیرمتعادل دارند متاسفانه بوی آزاردهنده «افراط» و فاصله گرفتن از «تعادل» را به مشامها میرسانند. ماجرائی كه فاصله گرفتن از تعادل و تسلیم «افراط» شدن را به اوج رساند، تصمیم شتابزده رئیس جمهور درباره مدیرعامل و اعضای هیئت مدیره بیمه ایران بود. قبل از آن نوع برخورد با نظامیان نیروی دریائی انگلیس كه به آبهای سرزمینی كشورمان تجاوز كرده بودند یك اخطار در همین زمینه بود كه جدی گرفته نشد. ماجرای بخشیدن یك بخش از استان فارس به یك شهر و بلوائی كه بر سر آن در جریان سفر رئیس جمهور به آن استان برپا شد و همه ما آنرا به حساب یك غفلت گذاشتیم و از كنارش با سكوت گذشتیم نیز مورد دیگر بود و فقره اخیر نیز نوع اظهارنظر رئیس جمهور درباره برقراری رابطه با مصر است كه در مصاحبه ایشان در ابوظبی بیان شد.
سرمقاله «جمهوری اسلامی» تاکید دارد: این تعداد اشتباه از یك رئیس جمهور در مدتی كمتر از یكماهونیم (از 14 فروردین تا 24 اردیبهشت 86 ) آنهم در مسائل مهمی كه بعضی از آنها به سیاست خارجی و بعضی دیگر به مدیریت كشور و آبروی اشخاص و اعتبار نهادها و بنیه اقتصادی كشور مربوط می شود، بسیار زیاد است . به نظر میرسد سكوت درباره این امور جایز نیست و به معنای ترجیح دادن منافع جزئی بر مصالح كلی نظام و كشور و ملت است.
در ادامه این مطلب آمدهاست: میتوان به سبك روزنامههای وابسته به دولت و رسانهملی برای هر یك از این تصمیمات هورا كشید و كف زد و تفسیر و تحلیل و سرمقاله منتشر كرد و البته بعد از دو سه روزی با كمال شرمندگی یكباره سكوت فرمود و یا آن تعریف و تمجیدها را پس گرفت. اما اینها زیبنده رسانههای یك كشور اسلامی و انقلابی نیست معلوم است كه از باب « حب الشیئی یعمی و یصم» یا براساس «منافع و مصالح جناحی» و یا بهصورت «دستوری» میتوان مرتكب چنین روشهائی شد ولی اصحاب چنین رسانههائی قطعا نمیتوانند به این سئوال پاسخ بدهند كه امكانات و اموال بیت المال را آیا میتوان اینگونه در خدمت تمایلات قرار داد؟
در ادامه این مطلب، به انتقاد از عملکرد دولت در هریک از این موارد پرداخته شده که مشروح آن چنین است:
1 ـ بازداشت نظامیان نیروی دریائی انگلیس كه در سوم فروردین سال جاری به آبهای سرزمینی ایران در جنوب تجاوز كرده بودند، اقدامی شایسته و درخور تقدیر بود. این حق نیز برای مسئولان نظام وجود دارد كه به هر دلیل كه خود تشخیص میدهند، افراد بازداشت شده را آزاد كنند. از نوع اعلام آزادی حتی با استفاده از عنوان «عفو» هم كه باید پس از محاكمه و تصمیم گیریهای قضائی باشد در میگذریم و فقط این سئوال را مطرح میكنیم كه در كدام كشور و كدام عرف مرسوم است كه دزدان دریائی و متجاوزان به سرزمین این و آن را تكریم كنند و نفر اول اجرائی كشور با آنها دست بدهد و به آنها هدیه بدهند و لباس نو بپوشانند و با سلام و صلوات بدرقهشان كنند؟
راه صحیح این بود كه آنها را با همان لباس خودشان سوار قایق میكردید و همراه با چند سرباز به همان نقطه دریائی كه بازداشت شده بودند، میفرستادید و به نظامیان عراقی تحویلشان میدادید. این طوری علاوه بر اینكه به اهداف سیاسی خود میرسیدید، آنهمه انتقاد و سئوال را هم در افكار عمومی پدید نمیآوردید تا رسانههای وابسته به دولت مجبور شوند دستگیری قدرتمندانه و بدرقه ناشیانه را در یك ردیف قرار دهند و هر دو را نشانه قدرت و تدبیر و درایت ! شما قلمداد كنند.
2 ـ شورشهای چند روزه اقلید علیه تصمیم رئیسجمهور در مورد الحاق بخش «خسرووشیرین » به آباده را نمیتوان تایید كرد ولی بدون تردید آن تصمیم را هم نمیتوان تایید كرد. حتی قبل از انقلاب شاه هم كه خود را مالك و صاحب كشور و ملت میدانست به خودش اجازه نمیداد وقتی مردم یك شهر میگویند فلان بخش را به شهر ما ملحق كن او همانجا بگوید: «مال شما باشد!» این قبیل امور مجاری قانونی دارند و باید مراحلی را از جنبههای سیاسی و امنیتی و اجتماعی طی كنند تا به نتیجه برسند. آیا تجربیات استان شدن قزوین و تقسیم شدن خراسان به سه استان در این زمینه برای كسی كه خود مدتی فرماندار و استاندار بود، كافی نیست!
3 ـ مبارزه با فساد در دستگاهها یك نقطه قوت برای هر دولتی است كه واقعا درصدد چنین مبارزهای ـ البته بدون اهداف تبلیغاتی و سیاسی و نان آنرا خوردن ـ باشد. این مبارزه اگر از سرعت و قاطعیت برخوردار باشد، یك اقدام انقلابی است. اما همین كار اگر بدون حساب و كتاب و خارج از چارچوبهای قانونی و اخلاقی و رعایت حرمت و كرامت انسانها صورت بگیرد، نه تنها یك اقدام انقلابی نیست بلكه متهم ساختن انقلاب است.
تكیه بر گزارش یك فرد اخراجی از بیمه ـ كه وزارت اطلاعات او را از حراست بیمه ایران اخراج كرده و توسط رئیس دیوان محاسبات به سمت بازرسی گمارده شدهاست ـ نمودن و بدون بررسی های قانونی حكم عزل همه اعضای هیئت مدیره و مدیر عامل بیمه ایران را صادر كردن خسارتهائی برای اقتصاد مدیریت اعتماد عمومی و مهمتر از همه آبروی اشخاص و خانوادهها دربر دارد.
رئیس جمهوری كه «مهرورزی نسبت به همه بندگان خدا» را شعار خود قرار داده چگونه به خود اجازه میدهد با تكیه بر چنین گزارشی آنهم قبل از آنكه مراحل قانونی طی شود و صحت و سقم ادعاها روشن گردد به وارد شدن چنین لطماتی به آبروی اشخاصی كه باید تحت حمایت او باشند، راضی شود؟
تردیدی نیست كه این كار رئیسجمهور با قصد لطمه زدن به آبروی این افراد صورت نگرفته ولی این كافی نیست رئیسِجمهور باید تحفظهائی داشته باشد كه مانع خدشه وارد شدن به كرامت آحاد مردم شود. فرزندان این افراد بعد از آنكه آبروی پدران آنها از طریق تبلیغات رسانهای بویژه صداوسیما برباد رفته و به حیف و میل بیت المال متهم شدند در مدارس و دانشگاهها و جامعه چگونه از حیثیت خانوادگی خود دفاع كنند؟ همسران آنها در برابر فامیل و همسایگان چه بگویند؟ خود آنها برای جبران حیثیت خود چه كنند ؟اعتماد مردم به بیمه را چگونه میتوان برگرداند؟ و…
رئیس دیوان محاسبات همان است كه سال گذشته از قول یك فرد سوری گفته بود اگر قرار باشد خدا پیامبر دیگری بفرستد، او آقای احمدی نژاد خواهد بود. همان وقت افراد زیادی از جمله عدهای از نمایندگان مجلس به رئیس جمهور توصیه كردند با این فرد برخورد كند. اگر به این توصیه عمل میشد، اكنون او نمیتوانست عامل چنین خطای بزرگی باشد.
بعضی از اصولگرایان برای این اقدام تعبیر « پوست خربزه زیر پای رئیس جمهور گذاشتن» را بهكار بردهاند. این تعبیر برای تبرئه كردن رئیس جمهور خوباست ولی واقعیت ایناست كه اینها بازی با الفاظ است زیرا تقصیر را به گردن دوروبری ها انداختن هرگز مشكلی را حل نمیكند. از طریق بازی با كلماتی از قبیل «تقصیر» و «قصور» نمیتوان ضعفهای اساسی را نادیده گرفت . رئیس جمهور نباید به خود اجازه بدهد قانون را دور بزند و درباره چیزی كه نیازمند بررسی و تصمیم گیریهای قانونی توسط عناصر حقوقی و قضائی است، راسا تصمیم بگیرد و آنرا از طریق رسانه ملی اعلام كند.
