روزی کسی تو را نیز چنین یاد خواهد کرد

در کامنت های مطلب ( مهستی: در این ۲۷ سال هیچ خاطره خوبی نداشته‌ام ) چشمم به نوشته ای از کسی به نام آیینه افتاد. اگر چه این نوشته در خور شان یک انسان و یک ایرانی پرهیزگار نبود. اما  نمی خواستم بردارمش چون خارج از توافقی است که من با خودم دارم. اما امید وارم این نویسنده محترم بداند روزی دیگران هم از شما ممکن است چنین یاد کنند. ما از درون هم خبر نداریم. هشدار که به جای ایزد یکتا نتوان قضاوت کرد بنده خدا. کاشکی اسمش «آیینه» نبود.

به همین سادگی مرد

صبح امروز وقتی داشتم تو پارک بدمینتون بازی می کردم صدای یک آمبولانس نظرم رو جلب کرد. برگشتم دیدم همون نزدیکی ها ایستاده. توجه نکردم ترجیح دادم بیشتر فکرم را  روی ضربه های حریف که دست بر قضاکلافه ام هم کرده بود؛ معطوف کنم. بازی مثل هر روز تمام شد.  آمدم توی پارکینگ دیدم کسی شیون می کرد. پیرمردی فریاد می زد و زنی دور خودش مثل مجنون ها می گشت.

یک حادثه ساده: وانت آبی رنگ در حین سبقت به بغل پژو آر دی سبز رنگ می مالد. صاحب اتومبیل که از بی توجهی راننده وانت عصبانی می شود از فرصت ترافیک استفاده می کند و پیاده جلوی او را می گیرد. شاید فقط خشم است که باعث می شود بحث بر سر هیچ به نزاع مبدل می شود، وانت مسافرش را پیاده می کند و می خواهد به روایتی «در»  برود. مرد پژو سوار دست گیره ماشین را می گیردتا نگذارد که برود. پایش لیز می خورد و در حین حرکت وانت به زیر چرخ عقبش می آید و می میرد. مردم می بینند که مرد همراه وانت به راحتی می رود تا سوار یک تاکسی شود و خوب بزرگترین کار مردم تماشای صحنه است. فقط وقتی زنی جیغ می زند، مرد نگران می شود و با فرار به داخل پارک از نظر ها پنهان می شود. وانت می رود، مرد می میرد و من نگاه می کنم، مثل پلیس،  مثل مامور اورژانس،  مثل دیگر مردم.

یاد کتاب سقوط آلبر کامو می افتم.

بنزین رفت هوا؟ مخمل بی مخمل ما اینکاره بازیم

اگر کشور استکبار جهانی بی پدر و مادر که فقط دنبال حذف ماست بودجه ای خدا میلیارد دلاری خرج می کرد و صد تا روزنامه نگار را وادار به انقلاب مخملی و گل باقالی می کرد و از همین الان با پشتیبانی نیرو های نظامی و فکری اش وقت صرف می کرد تا این کشور را بهم بریزه. حداقل باید بر روی یک موفقیت نسبی در ده تا پانزده سال آینده حساب باز می کرد. بگردم دولت خودمونو که بدون هیچ کدوم از این حرفا و در ظرف سه ساعت چنان بلوایی راه انداخت که کارشناسان موساد و سی آی ا بزنن گاراژ. می گن رییس این سازمان نمی دونم چی چی آمریکا بعد از جریان بحران در سه ساعت. داشته از اتاقش بیرون می آمده و مثل مجنون با خودش حرف می زده که: ما اینکاره نیستیم.

 ناظران می گویند،  پشم ایشان در حین ادای این جمله در وضعیت «وز» خورده بوده است.

حالا بنزین سهمیه ای شد چرا اینترنت دود شد

حالا بنزین سهمیه ای شد. چرا اینترنت سرعتش نفتی شد؟ از صبح فقط می گی دیتا رو سوار استر می کنن و می فرستن. احتمالن ایمیل مثل هموم قدیم ندیما که نامه بود، یه ماهی طول می کشه. آخه بابا بنزین سهمیه کردین دیگه چرا انگشت تو دماغ ملت می کنین؟

