افتخار ما بی سوادی شما

کسی در کشوری می تواند با شجاعت و لبخند به شما بگوید: دوستان امتحانش را ما می دهیم مدرکش را شما بگیرید. دوستان شما برای بی سوادی تان می توانید از ما تخفیف هم بگیرید. درد عنوان و مدرک درد عجیبی است. مرض آقای مندس (مهندس) خانم دکتر به رگ و ریشه جان ما افتاده است. طبیعی است اگر در این مملکت تراش کار خوبی باشی اما مهندس خان نباشی به دیناری نمی ارزی و کسی برایت تره هم خورد نمی کند. 

چرا نمی آیدد همه با هم جنبش «آنتی لیبل» راه بیاندزیم. تا دیگر برای این خلا مجبور نباشیم یا به رشته آبیاری گیاهان دریایی ممسنی دانشگاه پیام نور برویم ویا یا نخفیف سوات بخریم…

madrakm

خبرگزاری پانا : محمد مایلی کهن سرمربی تیم ملی فوتبال شد

خب پروژه تکمیل شد:


منبع آگاه در گفت و گو با خبرگزاری پانا با اعلام مطلب فوق اظهار داشت: پس از مذاکرات کمیته تیم های ملی با چند مربی ایرانی ،‌ محمد مایلی کهن ،‌ سرمربی فعلی تیم فوتبال سایپا جایگزین علی دایی شد.

وی اظهار داشت: مایلی کهن با توجه به نتایج مناسب اخیر خود در تیم سایپا و همچنین فعالیت های قبلی خود در تیم ملی به عنوان سرمربی جدید تیم ملی فوتبال کشور انتخاب شد. 

وی افزود: مجید جلالی ،‌ سرمربی فعلی تیم فولاد خوزستان نیز به عنوان دستیار اول مایلی کهن در تیم ملی مشغول به کار خواهد شد. 

طبق شنیده های خبرنگار پانا ، مبلغ قرارداد مایلی کهن رقم بسیار معقولی است و مدت قرارداد او تنها به چند بازی اخیر تیم ملی ختم نمی شود و طولانی تر است. 


سلامم را برایشان بگویید

فرهاد دریا اصولن انتخاب ویژه ای در اشعار آهنگ هایش دارد. بعضی از شعرهایش پشت مرا می لرزاند. به خصوص کاری که با شعر مرحوم قهار عاصی دارد. امروز این ترانه اش که به لطف نظری از خالد خسروی عزیز که عکسی با ترنمش که نورسته گلی است بر فیس بوک، مارا باز به جنگ خودمان فرستاد…

این کوه بلند است ولی نیست دماوند

در کامنت چند پست قبل تر دوستی گذاشته بود، حیف ام آمد این جا نگذارم:

این خانه قشنگ است ولی خانه من  نیست
 این خاک چه زیباست ولی خاک وطن  نیست

 آن کشور نو آن وطــــن دانش و  صنعت
 هرگز به دل انگیــــــــــزی  ایران کهن نیست

 در پیکر گلهای دلاویز شمیران
 عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست

 آواره ام  و خسته و سرگشته و حیران
 هرجا که روم هیچ کجا خانه من  نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
 این رود چه زیباست ولی رود تجن  نیست

 این شهرعظیم است ولی شهرغریب  است
این خانه قشنگ است ولی خانه من  نیست

دلم به علی دایی سوخت

همیشه به دوستانی که کارمان را با هم شروع کردیم اشاره می کردم. شروعش که به جای خود اما بیایید مراقب پایانش باشیم. علی دایی رفت.

داستان این جا است که فارغ از سبک و سیاق انتخاب ما در هر کاری،  در ابتدا باید شور حسینی مارا بگیرد تا آن کار را آغاز کنیم و البته یک باره در وجود ما تمام همان شعله های خواستن تبدیل به کینه و خشم و دلخوری می شود و آن جا است که با آب خوردن می توانیم لیچار و حواله و گفته و ناگفته را حواله بدهیم. تا بتوانیم انتخاب را به فراموشی بسپاریم. در واقع دلمان را راضی کنیم. صحبتم در مورد سر مربی تیم ملی علی دایی است.