4 ـ شاید بتوان گفت شعارهای بازگشت به دوران امام خمینی سردادن با برقراری رابطه با مصر بدون آنكه دولت مصر از كمپ دیوید فاصله بگیرد و آنچه در فرمان حضرت امام در زمینه قطع رابطه با دولت مصر آمده (بسم الله الرحمن الرحیم. جناب آقای دكتر یزدی وزیر امورخارجه با در نظر گرفتن پیمان خائنانه مصر و اسرائیل و اطاعت بی چون و چرای دولت مصر از آمریكا و صهیونیست دولت موقت جمهوری اسلامی ایران قطع روابط دیپلماتیك خود را با دولت مصر بنماید. روح الله الموسوی الخمینی 58 2 11 )
در دنیای امروز كه دنیای تضادها و عجایب است چیز غریبی نیست ولی تمایل نیست به برقراری رابطه با دولت حسنی مبارك كه دلال صهیونیسم است و انقلابیون مصر و فلسطین و جهان عرب او را مهره آمریكا و رژیم صهیونیستی میدانند را با ملتمسانهترین عبارت بیان كردن در شان نظام جمهوری اسلامی ایران نیست .
اینكه رئیسجمهوری اسلامی ایران در مصاحبه مطبوعاتی خود در ابوظبی میگوید: «ما به شكل قاطع در پی تجدید رابطه با مصر هستیم و اگر دولت مصر اعلام آمادگی كند تا پایان وقت اداری همین امروز سفارت ایران در قاهره را برپا میكنیم»، چه مفهومی غیر از التماس برای برقراری رابطه با دولت حسنی مبارك با ویژگیهائی كه اشاره كردیم، میتواند داشته باشد؟
حتی برای برقراری رابطه با یك دولت مستقل و آزاد و مقتدر و محبوب و مردمی این چنین ملتمسانه و سر از پا نشناخته سخن گفتن با مصالح كشور منطبق نیست، چه رسد به دولت حسنی مبارك كه منفور و ضد مردمی و دلال صهیونیسم و نوكر آمریكاست. آنهم درست در زمانی كه اجلاس شرم الشیخ به میزبانی همین دولت و با هدف خارج ساختن حاكمیت از دست اكثریت شیعه عراق برگزار شد و درست در روزی كه توطئه دولت مبارك با چند كشور عربی برای سرنگونی دولت نوریمالكی افشا شد و درحالیكه هنوز پرچم شاهی بر روی قبر شاه معدوم در مسجد رفاعی قاهره خودنمائی می كند و هرساله با میزبانی حسنی مبارك مجلس یادبود شاه با حضور فرح و درباریها در قاهره برگزار میشود.
ما با این التماس و تمنای برقراری رابطه با دولت وابسته حسنی مبارك چه جوابی برای انقلابیون مصر و فلسطین و جهان عرب و جهان اسلام داریم؟ با فرمان امام و مساله كمپ دیوید میخواهیم چه كنیم؟
شما اگر میخواهید با حسنی مبارك رابطه برقرار كنید بسم الله ولی لااقل همان شرطهائی كه او قبلا پذیرفته بود ولی چون عمل نكرد حتی وزیر خارجه دولت اصلاحات كه شما آنرا دولتی غیر انقلابی و اهل مسامحه میدانید حاضر نشد رابطه برقرار شود را رعایت كنید.
وانگهی حتی اگر شرط ها هم محقق شوند این شتابزدگی غیر منطبق با واقع و قبل از طی شدن مراحل قانونی چیست كه شما را وادار می كند بگوئید «اگر دولت مصر اعلام آمادگی كند تا پایان وقت اداری همین امروز سفارت ایران را در قاهره برپا میكنیم» سفارت برپا كردن كه خم رنگ رزی نیست …
در ادامه مطلب تاکید شده: ما دوست نداریم رئیس جمهورمان طوری سخن بگوید و طوری تصمیم بگیرد كه به عدم برخورداری از «تعادل» متهم شود. اگر میخواهید شعار «دولت عدالت محور» به عمل نزدیك شود، باید طوری سخن بگوئید و عمل كنید كه همگان «تعادل» را در اظهارات و عملكردهایتان احساس و لمس كنند زیرا تعادل محور عدالت است . اینگونه بودن را برای شما آرزو میكنیم آقای رئیسجمهور.
منبع:آفتاب
پایان خبر
شماره خبر : ۶۸۹
ادامه دارد
مجید عزیز پاسخی داده در مقابل صحبت م در مورد کامنتش برای شعر حضرت اقبال. پاسخ مجید ارزش اینو داشت که به صورت یه پست بیاد. من هم نظرم رو برایش خواهم نوشت :
سلام …
مرسي از پاسخ ات… ! به هر حال هر كسي برداشت هاي شخصي مي تواند داشته باشد…
دوست عزيز ام اردوان… شما گفتيد كه :
» فکر می کنم شاید زیاد به کوچک ها فکر کردن آدم رو کوچک کنه»
به نظر تو سو استفاده ي حكومت از يك مقوله فرهنگي كه كاملا به نام خودش مصادره كردن است كوچك است؟
اردوان عزيز فكر مي كني چطور مي شود كه تاريخ تحريف مي شود و آنچه كه نيست بود مي شود و آن چيزهايي كه هست نا بود مي شوند!؟
دوست عزيزم با پاسخ ات به هيچ وجه قانع نشدم نه از پاسخ تو و نه از گفته هاي حميد عزيز…
بحث من سو ءاستفاده هاي كلان از يك يا چند موضوع است كه توسط حكومت صورت مي گيرد…
شما خودت استاد من هستي و قطعا به قدرت حكومت واقفي و اين كه يك حكومت تماميت خواه با همه ي توان اش سعي بر مصادره هر چيزي به نام خودش هست و اين كار را هم تا آن روزي كه حاكم بر يك جامعه باشد به انجام مي رساند و براي آن حاضر است هر هزينه اي بدهد( كه البته معمولا در چنين حكومت هايي مردم اين هزينه را مي پردازند -هزينه اي كه با بي تفاوتي شان و يا بي سوادي شان اجين است!)!!
نه …من اصلا نمي توانم دل ام را خوش كنم و از يك شعر لذت ببرم در حالي كه از همان شعر براي تحريف تاريخ و هويت ام سو استفاده شود… !! نيك مي داني كه اين شعر اقبال فقط يك شعر است و همان طور كه خودت گفتي هر كس مي تواند با برداشت خودش به آن نگاه كند! باشد اشكالي ندارد…اما مسئله اصلي و حرف من كه اين نبود !
اين جا فقط استفاده از يك شعر است !اما وقتي كه طرز تلقي و نوع تفكر خاص يك حكومت به صورت تحريف مسايل فرهنگي صورت بگيرد ترس ناك ! است…دوست عزيز لابد مي خواهي بگويي كه كتاب هاي تاريخي كه در مدارس و دانشگاه هاي ما تدريبس مي شوند را نمي بيني ؟!
تحريف هاي وحشتناكي كه بي شك باعث وارونه جلوه دادن و تحريف واقعيت ها هستند…!!
اردوان عزيز تو به عنوان يك پدر آيا حاضر مي شوي فرزندانت آن چيزهايي كه در كتاب هاب تاريخ شان (كتاب هاي درسي ) مي خوانند را بپذيرند و آن چه كه در كتاب ها آموخته اند را به عنوان يك واقعيت قبول داشته باشند؟! قرض من در اينجا همان مصادره واقعيت به نام يك يا چند شخص و يا نوعي از ايدئولوژي گروهي خاص است…
اين را هم اضافه كنم كه ؛شايد كه تو بتواني با معرفي بيشتر منابع تاريخي به جز كتب درسي فرزندان ات آنها را به سمتي هدايت كني كه هر چه را كه در كتاب شان نوشته شده نپذيرند اما آيا همه مثل تو فكر مي كنند ايا همه سطح مطالعات شان مثل تو است؟!
پس تكليف اكثريت مملكت ما چه مي شود كه سواد چنداني ندارند ( و اصلا سوادي ندارند ) ! آنها چطور مي توانند بگويند كه انچه كه فرزندان شان در كتاب هاي درسي شان مي خوانند همه ي واقعيت نيست! …
جالب است ما ايراني ها فقط و فقط از خودمان مي ناليم و يكديگر را متهم مي كنيم …فقط
بدون اينكه بدانيم ريشه ي اصلي اين رفتار ما در كجا است!
حالا تو مي گويي » …در همین حال هوا که در روزگار این کشور هر کسی به فکر بردنه، شاید فرصت خوبی باشه که ما هم ببریم. یادت باشه تو اردوگاه و تو اسارت هم برنده کسی است که برای خودش راهشو پیدا کنه..»
نه دوست عزيز …من فكر مي كنم اگر قرار است قلم بزنيم كه مثلن جامعه را از خيلي چيزها يي كه خبر ندارند آگاه كنيم اين نوع برداشت و تلقي درست نيست!اگر قرار باشد ما هم براي خودمان ببريم شايد اصلن نتوانيم به منافع خودمان هم برسيم… !!
…
من كه مي خواستم راه خودم را بروم !
پس چرا نمي شود؟!!
چرا راه بسته است ؟!!
چرا نمي گذارند من ادامه بدهم؟!!
