«اریک الدنگ ممنونم از بیشعوریت»

ما تو مدیریت ساختمون مون یه مردی داریم که اریک نامی است. این بابا یک پدیده است. یک موجود سراسر منفی و به صراحت مخل آسایش مردم. به خصوص اگر طرف احساس کنه که شما مهاجر متاخر هستید و نه متقدم کلن بنا رو می‌ذاره بر بیشعوری. 
از غلط جواب دادن تا پرت و پلا گفتن و حتا مسخره کردن. پارسال حدود‌های ماه سپتامبر بود که دیدم خوش بو نیستم!
بعد دیدم ااا ادوکلنم تموم شده. از اون جایی که من در کل ادم پول زیاد به این قر و فر ها بده نیستم. یه دیل خوب پیدا کردم و دو تا با هم گرفتم. به روش سوتین! یکی بخر دو تا ببر!
القصه منتظر شدم که ادوکلن‌ها برسه تا با بوی تازه ام چٌسی بیام. پست یه روز زد که بسته ات رسیده. رفتم دیدم نرسیده و دست برقضا دوباره خوردم به طور این اریک شاسکول و تهی از شعور. بهش گفتم بسته داشتم زده رسیده اما نرسیده، اینم زرت گفت به ماچه!
برو یقه پست رو بگیر!
خلاصه قصه طولانی رو کوتاه کنم. با شرکت عطار (عطر فروش) تماس گرفتم خشم و شور و شهوت و داد و اینا که وقتی پست بسته میاره این جا باید تحویل بده و نداده و از طرفی اریک ما هم بیشعوره تمام قده در نتیجه من دارم بوی گنگ می گیرم و اگر طرفدارانم رو از دست بدم تقصیر شماست. 
یارو هم یه پایین بالایی کرد و اخرش گفت: اقا ما پولتو پس می دیم که از ما راضی باشی. 
گفتم اومدیم یه سال دیگه پیدا شد تکلیف چیه؟
گفت اگر پیدا شد نوش جونت! هدیه حسابش کن. 

القرض این که این خشم من باعث شد برم با مدیریت ساختمان صحبت کنم و پنبه این اریک رو به روش معنوی و مادی بزنم چنان چه هنوز وقتی از دور منو می بینه سلام می کنه. 
اما ساختمان ما چند ماهی است مدیریت فشلش که دو تا سور به جمهوری اسلامی می زد عوض شد. 
دیروز یک ایمیل گرفتم یه بسته داری بیا پایین. 
رفتم دیدم تیم دفتر کلن عوض شده. یه پسر درشت و غول طور با مزه ای امد که ما یه سری بسته بی صاحاب داریم که فکر می کنیم یکیش مال شماست چون شماره اپارتمان شما روشه. بیا ببین مال توئه؟
وسط حرفاش اشاره کرد که ظاهرن در دوره مدیریت احمدی نژادی قبلی یه سری از بسته‌ها حالا عمدی یا سهوی (ای سگ تو روحت اریک سگ) پشت قفسه‌ها افتادیده شده!

هیچی رفتم بسته رو ورداشتم و باز کردم دیدم بعد یک سال شوخی شوخی پیدا شد!
خلاصه هدیه حسابش کردم و نوش جونم!
اما به هر روی سگ تو روحت اریک  

«دزد گلابی من!»

مامان بزرگم که عمرش دراز باد و الان ۹۶ سال داره روبراه و قبراقه، یه جمله داشت می‌گفت:
مال یه جا می‌ره ایمان صد جا!
دو سه هفته پیش یه روز صبح یه گلابی با خودم ورداشتم سرکار بخورم اما بعد دیدم نخوردم!
یعنی پیدا نکردم بخورم. خلاصه هر چی گشتم نیافتم. بعد فکرم رفت پی این که کدوم دزد ناموسی گلابی منو خورده!
راستش دیگه فکرم حتا پیش دامون که مسافر بود هند هم رفت. بعد گفتم شاید همکار کچلم در شغل صبح ورداشته، بعد گفتم نکنه منشی دفتر خورده به رو خودش نمی‌یاره حتا فک کنیم فکرم پیش دوستای نزدیک! فیس بوکی‌ام هم رفت…
خلاصه شک ام به هزار نفر رفت،‌ حتا اون پلیس بزرگراه که همون روز تو راه یه جورایی کنار ماشینم شل شل می رفت.
پریروز که داشتم دوربین از عقب ماشین در می‌آوردم دیدم بو عرق سگی می‌یاد!
یهو دیدم آخ گلابی نازنینم رو تو پلاستیک جا گذاشتم تبدیل به عرق سگی شده تو گرمای صندوق عقب.
خلاصه خواستم بگم هیچ وقت گلابیتون رو گم می‌کنید اول به مردم تهمت دزدی نزنید. اول صندوق عقب ماشین ور نیگا کنید بعد تهمت دزدی به یک یک آدمای دور و برتون بزنید. یک یک شون!