جدول سهميه‌بندي بنزين انواع خودرو

رديف نوع وسيله نقليه نوع سوخت مصرفي سهميه‌ ماهانه (ليتر) دوره سهميه‌ (ماه) حداكثر ذخيره (ليتر) حداكثر بنزين تحويلي در يك مرحله سوخت‌گيري (ليتر) حداكثر تعداد دفعات سوختگيري روزانه
1 سواري شخصي بنزين 100 4 400 60 3
2 سواري شخصي دوگانه‌‌سوز 30 4 120 60 2
3 سواري دولتي بنزين 300 1 300 60 3
4 سواري دولتي دوگانه‌سوز 60 1 300 60 2
5 تاكسي بنزين 800 1 300 60 2
6 تاكسي دوگانه‌سوز 60 1 80 60 2
7 مسافربر شخصي بنزين 600 1 200 60 2
8 مسافربر شخصي دوگانه‌سوز 60 1 80 60 2
9 آژانس بنزين 450 1 150 60 3
10 آژانس دوگانه‌سوز 60 1 80 60 2
11 آموزش رانندگي بنزين 450 1 150 60 2
12 آموزش رانندگي دوگانه‌سوز 60 1 80 60 2
13 آمبولانس بنزين 450 1 150 60 3
14 وانت پيكان و مزدا 1000 بنزين 360 1 120 40 3
15 وانت‌ پيكان و مزدا 1000 بنزين 360 1 120 60 3
16 وانت پيكان و مزدا 1000 دوگانه‌سوز 450 1 150 60 3
17 وانت تويوتا 1600، 2000 و مزدا 2000 بنزين 60 1 80 60 2
18 وانت تويوتا 1600، 2000 و مزدا 2000 دوگانه‌سوز 600 1 200 60 3
19 وانت نيسان، زامياد و سايپا، تراكتور، كاميون، كشنده، كاميونت، اتوبوس، ميني‌بوس، نيمه‌يدك، تريلي، اتوكمپينگ بنزين 60 1 80 60 2
  وانت نيسان، زامياد و سايپا، تراكتور، كاميون، كشنده، كاميونت، اتوبوس، ميني‌بوس، نيمه‌يدك، تريلي، اتوكمپينگ دوگانه‌سوز 600 1 400 60 3
20  سياسي و سرويس بنزين 600 1 400 60 3
21 موتور سيلكت بنزين 30 4 120 10

مستندجومانجی در صبح ششم

اردوان روزبه / روز هشتم

بلخره وزیری هامانه یا نمی دونم هامانه قطع وزیری، در برنامه ای که تلویزیون می زاره که مراسم «چیز کشونه» گفت یه خبر خوش دارم براتون: از امشب ساعت دوازده بنزینتون سهمیه بندی شد… به گزارش خبرگزاری کلاغ پرس با این خبر، یک شور نشاطی در بین شنوندگان ایجاد شد که بیا و ببین، مشتاقان پا برهنه ریختند پشت ماشین ها و به نشانه خوش حالی ( حالی دست داد ما هم التماس داریم ) زدند وسط پمپ بنزین ها، حالا نزن کی بزن، حالا نزن کی بزن. به گزارش همان خبرگزاری کلاغ پرس، که در مدحش شاعر می گوید:( کلاغ دم سیاه قار و قارو سرکن… مسافرم میاد شهرو خبر کن ) از فرط شادی حدود سیزده چهارده تا دست و پا در رفت، بیست هفت مهره کمر جا به جا شد، با حدود یکصد و نود هفتاد کارگر پمپ بنزین ملت فک و فامیل شدند و چند گزارش دیگر بالای هیجده سال. بنابر ضرورت شادی کنندگان و البته مردم هم از نیم ساعت باقی مانده استفاده و ضمن بررسی یقه همدیگر سه لیتر بنزین قبل از ساعت دوازده بدون سهمیه را زدند تو رگ و گفتند: اوخ زوون! و همه شاد شدیم که بالاخره از برنامه دستمان سه لیتر جلوتر بود و الحمد اله تاثیرات آنرا در اقتصاد خانواده مشاهده می کنم ( بعد از نه ماه فکر کنم ). راستی یادم رفت که اشاره کنم ما در جریان قطع وزیری و این خبر سراسر نشاط و شادی از اندازه کارت و رنگ لباس و سایز کفش و میزان مصرف و قد بابا و مامان اینا( گفتم بابا راستی پدر چطورن؟ خوبن انشا اله سلام ما رو برسونین خدمتشون ) شنیدیم به جز نرخ مازاد. لذا من به هر حال این پیروزی رو تبریک می گم.

از این خبر شیرین که بگذریم باز هم برویم سراغ توفان و صاعقه و سیل و حوادث مترقبه و غیرش و مردم سیستان و بلوچستان که هنوز رد «گونو» خشک نشده، باد های موسمی و غیر موسمی اش تازه راه افتاده و …چی؟ آهان! رو سیاهی اش می ماند برای زغال. دفعه قبل آقای «ده مرده» استاندار سیستان و بلوچستان می گفت ما به عنوان ده مرده می گوییم که همه چیز در اختیار ماست. البته خبرگزاری فلان و روزنامه فلان می گفتند مردم روستا های آن ولایت هنوز وسط سیلاب ها هستند. لذا بعد ما فهمیدیم شاید ایراد از تقسیمات نقشه باشد و یا روستا های فوق در نقشه نبوده اند. بعد هم گفتند که سل و مالاریا آمده که ما دیگر خبری از برادر «ده مرده» نشنیدیم. حالا باز هشدار می دهند که موسمی اش با سرعت نا قابل نود کیلومتر (جلو بچه بزاری قهر می کنه) داره می یاد و به نظر من این روستا یی ها آب دستشان است رها کنند و بروند اول دنبال ثبت اسم روستا که خیرش به آینده گان رسد و بس.