در همين حال و هوا و پرسيدن هاي مدام از خودم بودم كه …
يكي در گوش ام زمزمه كرد :
» يكي ديگر مي خواهد از اين راه گذر كند
و اصلن دوست ندارد جز خودش كس ديگري در اين راه قدم بگذارد…
اميدوارم كه اين را درك كني !!!!
تو مي تواني راه ديگري براي خود پيدا كني و آن را ادامه دهي !!! »
آري ! او اين ها ا به من گفت و رفت…
اردوان عزيز …
اميدوارم از پر حرفي هاي من دلگير نشده باشي و اين را هم درك كني كه اصلن از پاسخ تو قانع نشدم…!
پاينده باشي …
برای اقبال
دوست خوب من مجید اشاره ای به استفاده جمهوری اسلامی ایران از این شعر به شکل سودجویانه کرده و اشاره به این کرده که بهره برداری ناصوابی از این شعر حضرت اقبال لاهوری شده. من فکر می کنم همون طوری که حمید هم اشاره کرد. شاید گاهی لازم باشه آدم خیلی هم بند برداشت ها و بهره برد های دیگران نباشه. هر کسی از فیل مولانا همونی می بینه که می پنداره.
فکر می کنم شاید زیاد به کوچک ها فکر کردن آدم رو کوچک کنه. در همین حال هوا که در روزگار این کشور هر کسی به فکر بردنه، شاید فرصت خوبی باشه که ما هم ببریم. یادت باشه تو اردوگاه و تو اسارت هم برنده کسی است که برای خودش راهشو پیدا کنه. من بی شک با تعبییر خودم و اینکه خواستی نظرمو خواستی این دنباله رو نوشتم. شاد باشی و پیروز
دیده ام از روزن دیوار زندان شما….
معاشقه ای به زیبایی رقص ناتاشا …
Natasha Dance
Natasha brings me kisses in the moonlight, She kneels above me, silk upon my skin,
I reach for her, and I can feel her heartbeat, Beneath her breast so heavy in my hand;
The rain is running rivers on my window,
And shimmers on the streetlights down below, She’s happy when I hold her in the shadows,
And whispers of a life I’ve never known;
And will you dance, natasha dance for me, Because I want to feel the passion in your soul,
And when you dance, will you tell me in a story, The joy and pain of living in your world;
And with the light I wake up in the morning,
And she has gone, it must have been a dream, And then I see the roses on my pillow,
And now I know that she will come again;
And she will dance, natasha dance for me, Again I want to feel the passion in your soul,
And when you move, will you show me in a story, The joy and pain of living in your world;
Natasha dance for me………
همیشه اقبال رو برای همین شعر ستودم
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما/ ای جوانان عجم جان من و جان شما / غوطه ها زد در ضمیر زندگی اندیشه ام / تا بدست آورده ام افکار پنهان شما / مهر و مه دیدم، نگاهم برتر از پروین گذشت / ریختم طرح حرم در کافرستان شما / تا سنانش تیزتر گردد فرو پیچیدمش / شعله ی آشفته بود اندر بیابان شما / فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق / پاره ی لعلی که دارم از بدخشان شما / میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند / دیده ام از روزن دیوار زندان شما / حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل / آتشی در سینه دارم از نیاگان شما
حالا دیگه خیلی تشکر، تشکر
اردوان روزبه
«شیعه علی اصالت عمل می خواهد و اصالت عمل به مسوولیت در برابر ناله های مظلومان، مستضعفان و زجر کشیدگان تاریخ معاصر است / شهید اصغر بیدی / فرمانده گردان / شهادت فروردین 67 ». داشتم صفحه آخر روزنامه یکصد تومانی خراسان را می خواندم که یکی از عکاسان خراسانی گفته بود که « آموزش عکاسی در مشهد حرفه ای نیست » چشمم به گوشه صفحه و یه لوگوی قشنگ افتاد: بوی سیب و حرفی کوتاه از یک اسطوره تاریخ معاصر ما، یکی از آدم هایی که بین کارت هوشمند و تندیس های تقدیر دست شکسته و فروشگاه های رنگارنگ « های کلاس » و شعار های نیم بند، دیگر ردی هم ازش نیست. دلم لرزید. باور می کنید؟ بعضی ها دیگر خیلی وقت است « منافع » را با « مصالح » آش شله قلمکار درست کرده اند و حتا از روی طاقچه های خانه شان عکس کهنه برادر و پدر و همسر را برداشته اند تا دکوراسیون خانه شان بهم نخورد. چون دیگر تجارت موبایل و سیم کارت و زمین طاق و جفت با این کار ها جور در نمی آید. آقا ! ول کن این شعار ها را بیوفت تو کار خرید زمین های مزروعی، جاده شاندیز و دشت سوران، می دونی زمین تو سه راه آب برق قواره دویست و پنجاه متریش چند شده؟ دیگه قاب عکس می خوای چی کار. فعلن فصل، فصل خوب خریدن و خوابوندنه. تازه ما که بر سر جزایر سه گانه که از اول هم با اماراتی ها مشکل نداشتیم. اهل گفتگو هم که هستیم. چی می گید یه هو راه می افتید و پا برهنه وسط سفره، چفتک و چار گوش می زنید؟ جناب آقای مدیر کل، جناب آقای رییس، جناب آقای نمی دونم چی چی که الحمداله روزی حتمن، هم سنگر همین شهید و چند تا گل دیگه مثل همین آدم بودی، بگو ببینم آخرین باری که بجز سرکار خانم که احتمالن بر اساس قاعده ( ZZ ) تا کمر دولا شدی براش، برای کدوم ارباب رجوعت سر تکون دادی، دولا طلبت. وارث آدم های که یک شبه همه چیز رو می ذاشتن و می رفتن روی مین، از بعد از جنگ از بعد از ولی اله چراغچی، برونسی، کاوه و تقی رضوی و آغاسی زاده و هاشم ساجدی چند بار خدا پیغمبری به ارباب رجوعت « برادر و خواهر » از ته قلب گفتی؟ میز ریاست براقه نه؟ زانتیا و پرشیا و لندکروزر کولرش خنکه نه؟ شعار می دم نه؟ خیلی وقت از این حرفا دیگه به گوشتم نخورده، بعله می دونم بعضی ها اونقدر از این شعارها ( البته فقط شعارشو ) دادند که شدحکم خالی بندی، اما درویش! کار همش اینجا نیست. جناب آقای برادر! یه روزی هست که مثل فیلم ( به قول مرحوم کافی ) همه کارات می یاد جلوت. یادت می یاد به اون کسی که رو دستت با هزار تا ترکش پر پر زد چه قولی دادی و حالا آقا زاده مالزی مشغول تحصیلند و شما هم که خدا خدا می کنی کی بازنشست بشی. گاه گاهی دلم می خواد آسمون ریسمون ستون هشتمی به هم بریسم، اما می بینم نمیشه. باور می کنید ( البته ما که از بیخ عربیم ) گاهی هنوز خواب می بینم پشت یه سنگر یه نوجوون ترکش خورده داره له له می زنه، آب می خواد میرم آب بیارم می بینم آبخوری ها همه شیک تمیز اند و باید توشون سکه بندازی تا کار کنن. مثل این دستگاه خوشگل های تو فیلما. اونقدر این ور و اون ور می زنم که می بینم شهید شده. می بینم همه جا پر از تبلیغات تلویزیون هفتصد اینچ « زومبوره » و تیغ خود تراش « ژیگول » و خمیر مو بر « ژاک شیراک ». بنا نیست کسی تا آخر عمر تو جنگ باشه. اما بنا هم نیست خیلی چیزا فراموش بشه کار با مدل های قانونی و ایده های برگرفته از کتاب های مدنی و اساسیش ندارم. کار با باور هایی دارم که خلوصش اونقدر بالا بود که بد جور آدمو پایبند می کرد. اما حالا اوضاع عوض شده. اما حالا اوضاع خیلی عوض شده. ازدواج غیابی و کیک زرد، مدرنیته و سنت، ایدز و موسیقی تکنو، آموزش زبان و مهاجرت، مبارزه با بد حجابی، تاریخ تولد این ور دوره ما.بد جور چیز پیچ شده اوضاع. کی حرف آدم و گوش می ده. می گن بنزین میشه لیتری فلان قدر، می گن حالا ها بنز 300 کلاس C رو خود ایران تولید می کنه، میگن پرادو با تجهیزات اضافش مفت در میاد: هفتاد و پنج میلیون تومان! می گن « بی ام و » رو قسطی می دن: بیست میلیون پیش، ماهی یک و پونصد پس و پیش!، زکی پول خورده ته جیبمونم نمیشه. رفتیم ثبت نام، گفتن متقاضی زیاده باید وایسین تو نوبت. آخه ما قول دادیم که مهمونی گرفتیم بر و بچز رو با یکی از اون 760 های i « اوس » کنیم. رنگ وارنگ شده همه جامون نه؟ هم بچه های همین دیار. همه هم بابا هاشون حاج فلانی و حاج فلانی. همه هم داشتن یه کس و کاری رو که تو جنگ رفته، اما چی؟ بازم تهاجم فرهنگی، بازم استکبار؟ آخ از این معصومیت از دست رفته. اینا تربیت شده خودمونن. نمک پرورده سفره خود ما. بی خود جنجال راه نندازین، هر چه هست کار خود ماست. اونا گناه ندارن، جدن حقشون بعضی اتفاق هایی که نمی خوام بگم مثل یه شب جمعه ای و تو یه بلواری بود، نیست. آروم تر یه وقت دیدی یکی دختر یا پسر خودت بود. والسلام
بيانيهي پايگاه اطلاعرساني براي نجات يادمانهاي باستاني
این بیانیه از طرف www.sivand.com نوشته شده و خواسته بود که بر روی وبلاگ هم گذاشته بشه به هر حال یک نظر و یک نوشته است
دربارهي وضعيت سد سيوند – 15/2/1386 خورشيدي
پروندهي ملي سد سيوند همچنان گشوده است
ـ همانطور كه وزير محترم نيرو، مهندس فتاح و معاونت آب ايشان، دكتر زرگر در لفافه ابراز كردند كه سيلابهاي مناسب براي آبگيري سد سيوند را از دست دادهاند؛ و همانطور كه پايگاه اطلاعرساني براي نجات يادمانهاي باستاني، به نمايندگي از بيش از 80 سازمان مردمنهاد – در پي اعلامهاي مكرر وزارت نيرو براي آبگيري سد در سال پيش• بارها خاطرنشان كرد كه هنگامهي آبگيري سد سيوند تنها از اواخر پاييز تا اواخر زمستان است؛ و همانطور كه خود شركت سهامي آبمنطقهاي فارس در جوابيهاي كه به روزنامهي اعتماد ملي (پنجشنبه سوم اسفند 1385) داده بود يادآور شد كه با پايان يافتن بهمنماه آبگيري اين سد يكسال به عقب خواهد افتاد؛ هنوز سد سيوند آبگيري نشده است.