علی دایی دست کم بنابر نظر سازمان های فوتبالی دنیا و بسیاری از مجلات ورزشی در دوره خودش دست کم پدیده ای بود. او بود که به قول همین آقایان گزارش گر تلوزیونی و رادیویی و مطبوعات در دقایق آخر و یا جایی که امیدی نبود «معجزه» می کرد. او بود که حرکاتش در زمین غیر قابل پیش بینی بود از این حرف ها. 

اما این به اوج رفتن ها پشتش همیشه خیلی چیز ها است بدین سان یک آدم قهرمان می شه. چهره ملی می شه ولی ما هنوز راضی نیستیم. همه کاره می شه. خدا می شه. به هر حال ما معمول ما برای تکمیل  ارادت مون بایدهر پست و چیزی که می تونیم بدیم تا این جریان رو اثبات کنیم. 

اما داستان از بعد فروکش کردن ارادت ها و خودکشی های ملی و میهنی شروع می شه. علی دایی حرف زدنش سوژه تمسخر می شه. رقتارهای رسانه ای اش. برخورد های تیمی اش. توکل کردنش. نکردنش و خلاصه همه کار هایش می شود داستان موجود منحوسی که بی شک دست کم در طول چند سال گذشته حضرت حق نیافریده است. 

8y9i82

همه حالشان از «ارنج تیمی اش» بهم می خورد. ارتباطات پنهان او در معاملات اقتصادی و رانتی پیدا می شود. فیلم های مستحجن اش در هر دکانی یافت می شود و اصولن فحش ناموس او را دادن بخشی از روزمره گی مردم می شود. به دین سان این آدم باید در شرایطی قرار گیرد که با روشن شدن عیوب و خطا ها و گرفتاری هایش مورد تنفر همه باشد تا با افتخار متولیان بتوانند مردم مدار بودنشان را با فضاحت اخراج کردن آدم مورد تنفر مردم ثابت کنند. چه کسانی این کار را می کنند؟ بله همان هایی که خودشان با سلم و صلوات بابا را بر روی صندلی نشاندند که از ابتدا می دانستند کار به کجا می کشد.

در اصل این علی دایی نبود که در برابر عربستان باخت. این تکرار باخت آنهایی بود که در هر کاری  امید به حاشیه ها و منافع حاشیه ای اش دارند. کسانی که فوتبال برایشان با چیز دیگر فرق نمی کند. دایی هم مثل بسیاری دیگر فدای سوء مدیریت. کم سوادی ها و بد فکری ها شد. شاید بهتر بود یک فکر اندیشمند بجای مربی کردن، او را در جایگاه یک قهرمان باقی می گذاشت. راستی چرا باید ما همه چیز را به گند بکشیم؟

با همه این که می دانم اصولن علی دایی اخلاق ندارد اما دلم از این بازی خوردن بهش سوخت…

عشق ورزیدن به کار خلاقیت به همراه دارد

می دانید، اگر از من بپرسند: می خواهیم دوباره فرصت انتخاب شغل به تو بدهیم تو می خواهی چه کار شوی؟ با کمی اندیشه و البته به یاد دست کم سه چهار بار کتک هایی که خورده ام و فحش هایی که شنیده ام و در لیست جواسیس لحاظ شده ام، می گویم: خبرنگار!

این مهم است که کار ما چقدر موضوع مورد علاقه زندگی ما باشد. همیشه وقتی از دوستانی که مثلن می گویند فلان رشته در دانشگاه رفته اند تا فقط سربازی نروند و یا این تنها رشته ای بود که می توانسند بروند، می شنوم احساس می کنم آن ها باید تا پایان عمر از انجام کارشان رنج بکشند و همیشه حسرت کاری دیگر را داشته باشند. 