اما یکی از ماجرا های جذاب برای سوم تیری ها که حالی میبرن از مالوندن چیز دوم خردادی ها به خاک ( بینی! ) جریان دست دادن سید محمد خاتمی این بنده خدا در ایتالیا است. برخی می گویند اول مصافحه کرده بعد احوال پرسی، برخی دیگر می گویند نه! اول اجوال پرسی کرده بعد مصافحه، کلاغ پرس هم که می گه این اتفاق  توامان افتاده. دیروز هم ما شنیدیم که کارشناسان خبره فن بلوتوث بازی و فیلم موبایل شناسی تشخیص دادن که این فیلم جعععلیه از بییییخ. سید اولاد پیغمبر حرف جالبی تو یکی از مصاحبه هاش گفته بود: …من اصلن عطا سیاست رو به لقایش بخشیدم. بی خودی دنبال سوژه نرید… البته برخی مفسران فوتبالی معتقدند این یک استراتژی «موهومه» برای اینکه بلایی که سر عطا اله وزیرش آمد سر او نیاید ( قضیه  اون خانم دوم مهاجرانی یادتون هست که چطور تو دادگاه با آب و تاب در مورد تدبیر! بیچاره در ویلای شمال و جنوب صحبت می کرد و عرق ایشان را در نزد جمیله خانم کدیور در می آورد و آخر االامر عطا با این جمله که: آقا ما بیخیال کار سیاسی شدیم نامبرده را بی خیال شدند ). ولی خوب آنهایی که جریان فیلم را دنبال می کنند کار درستی می کنند چون احتمال این می رود که یک درصد هوس رییس جمهور شدن به سر ایشان بزند. یه پیشنهاد توووپ: عکس ها و فیلم های نامبرده با تشکیل یک کمیته حقیقت یاب، یابیده و در اختیار عموم علاقه مندان قرار گیرد.

حالا برای اولین بار می خوام از رادیو جوان تشکر کنم و حرکت زیبای اون رو بستایم که در راستای دموکراسی دینی بود و بس. این رادیو در آستانه سوم تیر با راه اندازی یک همه پرسی، مجددن مردم را به رای گیری اس ام اسی برای انتخاب رییس جمهوری دعوت کرد و این برای من بیینده و شمای خواننده و گروه کر و تماشاچیان و حتا تماشاگرنما هم مایه بسی مسرت بود که پس : می شود از این کار ها هم کرد و ما نمی دانستیم؟

البته من نظرات مشاوران عزیز، جوانفکر و کلهر را هم در این مورد خواندم و دیدم تشکر می کردند.

در آخر هم شنیدیم که «علی حسن المجید» که ما در دادگاه صدام به علی شیمیایی می شناختیمش به حکم دادگاه محکوم به اعدام آنهم با «طناب دار» شد. خوب دیگه این شتریست که در خونه هر کسی می خوابه که فکر نکنه: الملک یبغی مع الکفر، ولا یبغی مع الظلم…

 می گویند سلام، سلامتی می آورد پس: سلام

…كه خدا ته قلب آيينه ست

این یکی از شعر های مهستی است که منو با خودش می بره تو روزهای پر از غم و خاطره. دوست خوبمون از سایت جذبه سری به وبلاگم زد و دیدم مطلبی هم  برای این خواننده داشت. پیشنهاد می کنم قبل از این که روی لینکش کلیک کنید،  یه بار این شعر رو زمزمه کنید و بعد برید.

بيا بنويسيم روي خاك ،رو درخت روپر پرنده رو ابرا / بيا بنويسيم روي برگ ،روي آب  ،توي دفتر موج ،رو دريا / بيا بنويسيم كه خدا ته قلب آيينه ست / مثل شور فرياد يا نفس تو حصار سينه ست / با هميشه موندن وقتي كه هيچي موندني نيست / اوج هر صداي عاشقي كه شكستني نيست / با صدام مي آم همه جا تو رو مي نويسم / روي آينه ي گريه هام ،گونه هاي خيسم / اي كه معني اسم تو آسمون پاكه / ريشه صدا ،نبض عشق ، زير پوست خاكه  / توي خواب خاك ريشه ها  ،موسم شكفتن / هم صداي من مي خونم وقت از تو گفتن / چشم بسته ام تو بيا به سپيده وا كن / با ترانه نفس هات ، باغچه رو صدا كن / بيا بنويسيم روي خاك ،رو درخت روپر پرنده رو ابرا / بيا بنويسيم روي برگ ،روي آب  ،توي دفتر موج ،رو دريا / بيا بنويسيم كه خدا ته قلب آيينه ست / مثل شور فرياد يا نفس تو حصار سينه ست / با ترانه ي نفس هات من ترانه مي گم / اسمتو مثه يه غزل عاشقانه مي گم  / بيا كه ديگه وقتشه وقت برگشتنه / بوي پيرهنت كه بياد لحظه ديدنه /  بيا بنويسيم كه خدا ته قلب آيينه ست / مثل شور فرياد يا نفس تو حصار سينه ست

بنازم مطربان را که خلق را همه مسرور می خواهند/ مهستی مرد

خبر را از یک دوست روزنامه نگار در آمریکا شنیدم. کوتاه و مختصرپشت تلفن گفت: اردوان؛ مهستی یه ساعت پیش مرد…

من خیلی میونه ای با موسیقی های این تیپ ندارم، یعنی ندارم که بیشتر آهنگی که دوست دارم رو گوش می دم تا صرفن برای یک خواننده. اما از مرگ مهستی متاسف شدم.

