
«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم به روایت تصویر»

روایت است کسانی که برای مزه آرق دنبلان میزنند نه تنها راست بدون پرسش و پاسخ به بهشت میروند بلکه در بهشت دست رسی شان به درختهای دنبلان همیشه آزاد است. راوی میگوید، هر چه در بهشت دنبلان کباب کنید باز سبز میشود و عرق که میخورید دایم مست هستید اما هیچ وقت «هنگ اور» نمیشوید.
فرشتهگان در برخی موارد همیشه دم دست هستند تا دنبال را خودتان «از روی شاخه» بچینید!گفته شده است دنبلان را که تازه تازه از روی شاخه چیدید حتمن باید با «لیموی تازه» میل کنید، لذا فرشتگانی هم هستند که هی جلوی شما ویراژ میدهند تا لیموی تازه را از سر شاخه شان بچینید…آقا بهشت عجیب همه چیش سر حساب کتابه! باید یه ریسرچ کنم ببینم چی بخوریم و چه کنیم که اون جا می ریم تو کار حوری خوری و دوش عسل گرفتن و پستون دو نبش و اینا بیوفتیم.
حق دارن ملت میرن عملیات انتحاری که زررررت برن بهشت. حق دارن آقا حق دارن.
پنهان نباشه از شما یه بیست روزیه همش فکر میکنم یکی از علایم مهم کرونا رو دارم. یعنی از وضعیت استراتژیک «تبر بیار خوردش کن» رسیدم به موقعیت اسفبار «قاشق بیار سوپش کن» که خودش یه معضل کوویدی به حساب مییاد. خلاصه هی گفتم بابا پس چرا تب نمی کنم چرا عرق نمی کنم چرا پشمام نمیریزه. امروز به کشف مهم کردم. یه اسپرسو ماشینی دارم، فقط به خاطر رنگ قرمز خون خری اش خریدم، که همیشه یه شیری گرم می کنم و بعد یه اسپرسو مثل متجددهای غرب زده میزنم. وقتی دقت کردم دیدم ته قهوه که می رسه یه چی تو مایههای خمیر میاد بالا و به زور میزنه بیرون که فکر میکردم از کیفیت شیریه که میذارم خوب بچرخه و داغ بشه. با خودم میگفتم لابدخیلی مایه داره برای همین این طوری غلیظ می شه. امروز صب دیدم دیگه قهوه اصلن بیرون نمیاد که هیچ یه چیزی تو مایه خمیر پیتزا ته لیوانه.بعد فهمیدم ظاهرن ما بیست روزه شیر فاسد می زنیم تو قهوه مون بعد گردن کرونا میندازیم! زندگی هر روزش یه درس تازه است…
یه زنگ تفریحی وسط درس خواندن دادم و رفتم ادای این سالم خورا رو در بیارم. یک بسته کنسرو لبو در آوردم بریزم تو یه ظرف بذارم بغل دستم رو تختی که هم ولو می شم و هم درس میخونم، همون تخته که قیژ قیژ می کنه بله همون، در قوطی از دستم در رفت تمام جلوی لباسم پر شد از رنگ قرمز آب لبو، لباسم مچاله کردم انداختم جلو حموم آمدم ظرف رو بردارم دیدم تمام دیوار یه طرف آشپزخونه انگاری مثل خون کسی که با شمشیر بزنن آب چغندر پاشیده.
گفتم ولش کن، راه افتادم به سمت تخت دیدم یه عالمه هم روی زمین از این خون لبو ریخته بوده من ندیدم رد پای خون آلودم تا نصفه را که هنوز کف پام بوده علامت گذاشتم. بازم گفتم ولش کن، گذاشتم ظرف رو روی تخت رفتم یه چنگال بیارم با باسن پریدم روی تخت، درست مثل این کارتون فوتبالیستا هنوز نیمه راه هوا زمین اسلومشن دیدم زرشک! کاسه لبو رو تخته! از این جا صحنه رو حرکت آهسته تجسم کنید. من به تخت نزدیک میشم با دهن وا و ظرف لبو اول مثل فنر پریده هوا بعد یه آفتاب بالانس زد و وقتی می رفت به سمت مهتاب بالانس لبو ها پاشید بیرون و آب لبوها هم شروع کرد با یه حرکت دورانی روی تخت و تلوزیون و دیوار آینه شتک کردن.
خوب من راستش چون آدم مصمی هستم بی خیال شدم نشستم به سابمیت کردن پروژه، حالا دارم دور و بر رو نگاه میکنم یاد این فیلمهای کارآگاهی میافتم. جلوی حموم لباس خونآلود قاتل، زمین رد پای خون آلود، دیوار اشپزخانه و کارد خونین و تختی که قاتل ضربه آخر رو زده به مقتول و خون پاشیده به در و دیوار! یعنی شما می دیدید این صحنه باور میکردین به قول اون جوکه من تو کمد اتاق خواب منتظر رسیدن اتوبوس شرکت واحدم؟
وقتی میگم همون چیپس و موسیر و یه ته استکان عرق شما می فرمایید آدم باید سالم زندگانی کنه.