یادم می آید روزی در دانمارک در شهری میهمان دوستی بودم که با هم روز یک شنبه سری به کلیسای ولایتشان زدیم. مراسم تمام شده بود اما جوانی خوش لباس با کراواتی خوش رنگ به استقبال ما آمد و بعد از شنیدن این که ما برای دیدن آمده ایم، خواست راهنمای ما باشد. 

او با انرژی برای مان بخش های مختلف کلیسا را نشان می داد و در نهایت هم دوست داشت ما محل کار خود او را ببینیم. من تعبیرم این بود که این دوست خوش لباس ما باید کشیش باشد. اما او به روایت ما «مرده شور» بود. او کارش روبراه کردن مرده ها برای تدفین و یا آماده کردن آن ها برای سوزاندن بود. (دفن مرده در دانمارک گران است و اکثر مردم مرده ها را می سوزانند و خاکسترشان را نگه می دارند). جالب آن بود که وقتی از او در مورد شغلش پرسیدم، می گفت از کودکی آرزو داشته است که این کاره باشد. او می گفت: «نمی توانید باور کنید  با انجام درست مراسم و روبراه کردن یک مرده و دیدن احساس رضایت صاحبان مراسم چقدر احساس خوبی دارم». جالب بود وجه مشترک من و آن دوست مرده شور در این بود که هر دو فکر می کردیم اگر دوباره زاده شویم باز هم همان کار قبلی را ادامه می دهیم. 

این ویدیو مرا وادار به نوشتن کرد. وقتی کارت را دوست داری خلاقی، همه را دوست داری، همه چیز زیباست و همیشه به دنبال ارایه بهتر و خلاقانه تر. وای به روزگار آدم که کارش را دوست نداشته باشد. دوست دکتری داشتم که روزی به من می گفت همیشه دوست داشته است یک رستوران داشته باشد اما جرئت نکرده به پدرش بگوید.

این میهمان دار هواپیما را ببیند و بعد کمی هم به شغل خوبتان فکر کنید.

از دید و بازدید عید پرهیز کنید مردم

به نقل از آیت اله علم الهدا عضو مجلس خبرگان و امام جمعه مشهد:

عضو مجمع خبرگان رهبری افزود: سیاست گذاری های تحول اقتصادی در کشور باید تامین کننده عدالت اجتماعی باشد و این به معنای گدا پروری نیست، بلکه به معنای پرورش فقیر است به نحوی که فقیر به غنی تبدیل شود.
وی تصریح کرد: پیشرفت اقتصادی حتی با مفهومی که تبیین شد هم یگانه هدف ما نیست بلکه ما به رشد همه جانبه نیاز داریم.
امام جمعه مشهد از شیوع فحشاء و منکرات در جامعه و ترویج هوس بازی ها و ولنگاری ها در نسل جوان به عنوان یکی از آفات پیشرفت یاد کرد و گفت: مثلا بلای خانمان سوز اعتیاد نه تنها در بین جوانان بلکه نوجوانان لاابالی و فاسد الااخلاق شیوع پیدا می کند و چنین جوانانی برای تحقق پیشرفت در هیچ بعدی در جامعه مفید نیستند.
وی افزود: هر سال در نوروز وسایلی فراهم می شود که ممکن است جوانان ما را به انحراف سوق دهد، یکی از این وسائل فیلم های نوروزی و دیگری رفت و آمد های فامیلی است. وقتی در صدا و سیما فیلمی نمایش داده می شود که در آن زن و مرد جوان و نامحرم با لباس های کذایی در مقابل هم قرار می گیرند این نحوه پوشش و برقراری ارتباط برای خانواده ها و جوانان الگو می شود و این مصیبتی برای جامعه امروز ما می باشد…

عکس یادگاری رییس جمهوری های ما هم خوشگل است

داشتم به این عکس نگاه می کردم. دیدن پنج رییس جمهوری آمریکا کنار هم یه جورایی حسودیم را قلمبه کرد. در صورتی که بنا باشد پنج رییس جمهوری ما هم با هم عکس یادگاری بگیرند چه گیس و گیس کشی شود…