حدود چهار ماه پیش بود.  ملاقاتی و کمی گپ با این زن داشتم،صورت مهربانی داشت و صادقانه می گفت که دوست داره تا آخر عمر برای ایرونی ها ( عین لفظ خودش بود ) بخونه. این لحظه شاید تنها کاری که می تونستم بکنم گذاشتن مصاحبه ای است که با اون کرده بودم. اما می خوام یه چیزی بگم. من نمی خوام قضاوت کنم که سطح یک آدم چقدره یا خواننده ( های کلاسیه یا کوچه بازاری ) اما اینو می دونم، آدمی بین مردمش ماندگار که محبوبه. خیلی از سیاسی ها می یان و میرن و هزاران هزار نفر وقت آمادنشون هورا می کشن و زنده باد می کنن اما دو سال بعد حتا اسمشون رو هم که می بری طرف باید تو خاطرش جستجو کنه که تو کی رو میگی . اما یکی مثل همین خواننده لس آنجلسی چهل سال تو سینه مردم جا داره. تازه انقلابی هم نیست و فراریه و احتمالن جاش هم تو جهنمه. ببندم دهنمو ولش کن…

 من مصاحبه رو عامدانه با کامنت هاش و صدای اون آوردم. خدا همه مارو دوست داره.  دنیا رو چه دیدی شاید …

مهستی: در این ۲۷ سال هیچ خاطره خوبی نداشته‌ام

ماه گذشته «مهستی» در دبی چند کنسرت برگزار کرد. آهنگ‌های قدیم و جدید. بعضی برای آنها که می‌خواستند تجدید خاطره کنند و برخی برای آنهایی که از ایران آمده بودند تا مهستی را ببینند. شبی که با مهستی مصاحبه کردم بیرون سالن پر از آدم‌هایی بود که می‌خواستند با او عکس بگیرند.

مصاحبه را از اینجا می‌توانید بشنوید.
«افتخار» یا مهستی خواننده‌ای که با رادیو و برنامه گلها پا به عرصه موسیقی گذاشت متولد سال ۱۳۲۵ و خواهر یکی از خواننده‌های به نام ایران یعنی هایده است. این دو خواهر تقریبن سعی کردند در سایه دیگری قرار نگیرند و به هر حال یادمان‌های بسیاری را در ترانه برای ایرانیان بر جای گذارده‌اند. امروز هم هستند کسانی که «تنها با گل‌ها»ی او را هنوز زیر لب زمزمه می‌کنند. مهران خواننده جوانی که همراه او بود، این مصاحبه را برایم هماهنگ کرد. خیلی دوستانه رفتار کرد و دستم را در دست مهستی گذاشت.

یک تشکر خشک و خالی حداقل چیزی است که می‌توان از او کرد. مهستی ساکن آمریکا است و بنابر دعوت کاباره تهران برای ۱۰ روز در دبی برنامه داشت. زمان بسیار کم بود، برای همین این گپ و گفت شد: مصاحبه کوتاهی با مهستی.

مهستی چند ساله که می‌خونه؟
من الان چهل ساله که می خونم.

عمر بلندی برای یک خواننده است، نه؟
بله خیلی بلند، اما اونقدر عاشق صحنه و خوندن و مردم هستم که هیچ وقت احساس نمی کنم چهل ساله می‌خونم.

البته از یک خانم نمی‌شه پرسید چند سالتونه؟
نه سن من کاملن معلومه، من ۵۹ سال دارم.

خانم مهستی یادتون می‌یاد اولین آهنگی که خوندید چی بود؟
آنکه دلم را برد و خدایا… گلهای ۴۲۰ .. من عاشق برنامه گل‌ها بودم. کارمو با اون برنامه‌ها شروع کردم.

جوون‌ها الان گلها رو می‌شناسن؟
جوونا خیلی خوب می‌شناسن. جالبه بدونید این کار آخر من که با همکاری هنرمند عزیز آقای شادمهر بود آهنگ‌های تیپ قدیم بود و خیلی ازش استقبال شد. خیلی از جوونا زنگ می‌زنن و می‌گن خانم مهستی ما عاشق آهنگ «ساقی» که در گلها خوندین هستیم یا اون آهنگ «بعد از تو در بستر غم » که تو گلها خونده بودید، نوارشو از کجا پیدا کنیم. این نشون می‌ده که هنوز جوونا گلها رو گوش می‌دن. مثل قدیمی‌ها که دقیقن اونها رو مرور می‌کنن.

شما ساکن دبی هستید؟
من ۱۰ روزه که اینجا هستم و چند روز دیگه بر می‌گردم لس آنجلس.

اما اغلب برنامه‌های کنسرت‌تون رو اینجا برگزار می‌کنید…
بخاطر اینکه وقتی دبی می‌یام احساس می‌کنم هم وطن‌هام می‌تونن از نزدیک منو ببینن و احساس نزدیکی با اونها دارم، اونها بوی خاک ایران رو می‌دن و احساس می‌کنم تو وطنم هستم.

آخرین باری که ایران رو دیدید کی بود؟
بیست و هشت سال پیش.