ـ با توجه به عدم موضعگيري سازمان محيط زيست، و سازمان جنگلها و مراتع و آبخيزداري، و وزارت جهاد كشاورزي، و سازمان عشاير نسبت به آبگيري سد سيوند، بر خلاف موضعگيريهاي شجاعانه و شايستهي تقدير برخي از مديران ردهبالاي آن سازمانها دربارهي نابودي جنگل ارزشمند درختان بَنِه و ذخيرهگاه گياهي غني تنگ بلاغي، نابودي درياچهي بختگان، بسته شدن راه عبور عشاير و بهزير آب رفتن انبوه زمينهاي مستعد كشاورزي، و ترديد در مثمرثمر بودن سد سيوند براي كشاورزي منطقهي ارسنجان، و در نتيجه عدم رفع كوچكترين نگراني دوستداران محيط زيست، پروندهي آسيبهاي زيستمحيطي سد سيوند همچنان گشوده است؛
ـ با توجه به اينكه سازمان آبمنطقهاي استان فارس، كارفرماي سد سيوند در سه جوابيهاي كه به منتقدان داد و در مطبوعات منشر شد به هيچ ايراد اساسي پاسخ نداد كه چگونه سيلبند 8 ميلياردي به سد 80 ميلياردي تبديل شد و چرا اينقدر اصرار ميشود كه اين طرح متعلق به پيش از انقلاب است در حاليكه هيچ مستندي براي آن ارايه نشده است و چرا گفته ميشود سه سال است كه آبگيري سد سيوند براي كاوشهاي باستانشناسي بهعقب ميافتد در حاليكه ساخت اين سد بهتازگي – آنهم نه بهطور كامل • بهپايان رسيده است و در زمستان سال 1384 حتا ساخت بدنهي آن آغاز نشده بود تا براي آبگيري مهيا باشد، و عدم پاسخ به انبوه پرسشها دربارهي مكانيابي سد و علت بالا رفتن هزينههاي ساخت و طولاني شدن زمان آن و رفع نكردن اين ابهام كه گفته ميشود هنوز مشكل آبرفتي بودن منطقهي آبگيري در برخي قسمتها حل نشده،… ترديدها و پرسشها همچنان وجود دارد؛
ـ با توجه به اينكه سازمان ميراث فرهنگي و صنايع دستي و گردشگري هنوز قولي را كه به گروهي از معترضان به آبگيري سد سيوند در هجدهم بهمنماه سال گذشته داد عملي نكرده و اقدامي براي برپايي نشست مشترك ميان كارشناسان خودش با كارشناسان و نمايندگان سازمانهاي مردمي نكرده است؛ و از سويي، متن كامل گزارشهاي باستانشناسي تنگ بلاغي را • براي آگاهسازي منتقدان به كاوشها – منتشر نكرده است؛ و همچنين پژوهشكدهي حفاظت و مرمت آن سازمان هيچ اظهارنظر رسمي دربارهي تأثير رطوبت بر بناهاي دشت پاسارگاد و كوشك تازهيافتهي داريوش در تنگ بلاغي نداشته است؛ و حتا پژوهشكدهي باستانشناسي هم، نامهي باستانشناسان مبني بر اعلام پايان كار در تنگ بلاغي را ارايه نداده است؛ و از سويي ديگر گزارش فازِ 1 كار بر روي تأثيرات رطوبت كه مورد ادعاي مسؤولان بلندپايهي سازمان است بهدست علاقهمندان نرسيده است و آنها حتا نام كارشناساني را كه بر روي اين مسأله كار كردند نميدانند؛ و موضوع بسيار مهمِ رطوبت و بالا آمدن آبهاي سطحي بهجاي اينكه از راه علمي و مثلاً با استعلام از ديگر نمونههاي جهاني حل شود به فاز ناشناختهي دوم از كاوشها • پس از آبگيري – حواله شده است، هنوز كار سازمان ميراث فرهنگي پايان نيافته است؛
ـ و با توجه بهاينكه با عنايت به نتيجهي آخرين كاوشهاي انجامشده در پاسارگاد و تنگ بلاغي كه نشاندهندهي وجود روستاها و شهرهاي باستاني چندي در آن منطقههاست بنياد پژوهشي پارسه – پاسارگاد براي گسترش منطقهي ثبت جهاني پاسارگاد درخواستي را رد كرده است؛ و قرار است نمايندگان يونسكو نشستي با نمايندگان سازمان ميراث فرهنگي و نمايندگان سازمانهاي مردمي داشته باشند و شايد از اينرو هنوز پاسخي به اعتراض دوستداران ميراث فرهنگي ندادهاند، همچنان كه گزارش بررسيهاي اخير نمايندگان يونسكو دربارهي سد سيوند منتشر نشده است؛ و هنوز پاسخ اعتراض پايگاه اطلاعرساني به كميسيون اصل نودم (90) قانون اساسي كه از سوي آنان به معاونت حقوقي و امور مجلس وزارت نيرو ارجاع شده است، داده نشده؛ هنوز پاسخي به انبوه اعتراضهاي دانشجويي به آبگيري سد سيوند • كه همچنان پيگير آناند • داه نشده است (اين حركت شامل دانشجويان باستانشناسي نيز شده است)؛ و تاكنون نتيجهي شكايت وكيل تني چند از ايراندوستان از وزير نيرو و رييس سازمان ميراث فرهنگي مشخص نشده است؛ و هنوز قرار وعدهي دادهشدهي ديدار نمايندهي گروهي از فرهنگدوستان با مقام رهبري تحقق نيافته است؛ پس پروندهي ملي سد سيوند همچنان گشوده است.
