پدر مرحوم من که روحش شاد هست به یقین و همین روز جمعهای شک ندارم نشسته اون بالا ته استکان میزنه، منظورم استکان چای دارجیلینگه، و داره به ریش ما میخنده، خیلی قدیمها شهردار یک شهر بسیار کوچک بود. این شهر کوچک به تازگی هم در تقسیمات شهری تبدیل به شهر شده بود به طبع همه چیزش نو پا بود. از جمله، در اون قدیما که شما یادتون نمیاد، دکترهای هندی معمولن به این شهر ها اعزام میشدند و خلاصه در درمانگاه مرکزی شهر نقش دکتر، محرم اسرار ملت، جراح، زائو، دربون و خلاصه همه چیز رو بازی میکردن.
عارضم که جمعیت مدیران و گردانندگان شهر هم خیلی زیاد نبود و خلاصه رییس شهربانی شبه شهر، شهردار و دکتر و رییس ساواک و رییس آموزش پرورش و چند تا تبعیدی دیگه شبهای جمعه تو حیاط خونه ما که پشت شهرداری بود، جمع میشدن دور هم عرق خوری و گپ و گفت و صفا و مروه. از اون جایی که پدر مرحوم من در تخم سگی ید طولایی داشت ظاهرن در یکی از همین شب نشینیها یه حرفی رو راه میدازه که دکتر سینگ، فک کنم اسمش همین بود چون من اون موقع چهار پنج سالم بیشتر نبود، که خلاصه دکتر سینگ نظرت راجع به سلامت ما ها چیه و این چیزا.دکتر سینگ هم که فارسی حرف زدنش بدتر از من بود و در واقع هدف پدر نازنین من به حرف کشیدن دکتر به زبان شیوای فارسی بود، شروع میکنه به فارسی شکسته حرف زدن که یه جورایی سوژه سرگرمی بشه، که بعله:اینجا هامه احتیاج به خوردن پروتئین دارن. مخصوصن کانوما (خانوما) چون هر ماه یه عالمه کون (خون) از دست میدن. بهتر آگایون (آقایون) جاگر (جیگر) بگیرن بدن دست شون که بخوورن کم کون (خون) نباشن.
این وسط ملت هم که در عین شرم حضور به دلیل خوردن پنج سیری عرق درگز سفارشی بابام، درگز اون ولایت خوش نام در عرق کشی، سرشان گرم بود خلاصه سرگرد و سروان و رییس مدرسه و رییس ساواک بلبل زبونی شون گل میکنه شروع میکنن به هر هر و تیکه پرونی و دکتر هم که کلن تو باغ نبوده به جمع خندان و به خصوص رییس ساواک رو میکنه که:شوما میخند؟ من کودم کانوم شوما آزمایش کرد اصلن کون نداشت!آقای رییس ساواک که رنگ وارنگ میشه یهو میزنه که: حالاااا بگذریم. سرگرد شهربانی هم میاد وسط که بحث رو ببره یه جا دیگه که خوب دکتر شما ختنه هم میکنید؟ (ظاهرن شایعه بوده که رییس آموزش و پرورش ختنه نشده)دکتر سینگ هم که ظاهرن این مساله کم کونی! از موضوع ختنه رییس آموزش و پرورش خیلی بیشتر براش اهمیت داشته ول کن معامله نبوده که:سارگورد! کانوم شوما هم کون نداره! شما میدونید چقدر مهمه؟ به کون توجه کنید.
خلاصه سرگرد هم میمونه با کاسه چه کنم که این وسط بحث داغ کون خانم رییس ساواک دامن کون خانم خودش رو هم گرفته. القصه اون شب که دکتر سینگ که کله اش هم از همیشه گرم تر بوده تا آخر شب دست از سر کون (خون) بر نمیداره، این میان معلوم میشه نه تنها همسر رییس ساواک، سرگرد، رییس آموزش پرورش کون ندارن بلکه شیخ محل و بقیه ملت هم همه خانم هاشون از بی کونی رنج میبرن! البت به اتکای آزمایشات دکتر سینگ دیوث!بابای مرحوم و پدر سوخته من که ظاهرن باعث و بانی این فتنه بوده به نظر میرسه دیگه دهنه از دستش در میره و معلوم میشه دکتر سینگ«کون» بررسی نکرده تو شهر باقی نذاشته.
این جای داستان کار به قضیه کم کونی همسر خود جناب شهردار داشته می رسیده که ایشون پرونده مهمونی رو به بهانه ترکیدن یه لوله و وضعیت بحرانی شهر میبنده و ماست مالی میکنه قضیه کون منزل رو! و مهمونی رو هوا میکنه. این میهمانیها برای مدتی تعطیل میشه، ولی بس که این حضرات در وضعیت تبعید گونه کف میکنن جناب پدر دوباره پس از مدتی در حیاط منزل بساط کباب و عرق و دعوت رو راه میندازه منتها قبلش یه روز دکتر سینگ رو میخواد دفترش توجیه اش کنه که: عزیزم! دکتر محرم اسرار ملته. حالا شما هم خیلی روی قضیه کون و خون و هر چی هست خیلی نیازی نیست توضیح بدی. دکتر هم قول میده که توجه کنه که بند رو آب نده. مهمونی که راه میافته خلاصه تا همه چتول عرقو میبرن بالا که بشوره اون بحث شیرین جلسه قبل رو، دکتر سینگ میره وسط که:دوستان! من گول دادم به آگای شهردار که دیگه به هیچ وجه با کون خانمهای شما کاری نداشته باشم.
پس میخوریم به سلامت کون خود شما! نور به قبرت بباره ددی عجب مرد تخم سگی بودی!
نکته!
از نیمه شب یاد پدرم بودم بدون بهانه. این قصه تو مغزم ووول میخورد. بعد که تمام شد نوشتناش تقویم را نگاه کردم دیدم مثل همین امروز جمعهای در نوزده سال پیش در همین ساعت که مینویسم او را به دل خاک سپردم. سالگرد مرگ پدر برای با خندیدن به یک داستانش همراه شد. میدانم دست گل خود خودش است این بازی…