دلتون تنگ نشده؟
اونجا خاکمه، وطنمه، مسلمه که شده…

تا به حال برای بازگشت به ایران تلاشی نکردید؟
هیچ وقت چون الان تو ایران جای من نیست.

کی فکر می‌کنید می‌تونید برگردید ایران؟
اصلن نمی‌دونم.

چه خاطراتی رو از ایران با خودتون مرور می‌کنید؟
ایران برای من همه‌اش خاطره بوده، چه از بچگی و اون کوچه باغ‌ها که می‌رفتیم و شادی‌ها که دیگه هیچ وقت به وجود نخواهد آمد و چه خاطره روز اولی که من کار هنری مو در رادیو شروع کردم. در استودیو هشت که با یک ارکستر شصت نفره، زنده برنامه اجرا کردم با شادروان آقای پرویز یاحقی و آقای معروفی …

خانم مهستی غربت یعنی چی؟
برای من تعریفی نداره. باز هم خوشحالم که با هم وطن‌ها در لس آنجلس زندگی می‌کنم.

یه خاطره خوب توی این بیست و هفت سال؟
توی این بیست و هفت سال هیچ وقت خاطره خوبی نداشتم، اما بدترین رو چرا، از دست دادن خواهر عزیزم بود.

هیچ به جای هایده خوندید؟
هایده همیشه یادش برای من ماندنی است. اون برای خودش می‌خوند و من برای خودم. اما برای من گرامیه و همیشه سعی می‌کنم یادشو گرامی بدارم.

نظرهای خوانندگان

اين كاست آخر خانم مهستي واقعا قشنگ بود. ان شا’ا… سالهاي سال سالم باشن و ما بتونيم از صداشون لذت ببريم.

— مريم ، Apr 22, 2007 در ساعت 10:27 PM

اگه خانم مهستی ۵۹ سالشه پس منهم ۱۴ سالمه !

— شریفه صالحی ، Apr 23, 2007 در ساعت 10:27 PM

پس از چند دهه زندگی کردن در ینگه دنیا ، امیدوارم یک حد اقل هائی را از مردم ِ این دیار یادبگیریم که هر چیز یک دورانی دارد که وقتی که به سر آمد ، دیگر اِصرار و پافشاری بر آن جز بی رنگ کردن ِ خو یش و ِ عرض ِ خود رابردن ، سود ِ دیگری نخواهد داشت ، نمونه ء بارز ِ این پافشاری ِ اصرار بر خوانندگی است که آواز خوانان ِ ما بر آن مصرند و فاکتور ِ زمان را یا در نظر نمی گیرند و یا به روی خود نمی آورند، قابل ِ اشاره خوانندگان یا گروه های ِ معروفی که هر از چند گاه آمدند و درخشیدند و در اوج ِ مقبولیّت صحنه را به کسان ِ دیگر باز گذاشتند .

— ایرانی ، Apr 28, 2007 در ساعت 10:27 PM

یاد و صدای ِ گرم و ز یبای ِ بانو هایده را گرامی میداریم.

— ایرانی ، Apr 28, 2007 در ساعت 10:27 PM

سلام
ما همه از خانم مهستي عزيز تشكر مي كنيم و اميدواريم هرچه زودتر حالشون خوب بشه و تو ايران ببينيمشون….

— aabas gholi ، May 7, 2007 در ساعت 10:27 PM

خانم مهستي دوستتان داريم.اميدواريم همه چيزدرست شه وبتوانيدبرگرديدايران

— بدون نام ، May 9, 2007 در ساعت 10:27 PM

من عاشق مهستي هستم . اين هنر مهستي نه مرز داره نه سن . انشالله زود خوب شه و به صحنه برگرده

— mohammad rasoul ، May 9, 2007 در ساعت 10:27 PM

باعرض سلام امیدوارم مثل سابق سالم وتندرست باشید من من منتظرترانه های شماهستم و شمارادعا میکنم.

— parviz ، May 9, 2007 در ساعت 10:27 PM

Mahasti we love you

— hamid ، May 12, 2007 در ساعت 10:27 PM

من دیونه مهستی هستم.همین
خدا نکنه ایشان طوری بشه چون آن روز تاریکترین روز من است

— پرویز ، May 26, 2007 در ساعت 10:27 PM

بانوي آواز ايران بي همتاست من يك عمر است كه با صداي او و ترانه هايش زندگي كردم او درست مي گويد و متولد 25 آبان سال 1325 است و در سال 1342 با ترانه «آنكه دلم را برده» شادروان استاد پرويز ياحقي پا به دنياي موسيقي گذاشت و من براي سلامتي او دعا مي كنم ايشان مانند يكي از اعضاي خانواده است و كسالتش بار خوشايند نيست . من به درگاه پروردگار يكتا -بارگاه حضرت رضا(ع)- زائر داشتم براي مكه و مدينه بهش گفتم نام «افتخار» را آنجا بياور و از خدا شغاي عاجلش را بخواه. به اميد روزي كه لباس عافيت بپوشي و سلامت كامل حاصل شود و دوباره روي صحنه حاضر باشي. تو با ترانه هايت: محبت به ديگران -عشق- احترام و… را به همه آموزش داده اي…

— سعيد ، May 27, 2007 در ساعت 10:27 PM

همیشه دوست داریم و خواندنت که همیشه با عطش عشق بود همیشه به یادمان می مونه و مثل خواهرت یادت رو همیشه زنده نگه می داریم . اگرچه تو غربت بودی ولی برای ما که تو غربت زندگی تو ایران بودیم خوب خوندی .ممنونم.