ـ تنها يك نگراني براي دوستداران تاريخ و فرهنگ اين مرز و بوم وجود دارد و آن همانا مشكل كشاورزان و باشندگان نواحي ارسنجان است كه حتا نمايندهي مردم مرودشت در مجلس شوراي اسلامي هم كه از هواداران آبگيري سد سيوند و خود، كارشناس آب هستند به درستي آگاهي دارند كه در صورت نبود هيچگونه مشكلي براي سد سيوند و شروع آبگيري آن در پاييز امسال، و پس از ساختن آبراههها براي هدايت آب به ارسنجان كه هيچ بخشي از كار آنها انجام نشده است و خود ميلياردها تومان هزينه دارد و براي ساخت آنها دستكم به سهسال زمان نياز است تا مشكل ارسنجانيها • و آنهم نه همهي روستاهايي كه در مسير آبراههها قرار دارند – حل شود (كه البته اين موضوع خود پيامدهاي اجتماعي وخيمي را در پي خواهد داشت)، از اينروست كه دوستداران نجات تنگ بلاغي و دشت پاسارگاد خواهان آناند كه وزارت نيرو هرچه سريعتر در انديشهي حل مشكلات آن عزيزان باشد تا اگر بنا بهخواست ملي ايرانيان پروندهي سد سيوند به سرانجام خوشِ آبگيرينشدن رسيد، نياز آنان بيپاسخ نمانده باشد
قصه حسن ادامه دارد
دوست خوبی از وبلاگ آدمیت لینکی رو داده بود که با پست قبلی من ارتباط تنگاتنگی داشت. به نقل از آدمیت:
|
||||||||||||||||||||||||||||||
فیلم «علی سنتوری» ساختهی داریوش مهرجویی، پس از تغییر نام به «سنتوری» و حذف بعضی قسمتها اجازه پخش گرفت. از آنجا که طی 18-17 سال اخیر، نام «علی» کلا نام خطرناکی شده است و در استفاده از آن باید احتیاط کرد و همچنین ازآنجا که شخصیت اول این فیلم – یعنی علی آقای سنتوری – معتاد میشود، والیان محترم فرهنگ نخواستهاند شباهت نامربوطی به ذهن مخاطبان متبادر شود. سعیشان مشکور باد. متن زیر را حدود 8 – 7 ماه پیش آماده کرده بودم. بازخوانی اش زیانی ندارد : در اکثر قریب به اتفاق سریالها و یا فیلمهایی که توسط صدا و سیما ساخته میشود یک پدیده ی جالب!! رخ می دهد. بیشتر آدمهای منفی داستان از قبیل آدم کشها ، دزدها ، زورگیرها و بطور کلی» آدم بد»های فیلم، نامهای ایرانی دارند که متاسفانه بیشترشان هم نام های اصیل ایرانی است (نام شخصیتهای مشهور تاریخی ایران یا مثلا نامهایی که در شاهنامه آمده است). در مقابل شخصیتهای خوب فیلم همه نامهای عربی و مذهبی دارند. در خلال مطالعهی صفحهی حوادث 60 شماره روزنامه (مربوط به چند ماه اخیر) آمار جالبی به دست آمد. این آمار بر روی نام کوچک خلافکاران متمرکز شده است. نامهایی که در این جامعهی آماری در نظر گرفته شده اند به دو دسته کلی قابل تقسیم است. دسته اول نامهای عربی و دسته دوم نام های فارسی و غیر فارسی (به غیر از عربی). این دسته بندی نتیجه زیر را به دست داد :
لازم به ذکر است که دستهی اول در اکثر موارد نام شخصیتهای مذهبی و بقیه هم نامهای معمولی عربی بود. در دستهی دوم، اغلب موارد نامهای معمولی ِ فارسی بود و نامهای فارسی اصیل – نامهای تاریخیای از قبیل داریوش، جمشید ، ایرج … که معمولا هم در بیشتر سریالها نام افراد منفی داستان است! – کمتر دیده شد.
سوال این است که عوامل محترم صدا و سیما با این کارها در پی چه چیزی هستند؟ آیا می خواهند واقعیت را تغییر دهند یا اینکه مقاصد دیگری دارند؟ دلیل چنین اعمالی از سوی فراگیرترین رسانهی کشور معلوم نیست ولی علت آن تقریبا آشکار است. به هر صورت امیدوارم صدا وسیما پاسخی در خور برای این موضوع داشته باشد، هر چند بعید میدانم.
|
این کار ها خطرناکه حسن
می گویند حسن نصر اله تلفن زده به آقای نابغه ما ( پرزیدنت ) و گفته: محمود جان بیا باهم یکاری بکنیم… می گویند نابغه ما گفته: خوب چه کار کنیم؟ حسن هم گفته بریم به آمریکا حمله کنیم… محمود خان هم در جواب با جیغ گفته: … حسن نه! حسن اینکارا خطرناکه حسن! نه حسن .. نه
این اس ام اس در طول یه هفته از سی چهل دوست دور و نزدیک برایم رسید. بعد فهمیدم این جریان بر میگرده به داستان کارتونی در تلوزیون که مربوط به شرکت گاز میشه. تا اینجای کار که بایدهم از تهیه کننده برنامه و هم از سازنده جک که دمی لبخند بر لبان این امت همیشه در صحنه «سگرمه» در هم آورده، تشکر و قدردانی کرد. اما نکنه جالب تر این که بعد از یه مدتی دیدم پخش این کارتون آموزشی قطع شد و از گوشه و کنار در رسانه های خودی و نیمه خودی برخی کاسه پزان داغ بدست! فرمودند که این توهین به مظلومیت امام حسن است.
از اون زمانهای اول انقلاب یادمه هر چی قاتل و آدم کش و قاچاق چی تو فیلم ها نشون می دادن، اسمش » هوشنگ » و » داریوش » و » جمشید» بود. من خودم هم فکر می کردم لابد این اسم شونه که انداختشون تو دام خلاف. اما بزرگ تر که شدم تو روزنامه ها هر چی اعدامی و متجاوز و قاتل و قاچاق چی دیدم، اسمشون عربی بود. چه جالبه که آدم هایی که در این جامعه اسلامی تربیت شدن با اسامی که مورد احترام همه ما هم هست. آخر دست، سر از پای چوبه دار در میارن و موجب توهین به ائمه نیستن اما یک کارتون آموزشی تلوزیونی موجب اهانت میشه. این حمایت از دین نیست این حماقت در دینه آقایون نابغه. شایدم بابام جان کار اینگیلیسای چشم چپ باشه… ما خودمان در کازرون دیدیم که از این حرفا می زدند….
آش نخوردند و سوخت آنجایشان … یعنی دهانشان
اردوان روزبه شام نخورده، ویولون زده ( راکی مانانوف یاتونه بچه ها، نه؟ )، رایس به اون بد قواره گی و چهل، پنج میلیارد از کیسه رفته. دو زار مونده بود ته کیسه که رفت به برادر عراق و همه گفتیم و خندیدیم و خوشحال شدیم که همسایه کشور به این نازنینی هستیم و یک عمر اون یارو » افلقی » با اون چشماش که مثل کاسه خون بود نمی ذاشت بدیم و بگیریم دل و قلوه و راسته و گردن، خالص بی استخوون. البته دیروز شنیدم که برادر متکا ( به نظر شما این الف مقصوره نیست؟ ) گفت ما هیچ » سیگنالی «در نوع مناسبش از طرف روبرو ندیدیم. من فکر کنم منظور از سیگنال همون بابا کرم خودمونه که هنوز به وقوع نپیوسته از طرف مقابل، ما که از این پشت چشم نازک کردن این سیاه برزنگی و بقیه چیزا سر در نیاوردیم، به قول دکتر الهام : اینم شانس آقای متکی است که، طرف رایس از کار در آمده.اما همان طور که در جریان فضولی درباره شام نخورده و دو زار مانده بودیم » موسویان » کمپوت خربزه خورد و بنا شد وزیر اطلاعات برود مجلس و توضیحی راجع به این که این نفر اول گروه مذاکره کننده تیم هسته ای دوران کار نکن ها چرا سر از بخش » آی سی یو » اوین در آورده، توضیح دهد. عجب تیم قبلی جالب بوده، یکی در معاملات اقتصادی دچار خیزش شد و این یکی سر میز دل و قلوه در آورد. به هر حال کم کم باورم دارد می شود که قبلن هیچکس هیچ کار نکرده به جز اون کارا ( PP ) و ما امیدواریم ببینیم گل همه رنگش خوبه، بچه زرنگش خوبه. در هفته ای که گذشت تب تند مبارزه با بد حجابی به عرق نشست و ما دیگر بر خلاف اینکه از همه اهل اقتداران می شنیدیم که نیرو تا ته اش برود، می بینیم کم کمک دارد دوباره وضیعت سفید و همه می توانند از پناه گاه ها خارج شوند و دوستان! همه سانفرانسیسکو! ( مومنت آقا مومنت ). من که می گویم، بهتر است که از خیر کازرون و ممسنی بگذریم و کمی احوال وزیر فرهنگ و با ارشاد را بپرسیم که وقتی شنید آب سد لتیان پشت نمایشگاه بین المللی کتابش جمع شده دقیقن چه احساسی داشت. همی گویند که هیچ ! چون مقصر اصلی نامبرده نبوده است که بنده خدا دل گیر شود و کار رگبار و بهار است که وزیر هم بودی چه می توانستی بکنی؟ . گویند از این نمایشگاه امسال استقبال شد، عنر عنر … ما شنیده ایم که دکتر چمران گفت از قالیباف حمایت می کند این را داشته باشید که نکته ای است و وزیر مسکن همی گفته : طرحی برای افزایش امید مردم به داشتن مسکن در راه است. جان هر کی دوست دارید یک بار دیگر این جمله را بلند برای دور و بری ها بخوانید: …. طرحی برای افزایش امید مردم به داشتن مسکن. می بینید چه لبخندی بر لبان غنچه اطرافیان که می خواهند کلمه ای را ادا کنند اما نمی توانند از شادی لبهایشان را جمع کنند، جاری می شود. خوب است بدانید آقای خوش چهره نماینده مجلس در جمع دانشجویان دانشگاه فردوسی گفت: مشکل اقتصاد ایران دولتی بودن نیست بلکه حضور نابجای دولت است و چند مورد دیگر در مورد مسکن که دیدم این قسمتش جالب تر است. البته گاهی نکته های جالب دیگر هم هست ( مثل این موهنیات دانشگاه امیر کبیر ) که نیم مثقال عقل هم که باشد حکمن بهتر است به آن نپرداختمی. بیت شاهد: به دریادر منافع بی شمار است و لیکن راحت در کنار است…اما محسن رضایی که این روز ها شنیده ایم در مورد اصل چهل و چهار نگرانی هایی هم دارد در یک مصاحبه از تدوین تدابیری برای کارآمد کردن دموکراسی در ایران توسط مجمع تشخیص مصلحت نظام خبر داده و گفته: «در راستای کارآمد کردن دموکراسی در کشور، مجموعه سیاستهایی را در مجمع برای ساماندهی و کارآمدی دموکراسی اسلامی شروع خواهیم کرد». این شروع شدنش، در این جمله برای من روشن نبود، اگر بزرگواری بفرمایند دوستان و ایمیل این برادر گل را بدهند تا من را کمی شیر فهم کنند، کمال امتنان و تشکر جاری خواهد بود. به هر حال نمردیم و عروسی به کوچه ما هم رسید ( آخه من اینقدر عروسی دوست دارم ).اما از مکافات عمل غافل مشو که گندم از گندم بروید جو ز جو …در صفحه حوادث روزنامه تازه صد تومانی شده نوشته شده بود: سه جوان مامور نما با پلو پز خانه ای را به آتش کشید.. نه ببخشید من دوتا تیتر را قاطی کردم، جریان پلو پز یه چیز دیگه بود. سه جوان مامور نما، اونم دانشجو! که با جعل عنوان ماموران انتظامی، خودرو ها را متوقف می کردند دستگیر شدند. آنها اعتراف کردند: از نظم و انظباط خوشمان می آمد، می خواستیم از بروز تخلفات جلوگیری کنیم ( این روزا که می گن تا جمعیت 120 میلیونی جا داریم جلوگیری دیگه چرا؟ ) وگرنه قصد سوء ای نداشتیم. در همین راستا: معاون پارلمانی وزارت کشور در مورد خبر احتمال استیضاح وزیر کشور گفت که طرح استیضاحی مطرح نیست بلکه تنها از باب مزاح است! و استیضاح وزیر آموزش و پرورش احتمالن تا زمان انتشار این روز هشتم ار سوی هیئت رئیسه مجلس پذیرفته شده است.لابد این هم مزاح است…. … و حالا می بینیم که بانک های خارجی در راستای سود های منصفانه بانک های ایرانی و روش غیر ربوی آنها در پرداخت تسهیلات برای حضور در رقابت های تخلیه ای جیب تولید کننده، مصرف کننده و وارد کننده و هر کننده ی بدبخت دیگر که گذارش به آن وادی می افتد، برای حضور در این مملکت اعلام آمادگی کرده اند. توجهی به صحبت های وزیر اطلاعات و سخنگوی دولت در خصوص گرانی مسکن و نقش برخی بانک ها بکنید می فهمید… من بنده آن دمم که ساقی گوید… یک جام دگر بگیر و من نتوانم ( این را حضرت شاعر میگه، اما من نمی دونم اصلن چه ربطی به این ستون داشت. باقی بقایتان ).
