«تروتسکی قهرمان با طعم جواد یساری»

اردوان روزبه / وبلاگستان

ديشب خواب مى ديدم انقلاب بلشويكى است و من هم شهر به شهر با انقلابيون دارم شهرها را فتح مى كنم، اسلحه ها همه داس و خيش و تبر و چكش بود با ان لباس هاى روسى و پاپاخ.
فقط دو مشكل وجود داشت يكى اين موبايلم هى فر و فر وسط كار انقلابى زنگ مى خورد تازه زنگشم يه ترانه از جواد يسارى بود، دوم اين كه من تا چهار و نيم صبح كه بيدار شدم و ساعتم رو نيگا كردم فقط چهار تا شهر و يك دو تا روستارو فتح كرده بوديم. اون وسط تروتسكى داد مى زد امروز بايد صد تا شهر رو بگيريم (يا حضرت عباس!) و من از خسته گى داشتم جر مى خوردم. خدا خدا مى كردم زودتر صبح بشه بريم به همون چار خط نوشتن برسيم، به جان مادرم صبح رفتم دوش بگيرم تمام بدنم كوفته شده بود.

image002

«چطور همبرگر خود را در کیف فرو برم ای یار»


همیشه که ما نیستیم که از بیان «استعاره» استفاده می‌کنیم. این ور آبی‌ها هم هنرش را دارند. ببینید مثل این عکس که بنده گرفتم. محیط رو شاعرانه و کلی وسوسه انگیز می‌کننِ، صندلی‌رو دونفره با یک نموره پرده شیشه‌ای خصوصی سازی هم می‌کنند. بعد این طوری می‌ذارن دم دست خلق‌اله و اونوقت به روش به استعاره‌ای جناب سعدی می‌نویسن:
عزیزم! همبرگرتو توی کیفت نگه‌دار!
قربونت بشم، اون فضای شاعرانه‌ای که تو درست کردی من عمرن همبرگرمو بکنم تو کیفم. به جان خودت اگر بکنم تو کیفم. اصلن جاش نیست با مرام. اون همبرگر رو باید کرد تو چشم یااااار.
اون جا الان صندلی متروست یا میعاد گاه اخه؟

چرا سگ دم را تکان می‌دهد؟

چرا سگ دم را تکان می‌دهد؟
چون سگ باهوش تر از دم است
اگر دم باهوش تر می بود، این دم بود که سگ را تکون می‌داد
Why does the dog wag its tail?
Because the dog is smarter than the tail.
If the tail were smarter, it would wag the dog.

wag-the-dog
سال ۱۹۹۷ «باری لوینسن» یک کمدی سیاه با اتکا به این اصطلاح انگلیسی ساخت: سگ را تکان بده
داستین هافمن و رابرت دنیرودر این فیلم بازی می کردند. داستان برمی گردد به انتخابات ریاست جمهوری در امریکا که دو هفته مانده به انتخابات یک رسوایی جنسی راه می افتد و حزب مطبوع می خواهد که از زیر بار منفی این فشار برای کاندیدای بالفعل شان رهایی یابد.
داستین هافمن به عنوان یه متخصص جنگ روانی با همراهی دنیرو یک جنگ در «آلبانی» می سازند و ذهن ها را معطوف به جنگ ساخته شده در آلبانی می کنند و از این سو ماجرای رسوایی جنسی آقای رییس جمهوری فراموش می شود. این داستان درست زمانی رفت روی پرده که موضوع رسوایی «مونیکا لوینسکی» و خدمات ارزنده اش در کاخ ریاست جمهوری به آقای پرزیدنت کلینتون صدر خبرها بود.
همه رو ولش کن، این رو بچسب :
سگ رو تکون بده بچه!
پ.ن: هرگونه شباهت سگ و دم در این داستان با سایر ملل کاملن اتفاقی است و مسوولیت آن بر عهده آقای لوینسن است.