— بدون نام ، May 28, 2007 در ساعت 10:27 PM

سلام مهستي عزيزم
تنها آرزوم ديدن شما و سلامتي شماست

— بهاره روشني ، May 30, 2007 در ساعت 10:27 PM

بنازم مطربانرا که خلق را همه مسرور میخواهند

— بدون نام ، Jun 2, 2007 در ساعت 10:27 PM

این روزا حالش خوب نیست،انقدر دیوونشم که شبا خوابش رو میبینم،به خدا اگه بدونه صداش چطور جادوم میکنه هیچوقت از دنیامون نیمیره.من همیشه به این امید شعر میگم که یه روزی مهستی اونو بخونه.به امید دیدنش در ایران…

— آزاد ، Jun 4, 2007 در ساعت 10:27 PM

اميدوارم خانم مهستي هميشه در كنار ما بخواند با تندرستي

ارش علي مراد ، Jun 25, 2007 در ساعت 10:27 PM

اینک از هر سو بر ما می تازند

یکی از مواردی که این روزها احساس می کنم این است که دیگر آن هم سویی که درهمه ارکان سیستم در گذشته می دیدیم، اینک مخدوش شده که این اتفاقی مبارک است چون یقینن راه ثواب برای دوری از شائبه استبداد همین است و بس. از جمله این اتفاقات که بعد از انتخابات نهم رنگ و بوی رنگین تری به خود گرفت نگرش رسانه های متصل به صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود که با برخورد هایی که به نظر می رسید به انصاف بیشتر نزدیک شده گاه گاهی تلنگری به گردانندگان قدرت البته فقط در لایحه دولت و نه حکومت می زد که این خود شاید در صیانت حقوق کسانی که در این مملکت زندگی می کنند قدمی ( فقط قدمی) محسوب شود.

در این میان رادیو جوان به نظر می رسد بیشترین فعالیت را داشته و با توجه به حجم و نوع مخاطبش بیشترین تاثیر. روز چهارشنبه هفته پیش در خیابان و پشت چراغ راهنمایی بودم که در برنامه ای به نام ساعت 25 ( این اسم همیشه مرا به یاد یک داستان فراموش نشدنی از کی یر کیگارد می اندازد) با دادن یک شماره برای تماس اس ام اسی مجددن در آستانه سالگرد انتخابات دور نهم خواسته شده بود که مخاطبان در یک همه پرسی شرکت کنند و بگویند حالا به کدام کاندیدا رای می دهند. واقعیت برای من این حرکت چنان دموکراتیک آمد که اصلن با اعصاب و روحیه بنده که در ولایت فرماندهان دارم زندگی می کنم جور نبود، اما زود به موبایل دست بردم و با توجه به این که قبلن  گفته بودم یک بار هم نوشته بودم که من به آقای احمدی نژاد رای نداده ام شماره یک که ایشان بود فشار ندادمو و یکی از شماره های دو تا هفت که یادم نیست کدامشخص می شد  و چندان هم برایم تفاوت نمی کرد را فشار دادم چون احساس کردم ارزش این حرکت آنقدر هست که با انجام و حضور به ادامه اش یاری کنم. به دوستان هم گفتم و استقبال کردند.

امروز در مطبوعات دیدم مشاور همیشه در صحنه دولت این حرکت را با هدف تخریب آقای رییس ارزیابی کرده بود و کیهان هم ریشه برخی از مسائل را در رسانه های داخلی دانسته. چقدر جالب است که همه می گویند با ایشان مشکل دارند و ایشان محکم پای حرفشان ایستاده اند: هدف تخریب است و بس.

سوال اینجا است: رای داده شده میزانی است برای سنجش ( بنابر جمله ارزشمند امام خمینی رحمه اله علیه ) همان مردم در یک ارزیابی شرکت کردند و نظر به این عدم صلاحیت داده اند. کجای این تخریب است، این عدم تایید است.

آقای کلهر پیام سوم تیر و دوم خرداد را توامان مثل بعضی ها  هنوز نگرفته اند.

آقا جان مادرتون از ما یکی بکشید بیرون

وقتی گفتند یک فیلم دیگر بعد از فیلم قبلی که این روحانی اصلاح طلب در حال دست دادن با دختران داشته رو یو تیوب پخش شده که نشون می ده«صمیمانه» کنار یک خبرنگار زن نشسته و صحبت می کنه. این سید اولاد پیفمبر در یک مصاحبه گفت: آقایون ما اعطای کسوت سیاسی رو به لقایش بخشیده ایم بی خود برای سوژه سازی وقت نذارید. منظورش به قول لات ها این بود: آقا! جون مادرتون از ما یکی بکشید بیرون…

من که فکر می کنم عمرن…

دو روز بعد، میدان انقلاب: سی دی علی دایی، لیلون و زهره   بدو بدو حراج کردم سی دی خاتمی …

حزب جهانی مستضعفین برقرار باد

یک. خانم رییس جمهوری نیکاراگوئه در دانشگاه تهران: برقرار باد پیوند مستضعفین جهان. ببینید قدرت خدارو ، مهم اینه که فقط مستضعف باشه بقیه اش حله.

