نیروی انتظامی بازم تشکر تشکر

من به نماینده گی از قاطبه مردم ایران به خاطر این جدیت در مبارزه با بد حجابی که اخیرن هم جناب علم الهدی ( رضی اله انه ) فرموده اند بدحجابی از دزدی و آدم کشی هم بد تره، کمال تشکر و قدر دانی رو می کنم و اعلام می کنم لازم است کلیه بد حجاب ها را در وسط میدان از انتها دار بزنید تا عبرت نه تنهاتهرانی ها، مشهدی ها و قمی ها و تبریزی ها و شیرازی ها بشه بلکوم زنان قبایل آمازون که اونجوری با اون چار تا تیکه نخ راه میرن ( اونم تنهایی ) هم حالی شون بشه که بعد از این کسی در تمام کائنات جرئت نکنه این جوری ول راه بره. ( این شامل ساکنین قنطرس آلفا که ما شنیدیم با اون سه تا چشم و نه تا دستشون هنوز با باسن و جاهای دیگه برهنه راه می رن هم میشه ) ما برای تربیت عالم آمدیم.

بد زور می زنی! نا فرم زور می زنی! بکش که یه روزی فکر کنم باید بکشی! خواهر کوماندوی من!

 عصبانی ام عصبانی …

 این لینک رو ببینید

دروغ گو کم حافظه است

ahmadi-nezhad.jpg

بنده فکر می کنم … فکر می کنم… اصلن ولش کن فکر نمی کنم…. فقط دروغ گو کم حافظه است

خدا رو شکر همه تلاشها برای خدمت به مردم و قربت است این لینک رو ببینید

 

 

هر گوشه سری افتاده به هر سویی

hasht-sour.jpg

یادم نمیره. جایی بود وسط کوه ها یه گور دسته جمعی با آدم هایی که نمیدونم از کجا آمده بودن و نمی دونم به کجا می رفتن. زنده بگور هایی که ریخته بودنشون تو یه چاله و  خروار ها خاک روشون. هشت ثور باز منو یاد افغانستان و مردمش انداخت. جایی یک کاغذ نوشته می شد و جایی فقط یک ماشه چکونده می شد و جایی هزاران آدم می مردند. کمی فهمش برای من مشکله. اما می دونم که لابلای این استخون ها دیدم استخوان های نحیفی که استخوان های کوچکی که لابد فرزندش بوده بغل کرده بود. آدم ها سخت غم انگیز و نفرت آورن. ندیدم حیوونی مثل بشر.

شطرنج محمد کاظم کاظمی

این آدم حرف نداره چند ساله ندیدمش اما برام همیشه محترمه.. دیدم که اهل سوختن بی صداست..هفت ثور( اردیبهشت) سالگرد کودتای کمونیستی بود. زیادند آدم هایی که از اون شب های دهشت حرف برای گفتن دارند. برای همه اونهایی که در هفت ثور سرنوشت خودشون و کسانشون تا ابد عوض شد.

اين پياده می شود،آن وزير می شود
صفحه چيده می شود،داروگير می شود
اين يكی فدای شاه،آن يكی فدای رخ
درپيادگان چه زود مرگ ومير می شود
فيل كج روی كند،اين سرشت فيلهاست
كج روی در اين مقام دلپذير می شود
اسب خيز می زند،جست وخيز كار اوست
جست وخيز اگر نكرد،دستگير می شود
آن پياده ضعيف راست راست می رود
كج اگر كه می خورد،ناگزير می شود
هر كه ناگزير شد،نان كج بر او حلال
اين پياده قانع است،زود سير می شود
آن وزير می كشد،آن وزير می خورد
خورد و برد او چه زود چشمگير می شود
ناگهان كنار شاه خانه بند می شود
زير پای فيل ،پهن، چون خمير می شود

آن پياده ضعيف عا قبت رسيده است
هر چه خواست می شود،گر چه دير می شود
اين پياده، آن وزير…انتهای بازی است
اين وزير می شود،آن به زير می شود

جواب های اختصاصی به رفقا

اول: رفیق دپرس من کوهستانی به جان خودم اون روز ها در شرایط کاملن دیپلماتیک » اره » بودم. وقت نشد. حالا بیا و هوای ما رو داشته باش..