فک کنید: آقایان ابوالحسن بنی صدر – علی خامنه ای – اکبر هاشمی رفسنجانی – محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد در یک عکس یادگاری (خدا رحمت کند مرحوم رجایی را چون نبودند به ایشان اشاره نکردم). ظاهرن تفاهم، پایداری  سیاسی و هم سویی منافع ملی برای همه جریان ها در آن  عکس افسانه ای رییس های جمهوری ما تجلی خواهد یافت.

پ.ن: خواب دیدی خیره…

d46dbd53114b99f89e090ad5e41c08681

با حمایت نیروی انتظامی عید امنی داشته باشید

اپیزود اول: در آستانه فرا رسیدن سال نو، نیروی انتظامی حافظ جان و مال و ناموس مردم با اکیپ های ویژه در سطح شهر مستقر شدند تا منازل امن باشد. 

اپیزود دوم: کانتینر های موقت پلیس در پارک ها و محل های رفت آمد مردم نصب شده است تا از هر گونه حرکت نا بجا جلوگیری کند. در ایام عید نیروی انتظامی حافظ  شماست.

اپیزود سوم: امروز پنج شنبه، قرار بود جمعی از اعضای کمپین و چند نفر از مادران صلح برای عرض تبریک سال نو به دیدن خانواده برخی از زندانیان و همچنین خانواده دکتر زهرا بنی یعقوب به منزل آنان بروند. به این منظوردقایقی بعد از ساعت 2 و نیم بعد از ظهرهنگامی که همگی سر قرار، ابتدای خیابان سهرودی جنب پل سید خندان، حاضر شدند و قصد حرکت داشتند توسط ماموران نیروی انتظامی بازداشت و به کلانتری نیلوفر منتقل شدند.

 

پ.ن: شبا که ما می خوابیم. آقا پلیسه بیداره. ما خواب خوش می بینیم. اون مشغول شکاره و قص الی هذا…

مرده خواران کم معرفت

این روزها اسم امید رضا میر صیافی که می آید خودم را به آن راه می زنم. انگاری یاد صدایش و همان تماس های کوتاهی که بنابر ضرورتی با او داشتم می افتم نمی فهمم با خودم باید چه کنم. اما بیشتر از همه از مرده خوری که بر سر وب لاگ آن آدم خیمه زده  حالم بد می شود. نمی دانم این رسم مردانه گی هست یا نه اما درست مرده خور هایی را بیادم می آورد که وقتی کسی در خیابان تصادف می کند. دلا می شوند و از جنازه در حال رعشه ساعت مچی را باز می کنند.

کاش می گذاشتید…

omid-reza

پای براندازان نرم به انتخابات هم کشیده می شود

نطق روز پنچم فروردین ماه آقای جنتی دبیر شورای نگهبان قانون اساسی بار دیگر اشاره ای داشت به حضور براندازان نرم. این بار وی خطر این گروه در انتخابات و برگزیدن رئیس جمهوری که به دشمن نزدیک باشد را موضوع مهم خواند. او گفت: «دشمنان ایران اسلامی که در فکر براندازی نرم هستند، به دنبال این هستند که رئیس جمهوری بر سر کار آید که به خودشان و مقاصدشان نزدیک تر باشد».

این که در شرایط فعلی باز هم تکرار «براندازی نرم» می شود چندان شاید اهمیت نداشته باشد. اما نکته در این جا است که به نظرم این ماجرای براندازی نرم در همه ارکان نظام شکل می گیرد. توجه کنید که ما در حال حاضر در کدام بخش از آحاد مردم (این آحاد من را همیشه یاد صحبت های آقای خامنه ای می اندازد) جریان بر اندازی در کشور نداریم. در حوزه های علوم، روشنفکری، هنر، اندیشه، مدنیت و مواردی از این دست، بنابر استناد سخن گویان و وزرا در دولت، اتفاقی در راستای براندازی نرم افتاده است. حال این حادثه به نظر می رسد با سخنان آقای جنتی دبیر شورای نگهبان به عرصه ریاست جمهوری هم رسیده است.