دو. وقتی سرکار خانم صحبت می کرد باید می دیدید آقای رحیم پور ازغدی تئوریسن راست توپ ما، چطور به این باقی مانده های چپ از نژاد نیکاراگوئه ای آنهم از نوع زنانه اش نگاه مکش مرگ ما می کرد. پیوند دیالکتیک همینه دیگه.

سه. اینقدر جو گیر شده بودند دوستان که با کف زدن های پیاپی و اون مدل میلیشایی دست بر بالای سر گرفتنکه  من نفهمیدم این میتینگ حزب کمونیست بود یا میتینگ حزب کمونیست!

چهار. من در حین دیدن این فیلم واقعن به داشتن دستگاه «زاغارت» یاب جناب رییس تبریک گفتم.

پنج. در رسانه ها خواندم که آقای ساندینیست پیر گفته کمیته ای برای بررسی وضعیت «بدهی های نیکاراگوئه» به ایران تشکیل خواهد شد. آخه من نفهمیدم ما که حتا یک سنجاق قفلی یا بند شورت هم از این کشور وارد نمی کنیم و روی نقشه اینقدر باهم فاصله داریم که سرگیجه گرفتم در حین رصد، پس این بدهی ها سر کدوم جریان داده شده؟ کی داده شده؟ کی داده؟ لابد بر اساس سنت خودمان مثل مهریه هم محسوب میشه: کی داده ( که حتمن یک ایرانی؛ دستکم منظورم ملیت ایرانی نه ایرانی تبار، آنرا داده ) و کی گرفته( این یکش درسته).عجب استراتژی خفنی.

شش. من یک قبیله می شناسم تو وسط آفریقای مرکزی.  فکر کنم فامیلشون هم «هوتو» باشه. رییس قبیله یک روز داشته ویسکی بلک آند وایت می زده شیشه افتاده رو پاش گفته: ای مرگ بر آمریکا! لذا پیش بینی می کنم فردا کمیته ای هم برای بررسی بدهی های هوتو ها به ایران باید تشکیل شود.

هفت. اینا مهم نیست؛  یه خبر دست اول: می دونستین خاتمی که درس حوزوی هم خونده و آخوند هم هست تو ایتالیا با یه دختر دوازده ساله دست داده؟ ای ی ی ی ی واااااااااای. چرا نمی گیرنش تا با آبروی ما بازی نکنه؟

به هر حال برقرار باد حزب جهانی مستضعفین

تکان دهنده است

چند بار خواندم. غمگین شدم. شاد شدم و باز …

این قطعه کوتاه را در سایت پیشگو دیدم:

  • شيخ ابوالحسن خرقاني

    هر که در اين سرا آيد جايش دهيد ، آبش دهید ، نانش دهيد از مذهبش نپرسید ؛ زيرا آن که در درگاه خداي بزرگ به جاني ارزد! در نزد ما به ناني نيرزد؟

  • دست دادن و ندادن مسئله این است

    چندی است می شنویم و می بینیم که سیدمحمد خاتمی درفیلمی با دو دختر خانم دست می دهد. بعضی اظهار می کردند که این هم یکی از دست پخت های طرفداران دولت نهم که دست بر قضا چندان هم در پاچه ورمالیدگی کم هم نمی آورند، است. شکر خدا سخنگوی هزاره سوم هم مثل همیشه با غیض گفت که باید بیاید به ایشان جواب بدهد( من همیشه گفتم خدا برخی را در این دنیا و برخی دیگر را در دنیای دیگر عقوبت می کند. دکتر الهام جزو کدام دسته است نمی دانم ). یک سایت هم دیدم یک عکس مقایسه ای از آقای رییس جمهور فعلی که تا کمر جلوی یک خانمی دولا شده بود تا دست ندهد چاپ و کنارش عکس خاتمی را گذاشته بود و جمله جالبی هم نوشته بود: عکس اول ( رییس دولت نهم ) تحصیل کرده دانشگاه که حوزه هم درس نخوانده و با خانم ها دست نمی دهد. عکس دوم خاتمی که عمامه به سر دارد و حوزه هم درس خوانده و با خانم ها دست می دهد.

    خوب نظر من هم این است که بی خودی دفاع الکی نکنید و بگویید که دست نداده،  من می گویم داده و چه کار خوبی هم کرده.

    می دانم که خاتمی برای تخریبش تلاش های زیادی شده و این ها واکسن هایی است که تزریق می شود تا این روحانی اهل تسامح هوس به سر کار باز گشتن نکند ( یادم از جریان هووی  خانم کدیور و مهاجرانی افتاد که توی دادگاه توضیح می داد که این بدبخت، قربان کجا هایش نرفته و مهاجرانی هم با همین دسته بیل سوت شد به جایی که عرب نی انداخت ). اما فرصتی است که وقتی دنیا چهره عصبانی یک رییس جمهوری فعلی را علم می کند گاهی دلمان خوش باشد که خنده یک رییس جمهوری ایرانی و کمی محبت آمیز را حتا در نوع سابق اش به دنیایی که خر بوش چهار نعل در آن می رود نشان بدهد. مسوولیت شرعی این دست دادن پای من! خدا خیرت دهاد.