همان بهتر که به شرم و شیخ بپردازم
روز هشتم
اردوان روزبه
فکر می کنید می خواهم از طرح مبارزه مفاسد اجتماعی صحبت کنم؟ فکر می کنید می خواهم به شهردار جدید تبریک بگویم و بادمجانش را دور قاب بچینم؟ لابد خیال کرده اید با این «چیز» بازی هایم به مبارزه با بد حجابی گیر بدهم و آخرش بگویم » تشکر، تشکر» ؟ نه، هیچ کدام از این داستان ها امروز حرفم نیست. بنا ندارم اینجا را چیز باران کنم، امروز بنا ندارم خوشمزگی کنم و شنوندگان گوش به نا کجا آباد » دایورت » کرده را شوخ بر روی بیاورم که از شوخ و روی گذر کرده است.می خواهم از یک صبح بهاری دل انگیز پر شکوفه صحبت کنم:روز یکشنبه، ساعت شش صبح، مکان پارک ملت مشهد. دو زن به همراه یک دخترک خردسال جلوی درب ورودی سجاد ایستاده اند. زن جوان تر گاهی دخترک کوچولو را که روسری آبی، صورتی کوچکی بر سر دارد بغل می کند و این ور و آنور می کشد. زن میانه سال پشت سرشان آرام تر می آید. زنک انگار هنوز بر و رویی دارد. اگرچه به نظرم می آید صورتش زردتر از یک آدم معمولی است. اکثر کسانی که در پارک هستند آن موقع صبح می دوند و ورزش می کنند. طناب بازی و بدمینگتون خوب بعضی هم می آیند بدحجاب نگاه کنند و مامور ببینند و همون کاری را بکنند خبرگزاری » فارس » زحمتش این روزها افتاده به گردنش. دختر کوچولو بغل زن جوان است، این زن سخت راه می رود و هر از چندی صمیمانه تر از حد معمول بغل دست یکی از این نشستگان می نشیند و گپی می زند. نمی دانم چه می گوید. دوباره بلند می شود و سراغ دیگری. نمی دانم چه می گوید، اما می دانم با بعضی ها با پرخاش صحبت می کند: « کثافت بی شعور مگه آدم نیستی …..» برایم جالب است بدانم که مگر به او چه می گویند که پرخاش جویش می کند. باز دختر دو سه ساله روی زمین است بازیگوشی می کند و می خندد. می رود از دست مردم چیزی می گیرد و همین می شود شروع صحبت زن جوان. زن مسن تر باز عقب تر می آید انگار مراقب است و باز این قصه تکرار می شود. به بهانه چای خوردن می نشینم. ته صف آدم هایی که با او خوش و بش می کنند و چاپلوسانه با دخترک کوچولو بازی می کنند. برایم موضوع مهم شده. راستی قضیه چیست؟ اصلن نمی خورد که ورزش کار باشد، نمی خورد برای هوا خوری این موقع صبح پارک آمده باشد. وقت » کار » هم که الان نیست. می رسد به بغل دستی من که پسر جوانیست. « آقا موبایلتو بده یه زنگ بزنم…» پسرک می دهد. الکی شماره می گیرد، متعادل نیست « دخترم نازه، نه ؟ » پسرک با بغل دستی اش پچ پچی می کند و می خندد… « خیلی نازه ما شااله..» باز هم حرف رد و بدل می شود. سیگار داری، خونت کجاست و از این حرفا .. دختر کوچولو تو آفتاب دم صبح بیقرار شده، خورشید می زند توی صورتش وناراحتش می کند اما زن هی او را می کشد سمت خودش. یک باره باز صدا ها بلند می شود. باز هم زن با غیض فحش می دهد. راه را کج می کند وسط پارک. پسر می خندد، ظاهرن او هم می داند که کسی به بودن او توجهی نمی کند، کسی جیغ و دادش را جدی نمی گیرد، کسی وجودش را احساس نمی کند، حتا همان خانم های سبز پوشی که دو تا ستاره بر سر آستینشان زده اند. خوب آنها هم حق دارند مامور و معذور و مشغول به ماموریت های محوله.نپرسید چطور توانستم با او صحبت کنم. نپرسید کجاست. نپرسید… نپرسید، فقط گوش کنید:26 ساله و اسمش مهم نیست. تا سوم دبیرستان درس خوانده. اسم دخترش نیلوفر است، سه ساله. از شانزده سالگی مواد مخدر مصرف می کند. این روزها » کراک » را به همه چیز ترجیح می دهد. پدر بچه اش نیست. می گوید، بنویس که:« نیست!…همین » . توی همین پارک اولین بار مواد مخدر را خریده. جایی نزدیک ورودی آزاد شهر، به زور می بردم که جایی را که اولین بار خریده، آن نیم کتی که رویش نشسته، آدمی که بهش فروخته را به من نشان دهد. مو به مو یادش است. حال طبیعی ندارد. چند روز پیش » اور دوز » کرده است. به قول خودش رفته تا پای پله برای پرواز. اما برش گردانده اند . خمار است سه روز است مواد بهش نرسیده. امروز دیگر بی طاقت شده. حاضر است همان چیز هایی را که برایش باقی مانده بفروشد. ساعت کهنه اش، النگوی بدلی کج و کولش و خودش، حتا بچه اش. اما ظاهرن هیچ کس حاضر نیست پول جلو بدهد. همه می گویند:« بریم جنس رو ببینیم و بعد ». زار می زند:« من الان پول می خوام.. اما اونا یه چیز دیگه می گن. من نامرد نیستم هر کار که باید بکنم، می کنم…» می گوید جنس اش را هنوز همان جایی که اولین بار خریده می خرد کمی بالاتر بغل دکه گل فروشی وسط چمن ها. زن مسن تر خواهرش است حرف نمی زند. دختر کوچک وسط چمن ها می دود. دنبال یک پروانه می کند. زن پیشنهاد می دهد. حالم بهم می خورد دارم بالا می آورم. خودم را به کوچه علی چپ می زنم. حرف هایش انگار دارد توی سرم نم می کشد و ورم می کند. سرم را به روزنامه بند می کنم: « ایران در شرم و شیخ شرکت می کند ».
…و مسعود جان! صادق باش!
چند روزی بود که می خواستم راجع به اخراجی ها بنویسم، راجع به این که یه روزی خشونت ها نان را به نرخ روز به صاحبش می رساند و امروز ضد خشونت ها .. خوب است نه؟ آدم این جوری زندگی کند خوب رشد کرده. اما وب لاگ ایستگاه مطلبی را از جایی نقل کرده بود که دیدم، ادامه دادن به نوشتن دیگر خیلی منت گذاشتن بر سر این برادر اهل » ده نمک » است. به نقل همان بسنده کردم.