«اندر مصايب آدم معمولی بودن…»

اردوان روزبه / وبلاگستان

شاید خیلی مهم نباشد. شاید باید عادت کرده باشم. اما نمی‌توانم دروغ بگویم. نه! عادت نکردم. عادت نکردم که هر آدمی بدون این که حتا بشناسدت بدون این که بداند تو کجای این دنیای خراب‌مانده هستی، اول ببندت به توپ بعد برود فکر کند اصلن تو کی هستی. نمی‌فهمم راستش را بخواهید: دلخورند؟ عصبانیند؟ مرا اصلن می‌شناسند؟

یادم می‌آید یک آقایی اون اول‌ها که آمده بودم فیس بوک درخواست دوستی داده بود، چون مشخصاتش کامل نبود هی رد می‌کردم اما این ایشون ماشالا استقامتش بیش از این حرف‌ها بود و  فردایش دوباره باز درخواست دوستی می‌زد. خلاصه ایشان آخر پیام خصوصی داد که من شب‌ها با عکس شما می‌خوابم! شما مبارزید و فلانید و بهمدانید. ما هم گفتیم آقا جان هیچ کدوم اینا ما نیستیم، شما احتمالن پلاک رو اشتباه آمدی که به خرج ایشان نرفت.

ما ایشون رو تایید کردیم. سه روز بعد من یه عکس با لباس پرواز پاراگلایدر که یک لباس خلبانی سبز بود گذاشتم. یک ربع بعد به قاعده سی سانتی متر نوشته از ایشان دریافت کردم که «سگ پاسدار فلان فلان شده با اون ریش و لباست تورو باید آتیش بزنن» و از این جور الطاف ملوکانه.

پرسیدم، خب پدر جان! تو که تا دیروز می گفتی من مبارز در راه آزادی‌ام و شبا عکس منو نبینی خوابت نمی‌بره، پس الان چی شد؟

زد که: آره نمی‌برد اما من این عکستو ندیده بودم!

حالا این حکایت هنوز هم هفته ای یکی دو بار ادامه داره. این رفیق پایین یک نمونه از ارادت‌مندان حقیرند، دوست ما تمام قضاوتش در مورد من بر مبنای این است که «ریش» دارم و بیست و چهار سال قبل دو سال روزنامه «قدس» کار کردم. تازه همه را هم از روی تمام اطلاعاتی که خودم به عمد به صورت پابلیک گذاشته‌ام یافته است. بعد نگاه می‌کنی می‌بینی ایشان ساکن آلمان با کلی جمله ادبی و هنری و فیلسوفانه روی دیوارشان این بنده ناچیز را مورد عنایت قرار داده‌اند. لابد هر شب به «اتوپیا» هم فکر نکنند خوابشان نمی برد. اما جرم بنده در دادگاه ایشان: ریش و روزنامه نگاری در روزنامه قدس!

دو هفته قبل هم یه بنده مومن خدا از همین طرف های ولایت خودمان در واشینگتن در یک مطلب رادیو کوچه کامنت گذاشته بود که این‌همه پول می گیری از آمریکا پس چرا مبارزه نمی‌کنی! بعد می‌ری صفحه «آدم های معمولی‌» راه می‌اندازی بدبخت! که تازه شکست هم خورده!

مانده‌ام که شاید روزی بتوانیم چیزی را در مدیریت کشور عوض کنیم اما با ابله درونمان باید چه کنیم…

Screen Shot 2014-11-05 at 4.09.38 PM

«مسواکت رو نکن تو حلقم»

اردوان روزبه / وبلاگستان

من همیشه فکر می‌کنم دین دقیقن مثل مسواک می‌مونه که کسی نباید تو حلق کسی جز خودش بکنه، اما یک نکته این وسط فراموش می‌شه که خب عزیز من «بی‌دینی» هم یه جور گرایش اعتقادی است دیگه، حالا اسم اون اعتقاد است این بی اعتقادی اما جنس‌اش که یکی است، این را هم مانند ان نمی شود تو حلق بقیه کرد:
عزیزم! بی دینی هم مثل دین است، لطفن در حلق بقیه نکنید.