    سوال از پاچه ورمالیده ها: شما وقتی با یک دختر بچه که با ذوق دست به سویتان دراز می کند تا علاقه اش را نشان بدهددست می دهید چه حالی از نوع شرعی اش بهتان دست می دهد؟ فعلن که رفقا دارند بیش تر از دست را می دهند و حال شرعی و غیر شرعی توام با غسل و غیر غسل هم بهشان دست می دهد و زیر کارت هوشمند بنزین «وا» داده اند و آب هم از آب تکان نمی خورد.

    حضرت فردوسی یا حضرت …

    دوست نادیده ازبکستانی که دستی هم بر ادبیات و روزنامه نگاری داردبرای دیدن فردوسی و عطار و خیام تا به خراسان ما آمده. در اولین ملاقات می گوید: کی می توان به دیدار « حضرت فردوسی » رفت؟

    با خودم می گویم « فردوسی»  که من می شناسم مقبره اش به فراموشی سپرده شده و هر روز هر کسی هست قدمی برای نیست کردنش بر دارد. همین قدر او در بین ما معتبر است که می ترسم اگر جلوی کسی بگوید « حضرت فردوسی » یا متهم به مقایسه این شاعر نچندان « مهم » با حضرت های عالی منزلت شود و یا به سبک سری محکوم. اما راستش وقتی می گفت حضرت خیام یا حضرت فردوسی احساس خوبی می کردم که انگار از جایی دور به سراغم می آمد،  از صندق خانه فراموشیم. خیلی دور خیلی دور. راستی چرا ما از این که حضرت مولانا را ترک ها از آن خود می دانند مکدر می شویم؟ دو روز سمینار و یک روز یادمان و بعد فاتحه…

    سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد…

    شاید از اول باید این چنین می بود

    جسته و گریخته وقتی خبر سنگسار تاکستان رو شنیدم سعی کردم به همه بگم، رو وبلاگم به روش وبلاگی ها گذاشتم.به همکارای روزنامه نگار ایمیل زدم. به آشناها و دوستان گفتم. با اس ام اس به هر کی که توی کنتکت لیستم بود( حتا دشمنام ) پیام دادم. رو مسنجر یاهو یه پی ام سند تو آل زدم.  تو تاکسی هم مثل این آدم های چونق لق شروع کردم به گفتن:…شنیدین می گن پنجشنبه می خوان … بعضی ها می گفتن پاکستان به ما چه؟ پاکستان نه دلبندم « تاکستان ». یک وحید زد رو وبلاگش استانداری قزوین تکذیب کرده. خبرها زدند که به دستور رییس قوه قضاییه متوقف شده و حرف های دیگر.  اما مهم یک چیز بود: ان سنگسار متوقف شد و این مهم ترین حرف بود. نه بخاطر من که حتا خودمو تا درجات رفیع یک خاله زنک ارتقاء ! دادم. بلکه می دونم خیلی ها برای یک حرکت خود جوش قدم برداشتن و این شد. شاید در خیلی از لحظات از دست رفته اگر همین می بودیم. همین می شد. همه خسته نباشن.

    سنگ اول را بی گناه بزند

    شنیدم که فردا قرار است در شهر تاکستان یک زن و مرد را که یازده سال قبل به جرم زنای محصنه دستگیر شده اند را، سنگسار کنند. بی رحم نیستم، اما در مورد بعضی آدم ها مثل پرونده هایی که می شنوم قاتلی ده نفر را کشته و یا مثلن به بیست نفر ت ج  ا وز کرده ( که الحمد اله کم هم نیست انواع و اقسام بیجه ها و خفاش شب ها و نصفه شب ها) دلم خیلی نمی سوزد.  اگرچه که آنها را هم معلول بسیاری از خطا ها و بازی های بزرگان می دانم.  اما برای این قبیل احکام میخ کوب می شوم. قاضی پرونده در تاکستان حکم را نه بنابر اقرار متهمین که با توجه به علم خود صادر کرده است. داشتم آیین نامه اجرای احکام قصاص و سنگسار را می خواندم، حتا در آنجا نیز به حالی و روایتی شرط بر اقرار متهم گذاشته شده و چنانچه اگر شهود در لحظه سنگسار حاضر به رجم نشوند حکم نقض می شود و خیلی موارد دیگر.  نمی فهمم یعنی می توان به همین سادگی دو  آدم را که اینک زن و شوهر یکدیگرند و فرزندی ده یازده ساله دارند را در بهشت زهرای تاکستان یا سنگ کشت؟

    برای من قابل هضم نیست

    گر حکم بر آن است که مست گیرند…

    این هم برای من قابل هضم نیست. لطفن کسی کاری بکنه

    آيين نامه نحوه اجراي احكام قصاص‌، رجم‌، قتل‌، صلب‌، اعدام و شلاق