سلام و سلام بر همه اونهایی که باور کردنی نیست روزی قرار باشه که یادشون نکنی و ازشون حداقل هفته ای یکی دوبار توی ذهنت احوال پرسی نکنی. مریم محمدی زاده ( نماینده استاندار در امور نفوذ در مطبوعات) چند هفته قبل منو به یه بازی که فکر می کنم اختراع خودش هم بود دعوت کرد با اسمی تو مایه های آرزو بازی. خوب بنده حقیر هم که از خوشی داشتم ذوق مرگ می شدم زود آمد م بنویسم اما تلفن زنگ زد، یکی یقه مو گرفت برای بدهکاری، تموم شدیکی دیگه زنگ زد برای طلبکاری ( البته هر دو اینها وجه مفعولش بنده بودم)،بعد مجبور شدم یه گزارش نیمه کارمو تموم کنم و بعدش گفتند برو از سوپر سر کوچه آب هلو بخر( من نمی دونم تفاوت کار کرد این آب هلو با مثلن آب پرتقال در چیه که همیشه باید دنبال این عنصر نایاب هولوی ! بگردم )، بعدش آمدم آنلاین به روش متجدد ها روی وب بنویسم، اینترنتم قطع شد و دست آخر باطری لب تابم هم تموم شد. آخه واقعیت قضیه من قبض برقو نداده بودم، قدیما یه اخطاری چیزی می دادن اما حالا ها یک راست یارو بدون یاالله می ره سر کنتور از بیخ بر می کنه دیوار همسایه رو… به هر حال تا رفتم برق دزدی جور کنم و با همکاری همسایه سیم بندازم تو خونشونو برای اینکه گندش در نیاد که ایادی استکبار جهانی در منزل بر بی خیالی این بنده حقیر خورده نگیرند و در ضمن هی به این شرکت برق صاب مرده فحش بدم که چرا نمی یاد این اتفاقات برق درستش کنه….. که دیگه خوابم برد و از آرزو بازی فقط زورش موند برام.
بعدش هم که شد جهنم مسلمونا؛ یه روز قیف بود قیر نبود یه روز قیر بود قیف نبود. اینا مقدمه ای بود برای اینکه حضرت مریم بدونه منو وادار به چه کار سختی کرده.
اما آرزوی های بنده در دو اپیزود قابل بررسیه. آرزوهای خیلی مهم، آرزوهای یکم مهم.پس من از آرزوهای مهم ام شروع می کنم:
آرزوی اول: آرزو می کنم » فرزاد کرامتی » یا تو حوض خونه فامیلاشون بیوفته غرق بشه ( چون می دونم خونشون طبقه ان ام آپارتمان هاست ) یا پاش تو آشپزخونه خونه لیز بخوره از طبقه هفتم با صورت بیوفته همون جلوی همون بلوکشون. ( فکر کنم این آرزو پروژه مشترک من و دکتر » جیم » از کار در آمد. البته من هر گونه طرح مشترک با این جان دل فرزاد رو تکذیبیدم اساس).
آرزوی دوم: ای فاتحه خوندم به این هوا که چند ماهه ما تا می ریم روی یه سایت پروازی انگار سیفون هوا رو می کشن. ای خداااااا ! به فریادم برس ! چی می شد یه دستور می دادی ما می تونستیم یه پرواز تپل یکی دوساعته بکنیم که همه چیزمون خنک شه. دومیش دلمون!
آرزوی سوم: یه همسایه ما داریم که آخر هر چی » زاغارته » نه پول شارژ میده، نه ظاهرن سرمایه های زندگیشو سهامشو نو برده بالا ( یعنی آقازاده هاشونو تربیت نکرده، البته همین جا من لازمه بگم که در مورد این بچه های گل ایشون واقعن آقا زاده گی صدق می کنه و به گمانم خود این آقا زاییدشون! ). نه درخت سالم برامون گداشتن، نه پول شارژ می دن، در پارکینگو که به خون جیگر پولشو جمع کردم و برقوی ییش کردم جکشو شکستن. نه پول شارژ می دن.نصفه شبها کلمات عاشقانه ای که به زنش می گه اینقدر بلنده که همه همسایه ها از این کلمات به وجد میان ( فکر بد نکنید منظورم فحش خار مادره که احتمالن مال اینا اینجوری میشه عاشقانه ) و همه می دوست دارن برن پشت در خونشون شمع روشن کنند و عاشقانه های جبران خلیل جبران براش بخونن. به هر حال آرزوی می کنم که یک : این آقای همسایه بره » وازکتومی » که به حق پنج تن نسلش همین جا منقرض بشه. دو: خوب آخه نا مرد چرا پول شارژتو نمی دی که من از جیبم هر ماه بدم که کو… بسوزه. ( ضمن اینکه بگم من چند بار پشت سر خانمش رفتم تو آسانسور احساس کردم معده خانمش فاسد شده یا داره میشه. اگه یکی میشناسش بهشون بگه تا دیر نشده یه دکتر بره).