برادر گرامي، آقاي مسعود دهنمكي
راستش نميخواستم درباره اولين فيلم سينمايي شما چيزي بنويسم. اصولا نه كيفيت اين فيلم در ژانر طنز و نه روحيه شما در برخورد با انتقادات را طوري نميديدم كه نقد مثل مني، فايدهاي براي خراجيها و سازندهاش داشته باشد. حتي با وجود آن جار و جنجالي كه در جشنواره فيلم فجر به راه انداختي و فضاي يك رويداد فرهنگي را متشنج كردي، باز هم دوست نداشتم درباره شما و فيلمت مطلبي بنويسم، چون مدتهاست دارم تمرين ميكنم كه به دام جنجال و جنجالسازان نيفتم و كار خودم را بكنم. چون بارها و بارها ديدهام كه گذشت زمان چطور هر چيز و هر كسي را در جاي و جايگاه خودش مينشاند.
اما در اين چند هفتهاي كه از اكران «اخراجيها» ميگذرد، اظهارنظرها و برخوردهايي از شما ميبينم كه احساس ميكنم بيش از آنكه مختص آدمي به نام مسعود دهنمكي باشد، نشانه چند سوءتفاهم اجتماعي ـ سياسي است؛ سوءتفاهماتي كه به راحتي باعث توهم ميشود و از اين نظر، وظيفه ديدم همانطور كه بايد با مواد توهمزا برخورد كرد، با اين تفكرات به اندازه خودم برخورد كنم. البته بسيار محتمل است كه شما با آن پسزمينه ذهني كه براي خودت ساختهاي، اين مطلب را هم در بايگاني «حسادتها و خردهحسابها و لجنپراكنيها و… » و اين طور چيزهايي كه تقريبا انگيزه تمام نقدها به اخراجيهايت را به آنها مرتبط ميكني، بگذاري. البته مختاري، ولي توصيه ميكنم فقط براي چند دقيقه هم كه شده، ذهنت را از اين «دوپينگهاي اعتماد به نفس» رها و فرض كني كه يك دوست ـ دوستي كه بهتر از خيليها ميشناسدت ـ ميخواهد چند نكته را به تو گوشزد كند:
1ـ مسعود جان! شنيدم كه در يك مصاحبه تلويزيوني گفتي كه ما «انقلاب كرديم و جنگ كرديم… ». خواهش ميكنم همين جا ترمز كن و از خودت سؤال كن كه در هنگام انقلاب چند ساله بودي؟ اگر يادت نميآيد، بگذار من به تو كمك كنم. تو متولد 1349 هستي و در سال 57، هشت ساله بودي. بله درست است؛ هشت ساله! و اگر خيلي باهوش و بااستعداد بوده باشي، در اين سال، كلاس دوم دبستان بودهاي و مثل هر پسربچه هشت سالهاي، تازه ياد گرفته بودي كه بند كفشهايت را ببندي و زنگ تفريحها ساندويچ نان و پنيري را كه مادرت برايت پيچيده بود بخوري.
البته اين گناه من و تو نيست كه آن زمان خيلي كوچك بوديم، ولي قاعدتا نميتوانيم ادعا كنيم كه «ما انقلاب كرديم… » و بعد براي اين سهممان در انقلاب كردن، از ديگران طلبكار باشيم و براي نسل بعدي تعيين تكليف كنيم (حتي تكليفهاي خوب!).
در مورد جنگ هم خودت بهتر از من ميداني كه سابقه حضورت در جبهه چقدر بوده. البته صغر سن، باز هم تقصيري را متوجه تو نميكند؛ ولي اينكه در تمام اين سالها، مثل يكي از پيشكسوتان دفاع مقدس حرف ميزني، موضع ميگيري، غر ميزني و براي ملت و دولت تعيين تكليف ميكني، من را موظف ميكند اين نكته را به تو گوشزد كنم كه اگر قرار بود هر كس كه چند ماه سابقه حضور در جبهه را داشته، مثل تو و بعضي از معدود همفكرانت، عمل كند، بيشك الان ايران يك سرزمين ملوكالطوايفي بود! ضمنا حالا كه تا اينجا آمديم، بد نيست اين را هم دوستانه بگويم كه گهگاهي سابقه «فرماندهي»ات از دهانت ميپرد. باور كن اين ادعا ديگر خيلي ضايع است و براي برو بچههاي جبهه و جنگ، چيزي جز مايه تفريح نيست. سالهاي آخر جنگ، در حد و اندازه و سابقه و روحيات تو، فرمانده؟ شوخي نكن مسعود جان!
2ـ مسعود جان! اصلا بيا فكر كنيم تو واقعا در تمام تظاهرات مردم دهنمك و تهران عليه شاه شركت داشتهاي و به جاي چند ماه، چند سال در دفاع مقدس بودهاي و اصلا به جاي فرمانده دسته، فرمانده لشكر بودهاي! من كه به نوبه خودم دستت را ميبوسم و از تو سپاسگزارم و قطعا بسياري از مردم ايران قدرددان تو و همرزمانت هستند؛ ولي مسعود جان، اينها باعث نميشود كه كسي مثل تو (با همان فرض غيرواقعي كه داشتيم) منتي بر سر كسي داشته باشد. اينها را از اين جهت ميگويم كه در اين چند سالي كه ميشناسمت، چه آن زمان كه در خيابانها با برخي به روشهاي ويژه(!) برخورد ميكردي و چه آن زمان كه در روزنامهات به كساني مثل حاتميكيا حمله ميكردي و چه آن زمان كه در مناظرههايت ميگفتي كه حاضري تيربار برداري و چند ميليون نفري … و چه الان كه مثلا فيلم ميسازي، همواره اين لحن طلبكارانهات آزارم ميدهد. انگار تو در تمام اين سالها در فقر و گمنامي و بياعتنايي، براي رضاي خدا از جان براي دين و مردم و ميهن مايه گذاشتهاي و حالا لب به شكوه باز كردهاي.
مسعود! عزيزم، بيدار شو. برو و يك روز، شيران بيادعاي دفاع مقدس را ببين كه سالهاست در كنج آسايشگاهها، با سوند و ماسك و زخم بسته زندگي ميگذرانند و هنوز خود را مديون مردم و انقلاب ميدانند. البته ميدانم كه تو و كساني مثل تو هم گهگاه جملاتي مثل «ما كاري نكرديم» و «همهاش انجام وظيفه بود» و از اين طور تعارفات تبليغاتي تكهپاره ميكنيد، ولي برادر من، «دو صد گفته چون نيم كردار نيست»!
اين حرفها و آن كارها آنقدر به هم نامربوطند و اصرار به ربط آنها مضحك، كه «من نه مرغ ميخواهم و نه سيمرغ» گفتن و براي يك كانديدا شدن يقه دريدن! و تازه چه كسي گفته كه فقط انقلابكردهها و جنگرفتهها دينشان را ادا كردهاند و ديگران مديونند؟ وقتي اگر داشتي برو و مرارتي را كه همين الان جوانان اين مرز بوم در پادگانها و پاسگاههاي سپاه و ارتش و نيروي انتظامي براي نگاهداري مرزها و حفظ نظم و امنيت شهرها و روستاها ميكشند رااز نزديك ببين، تا بداني كه مليونها نفر ديگر هم تا آنجا كه توانستند و ميتوانند دينشان را به مردم و ميهن ادا كردند و مي كنند.
3ـ مسعود جان! باور كن من نميخواهم گذشتهات را به يادت بياورم و كارهايي كه كردي و حرفهايي كه زدي و چيزهايي كه نوشتي را يادآوري كنم، چون دستكم حال خودم بد ميشود، ولي وقتي ميبينم همان مسعودي كه در دوران اكران شاهكار سينماي ايران، «آژانس شيشهاي» كه تحسين توأمان مردم و منتقدان را به همراه داشت، خيلي «خيرخواهانه» به آن ميتاخت و در صفحه اول نشريهاش (شلمچه) آن را «آژانس گيشهاي» ميخواند، حالا توي دهان داوران و منتقدان ميزند و «استقبال مردم» را شرط اصلي ميداند، حق دارم براي تو نگران شوم و بعضي چيزها را يادت بياورم.
مسعود جان، من از آن منتقدان و روشنفكراني كه دايم به آنان متلك ميگويي نيستم و هيچ بد نميدانم كه يك فيلمي «گيشهاي» و «بفروش» باشد. جانماز حزباللهي بودن هم آب نميكشم كه از فعاليت بعضي هنرپيشهها و بعضي اطوارها در فيلمت خون در رگم به جوش بيايد، ولي به خود حق ميدهم فقط اين سؤال را بپرسم كه آيا تو هماني كه گيشه داشتن فيلمها (آن هم در حد «آژانس شيشهاي»!) را مذموم ميدانست؟ و هماني كه گروهت شيشه بعضي سينماهايي كه «آدمبرفي» را نمايش ميدادند، ميشكستند؟
اگر هماني، كه اين «اخراجيها» با بازي (و تا حدودي كارگرداني!) عبدي و شريفينيا و حيايي با تو چه نسبتي دارد؟ و اگر همان نيستي، چرا اينقدر اصرار ميكني كه تغيير نكردهاي و اصرار داري كه راه مخملباف (بلاتشبيه!) را نخواهي رفت؟ و اگر در اثر گذشت زمان، مثل بسياري آدمهاي ديگر، معقولتر شدهاي و تصميم گرفتهاي كه راه فرهنگي و انسانيتري را انتخاب كني، پس چرا مثل چماقكشها سيمرغت را پس زدي و الان هم مواضع نامربوط ميگيري؟
4ـ مسعود، مسعود عزيزم!