حال فرض کنیم این نظر صحیح باشد و رئیس جمهوری هم با انتخاب مردم از بین همین بر اندازان نرم از کار در بیاید. بعد تکلیف چه خواهد بود؟ فرض کنید رئیس جمهوری کسی به جز آقای احمدی نژاد باشد. چرا که با توجه به نظر ایشان که بار ها مطرح کرده اند کسی به جز ایشان نمی تواند یک دولت انقلابی و پر تلاش به حساب آید: «در سه سال اخیر رسیدگی فوق العاده ای به مردم، به خصوص به محرومان شده است که نتیجه تلاش یک دولت پرتلاش و پرکار است».

به نظر می رسد این جریان نرم برانداز خود نمادی از نگاه گروهی قالب شده است (با توجه به عرصه هایی که سخن گویان دولتی خود در این باب اشاره کرده اند) باید دید گروه قلیل آیا بنا را در راستای حفط منافع فردی و هیاتی بر این گذاشته اند تا مقاومت کنند و یا روزی تصمیم خواهند گرفت به اندوخته های مادی و معنوی که در طول سه دهه یافته اند بسنده کنند و بگذارند تا حادثه ای تازه در کشور به وقوع بپیوند.

 

به هر حال نامزدان برای ریاست جمهوری هنوز صلاحیتشان را شورای نگهبان قانون اساسی باید تایید کند که آقای جنتی دبیر آن است.

بوسعيد ابوالخير و بوعلی سينا

از واقعه‌ای ترا خبر خواهم کرد

و آنرا به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد

با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

 


در باب عقيده معروف صوفيان که علم مراتب دارد، نخست تجربه حسي يا آزمايش، دوم علم استدلالي يا دانستن، سوم شهود يا ديدن.  حکايت ديدار ابو علي سينا که استاد منطق و حکمت بود و از طريقه مشاء که پايه اش به دليل عقلي است بحث مي کرد، با ابوسعيد ابوالخير که ذوق اشراق داشت و مي گفت علم بايد به مقام شهود رسد در کتاب اسرار التوحيد اين گونه آمده است:

خواجه بوعلي با شيخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با يکديگر بودند و به خلوت سخن مي گفتند که کس ندانست و نيز به نزديک ايشان در نيامد مگر کسي که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلي برفت، شاگردان از خواجه بوعلي پرسيدند که شيخ را چگونه يافتي؟ گفت: هر چه من مي دانم او مي بيند، و متصوفه و مريدان شيخ چون به نزديک شيخ درآمدند، از شيخ سؤال کردند که اي شيخ، بوعلي را چون يافتي؟ گفت: هر چه ما بينيم او مي داند.

راه بلند و پیچ دار در کوهستانی برف گرفته

راه در دل کوه می پیچد. سختی تکان های یک لندکروزر پر از ترکش. سرما در تمام جان نیش می زند و تو دیگر به تیر مستقیم فکر نمی کنی، به کمین و یا انفجار. فقط آرزو داری به هر قیمتی این سربالایی پر پیج تمام شود…

روز خمیازه کشان اول فروردین

بچه گی هام هیچ روزی به اندازه روز اول فروردین بی ربط نبود. نمی دانستم از دیروز تا امروز آیا اتفاقی افتاده یا نه. هوا هم سرمای زمستان رو داشت و بلاتکلیفی فصل تازه. تازه میهمانی ها هم وضعش معلوم نبود. باید لباس سیخکی می پوشیدی و راه می افتادی خونه کس و کار تا چغال و بقال. همش هم بهت می گفتند نخور بخور. چشم غره و بدبختی های بعدش. باز از این بابت شکر که بزرگ شدم. دیگه نیازی نیست سیخ بشینم…