آما … آرزوی چهارم: آرزو دارم یه بعد از ظهر برم کنار رود تایمز بشینم و کمی هم دلم گرم باشه ( این جمله تفسیرش بر عهده خواننده، ما خودمون که می دونیم دل گرمی مون از کدوم نوعشه؛ شما هم کمی خلاقیت به خرج بدین برای مزاج خوبه) و به عبور این کشتی ها از زیر پل » هزاره » از میون زلال آب تماشا کنم.
پ.ن : اول از این که از میون زلال آب نگاه کنم یعنی اینکه وسط آب باشم و یعنی این که لابد دارم می رم زیر آب لذا خدا که می خواد حاجت بده حواسش باشه ممکنه من دلم چون اون موقع گرمه حواسم نباشه یه چیزی بگم .. عاقلان خود باید بدانند که بندگان از ته دل چی می خوان… آی بابا اصلن آ خدا مگه من باید با این سن و سالت چیز یاد بدم ؟ خوب خودت می دونی دیگه چرا منو سوال پیچ می کنی؟ اصلن پارچه کت شلواری مارو بده نخواستیم!) . تازه نکنه انحرافی این آرزو این بود که رود تایمز مثل این جوب های خیابان ولیعصر( عج ) تهرانه…. خروشان….. جاری و مثل سگ پر از کثافت! ما که تمیزی ندیدیم توش( تایمزو عرض کردم نه ولیعصرتهرانو … چی ؟ نفهمیدم، شهرام جزایری؟ بابا این آرزو بازیه ها ! چی کار داری با این دده مرده…)
خوب آرزوی پنجمم که چشم تون در آد: یه روز داشتم تو متروی تهران از ایستگاه آریاشهر می رفتم میدون امام یه بابا جوونه ای آمد جلو گفت: آقا شما چقدر شبیه علیرضا عصاری! من هم که دچار عصار زده گی شدم به اختیار کمی دادم بالا و یکم رفتم تو شیپ و شروع کردم که: البتن بنده کارم تو مایه ای همون آقاست. ما در شهرمون می نویسیم یعنی نویسندنم… این پسره هم کلی قربون صدقه ما رفت که که من فکر کردم ممکنه برای متروی یان سوء تفاهم داشته باشه این سوء قربوون صدقه. خلاصه یارو از ما امضا و عکس و تلفن و ایمیل گرفت تا بعدن با دوستاش که می گفت عاشق کار نویسندگی هستن بیان سراغم.. من تو ایستگاه که پیاده شدم هنوز دور سرم ستاره و بلبل بود و بی اختیار آروق افتخار می زدم. رفتم جلو دکه یه نوشابه بگیرم که نئشه گی از سرم نپره دیدم کیف پولم نیست. یارو دکه ایه می گفت تو این هفته سه نفرو همین طوری هندونه زیر بغلشون دادن و لختشون کردن. آرزو می کنم دو جای یارو پاره بشه که دومی جیبش باشه تا کیف پولش از جیبش بیوفته و دل من خونک بشه.
اما اپیزود دوم : آرزوی های یواش و نه چندان مهم
آرزوی اول: خدا همه اونهایی که عقده های فرو خوردشون رو گردن اعتقاداتشون می ندازن و با اون دهن مردم رو سرویس می کنن به راه راست هدایت کنه
آرزوی دوم: هر آنچه که در فکر ماست به راستی بر زبان جاری کنه
آرزوی سوم: از خواب گران خیز!
آرزوی چهارم: بوش، بلر، سولانا و یکی دوتا دیگرو در کنار محمود خان احمدی نژاد به راه راست هدایت کنه
آرزوی پنجم: لبخند سهم همه ماست که داره نسلش منقرض میشه. خدایا آرزو می کنم لبخند بدون نقشه و برنامه ریزی رو بر همه ما ارزانی کنی تا فقط به هم برای محبت لبخند بزنیم.
من حمید میری ، محمود احمدی نژاد ،صدام حسین، سید محمد خاتمی ، سید محمد علی ابطحی، همیشه بهار و بنی هاشمی شهردار جون رو به » آرزو بازی» دعوت می کنم. در ضمن اگه بعضی هاشون وبلاگ ندارن به من مربوط نیست. یکی بهشون بگه…