اميدوارم تا اينجا فهميده باشي كه اين مطلب نه براي «اخراجيها» كه براي مسعود دهنمكي است. واقع هم آن است كه صدها بار بيشتر از اين اثر، خالق آن براي من مهم است. مسعود! اين تويي كه ميتواني دهها اثر بهتر ديگر، حتي در سطح متوسط و خوب توليد كني، اگر خودت و جامعهات را بهتر بشناسي. البته انصافا جامعه را تا حدودي ميشناسي، چراكه اگر جز اين بود، مدتها پيش بايد از موج رسانهاي پياده ميشدي.
همينطور، خط قرمزها را هم خوب ميشناسي كه ميتواني با نزديك شدن و حتي عبور از آنها، مخاطبان بسياري را جذب كني. اما در مورد همين جامعه، گرفتار يك بدفهمي هستي كه هم از روحيات خودت تأثير ميگيرد و هم بر آن تأثير ميگذارد. مثلا تو با دانستن اينكه مردم از بعضي شعارها خسته شدهاند، فيلمي عليه آن شعار ميسازي كه «ميگيرد.»
اما نكته اينجاست كه «جنس» گرفتن فيلمت و استقبال مردم از «اخراجيها» را درست نميشناسي. تو با همان روحيات خودت گمان ميكني كه چون حرفي كاملا نو، بديع و حسابي زدهاي از اخراجيهايت استقبال شده است و خصوصياتي مثل شوخيهاي دم دستي، استفاده از بازيگران مشهور، تيپهاي كليشهاي، فيلمنامه آبگوشتي و اين قبيل چيزها را فرعي ميداني، اما واقعيت اين است كه اينها مردم را به سينما ميكشاند و اصل و فرع از ديد خالق و مخاطب اثر، جايشان با هم عوض شده است. بعد همين سوءتفاهم كه «از خودت» ناشي شده، «روي خودت» تأثير ميگذارد و بيشتر و بيشتر در توهم فرو ميروي. اين است كه «فقر و فحشا» كه فيلمي كاملا شعاري و به دور از ظرافتهاي فيلمسازي مستند است، به خاطر جذابيتهايي كه خودت بهتر از من ميداني، پرمخاطب ميشود، اما كارگردانش گمان ميكند به خاطر طرح موضوعي جذاب و دردمندانه اين اتفاق افتاده و «كدام استقلال؟ كدام پرسپوليس؟» را ميسازد … و بعد «اخراجيها» را!
مسعود جان، من البته هم براي تو هم براي مخاطبي كه از فيلمت لذت ميبرد، ارزش قايلم و هيچ وقت حرفهايي را كه مثلا تو درباره «آدمبرفي» و آنهايي كه از ديدن آن فيلم لذت ميبردند، ميگفتي درباره شما نميگويم، ولي به عنوان يك آدمي كه دستكم در حوزه طنز، سالهاست فعال است و ضمنا هيچ اشتراك يا تضاد منافعي با شخصي محترمي به نام مسعود دهنمكي ندارد، به تو ميگويم نه تنها «اخراجيها» به شدت ضعيف است، بلكه در تنزل سطح سليقه مخاطب ايراني، نقش عمدهاي ايفا ميكند. البته خوشبختانه من مانند گروههاي فشار، بلافاصله با حمله فيزيكي و حتي قلمي، اداي وظيفه نميكنم، اما فكر ميكنم در حد نوشتهاي دوستانه، حق و بلكه وظيفه داشته باشم.
برادرم، برخلاف مدعاي تو كه دايم تكرار ميكني «اين همه فيلم درباره دفاع مقدس ساخته شده بود، چرا از آنها به اندازه اخراجيها استقبال نشد؟ پس لابد حرف جديدي دارد»، حقيقت آن است كه از هر فيلمي تا اين حد به خط قرمزهاي اخلاقي، اجتماعي و فرهنگي يك جامعه ـ كه ديگران از نزديكي به آنها برحذر داشته ميشوند ـ نزديك و حتي از آن عبور كرده باشد، همين قدر استقبال ميشود و واقعيت اين است كه اين امكان رشكبرانگيز، اين دوپينگ ويژه، در اختيار كسان بسيار معدودي قرار ميگيرد، اما يكي ميشود كمال تبريزي كه وقتي «مارمولك» را ميسازد و با يك فيلم كمدي با محوريت روحانيت، گيشه سينماي ايران را تكان ميدهد، به فيلمنامه و بازيگري هم بها ميدهد و سعي ميكند حال كه «امكان ويژهاي» در اختيارش گذاشته شده، دستكم سطح سليقه مخاطب را تنزل نبخشد و ضمنا ادعاي خاصي هم ندارد؛ اما يكي ميشود مسعود دهنمكي كه نه تنها از اين امكان به نحوي نامناسب در حوزه هنر استفاده ميكند، بلكه حرمت آنها را كه كارش را تأييد نكردهاند، ميشكند و رجز ميخواند و متوهم ميشود.
5ـ دهنمكي جان! من نه به تو، نه به فيلمت و نه به موفقيتت حسودي نميكنم. به خصوص موقعيتي كه داري كه باعث ميشود آنچنان پشتوانه مالي برايت فراهم شود كه ستارههاي گيشه را دور خودت جمع كني؛ موقعيتي كه باعث ميشود نه تنها در اكران «اخراجيها» با گروههاي فشار روبهرو نشوي، بلكه حمايت خيليها را هم به همراه داشته باشي و موقعيتي كه باعث ميشود به طور جدي براي كپيهاي غيرمجاز فيلمت وارد عمل شوند. اينها مذموم نيست، مسعود جان. بلكه حتي مثل نمونه آخري (واكنش در قبال كپيهاي غيرمجاز) اي بسا كه سرآغاز حركتهاي خوبي در سينماي ايران شود، اما از تو ميخواهم كه پيش از هر اظهارنظري در محكوميت ديگران و تأييد خودت، اينها (عوامل ويژه حمايتي) را در نظر داشته باشي. به ويژه وقتي كه ميخواهي براي چند ماه حضورت در جبهه بر سر ديگران منت بگذاري و وقتي كه وسوسه ميشوي كه مثل يك ايثارگر كه حقش خورده شده است، گلايه كني!
واقعا فكر ميكني اين موقعيتهاي ويژه تو از كجا فراهم شده است؟ نكند جدي جدي باورت شده است كه تو يك آدم غيرسياسي هستي و با دست خالي و بي هيچ حمايت خاصي اخراجيهاسازي كردهاي؟
مسعود جان، باور كن نه اين كارها و نه ژستها در شأن يك هنرمند نيست، چه رسد به كسي كه نام خودش را به ارزشها و اصول پيوند زده. حالا گيريم لحظهاي احساساتي شدي و از روي پيشكسوتاني مثل نصيريان و پرستويي و دهها نفر مثل ايشان شرم نكردي و آن كارها را در آن شب كردي و فرض ميكنيم به خاطر ناآشناييات با مقوله سينما، نميدانستي يا نميداني كه بزرگاني در حد «اسكورسيزي» سالهاي سال بيجايزه فيلم ساختند و معترض هم نشدند… ديگر اين تكنيكهاي نخنماشده جلب ترحم چيست كه در پيش گرفتهاي؟ مثلا اين اصرار به واقعي بودن داستان و عكس نشان دادن و گريه كردن و اين كارها.
برادرم، فيلمي ساختهاي، فروش هم رفته، كسي هم مزاحمت نيست، ديگر چه اصراري داري اشك بريزي و بگويي كه «مجيد سوزوكي» يكي بوده از بچههاي تحت فرماندهي تو در جبهه؟ كه آن وقت يكي مثل من مجبور شود حرص بخورد و با خودش بگويد: كسي كه حال و هواي يك منطقه نظامي را آنطور توصيف ميكند (اولين شب حضور بچهها و برداشتن ماشين و گشت زدن و آواز خواندن و حال كردن و …!) اصلا به عمرش منطقه نظامي را ديده؟… چه برسد به باقي ماجرا!
بگذريم.
مسعود جان، سخن بلند شد و زيادهگويي خوب نيست. ببخشيد، از عوارض نديدن است. اي كاش ميديدمت و به جاي اين نامه بلند، بعد از يك چاقسلامتي گرم، به عنوان برادر كوچكتري كه خيرت را مي خواهد، در چند كلام فقط از تو مي خواستم كمي كمتر هيجان داشته باشي، كمي بيشتر به گذشته فكر كني، كمتر ادعا كني و بيشتر حرمت بزرگان را نگه داري… شايد هم همه اينها را در يك جمله خلاصه مي كردم:
گاهي به آسمان نگاه كن!
قربانت
م