دوم:  یکی از دوستانم گفت ترکم می کنه دل منو شکست . خدا دلشو نشکنه ( همیشه بهار نبود یکی دیگه از دوستان خوب بود ) .

سوم: از مریم محمدی زاده  برای اشتباه لپی که کردم پوزش می خوام( این تایید فمینیسم نیست بی خودی هوا ورتون نداره ).

چهارم: همیشه بهار از دیدار دوباره خوشحال شدم.

پنجم: ماهی سیاه کوچولو من تازه یه عالمه آرزوی دیگه هم دارم که چون آدم خجالتی هستم از بیخ روم نشد بگم.

باقی بقایتان / جانم فدایتان / رفیق بی کلک مادر/ بیمه ابوالفظل

آرزو بازی رها در دو اپیزود

سلام و سلام بر همه اونهایی که باور کردنی نیست روزی قرار باشه که یادشون نکنی و ازشون حداقل هفته ای یکی دوبار توی ذهنت احوال پرسی نکنی. مریم محمدی زاده ( نماینده استاندار در امور نفوذ در مطبوعات) چند هفته قبل منو به یه بازی که فکر می کنم اختراع خودش هم بود دعوت کرد با اسمی تو مایه های آرزو بازی. خوب بنده حقیر هم که از خوشی داشتم ذوق مرگ می شدم زود آمد م بنویسم اما  تلفن زنگ زد، یکی یقه مو گرفت برای بدهکاری، تموم شدیکی دیگه زنگ زد برای طلبکاری ( البته هر دو اینها وجه مفعولش بنده بودم)،بعد مجبور شدم یه گزارش نیمه کارمو تموم کنم و بعدش گفتند برو از سوپر سر کوچه آب هلو بخر( من نمی دونم تفاوت کار کرد این آب هلو با مثلن آب پرتقال در چیه که همیشه باید دنبال این عنصر نایاب هولوی ! بگردم )، بعدش آمدم آنلاین به روش متجدد ها روی وب بنویسم، اینترنتم قطع شد و دست آخر باطری لب تابم هم تموم شد. آخه واقعیت قضیه من قبض برقو نداده بودم، قدیما یه اخطاری چیزی می دادن اما حالا ها یک راست یارو بدون یاالله می ره سر کنتور از بیخ بر می کنه دیوار همسایه رو… به هر حال تا رفتم برق دزدی جور کنم و با همکاری همسایه سیم بندازم تو خونشونو برای اینکه گندش در نیاد که ایادی استکبار جهانی در منزل بر بی خیالی این بنده حقیر خورده نگیرند و در ضمن هی به این شرکت برق صاب مرده فحش بدم که چرا نمی یاد این اتفاقات برق درستش کنه….. که دیگه خوابم برد و از آرزو بازی فقط زورش موند برام.

بعدش هم که شد جهنم مسلمونا؛ یه روز قیف بود قیر نبود یه روز قیر بود قیف نبود. اینا مقدمه ای بود برای اینکه حضرت مریم بدونه منو وادار به چه کار سختی کرده.

اما آرزوی های بنده در دو اپیزود قابل بررسیه. آرزوهای خیلی مهم، آرزوهای یکم مهم.پس من از آرزوهای مهم ام شروع می کنم:

آرزوی اول: آرزو می کنم » فرزاد کرامتی » یا تو حوض خونه فامیلاشون بیوفته غرق بشه ( چون می دونم خونشون طبقه ان ام آپارتمان هاست ) یا پاش تو آشپزخونه خونه لیز بخوره از طبقه هفتم با صورت بیوفته همون جلوی همون بلوکشون. ( فکر کنم این آرزو پروژه مشترک من و دکتر » جیم » از کار در آمد. البته من هر گونه طرح مشترک با این جان دل فرزاد رو تکذیبیدم اساس).

آرزوی دوم: ای فاتحه خوندم به این هوا که چند ماهه ما تا می ریم روی یه سایت پروازی انگار سیفون هوا رو می کشن. ای خداااااا ! به فریادم برس ! چی می شد یه دستور می دادی ما می تونستیم یه پرواز تپل یکی دوساعته بکنیم که همه چیزمون خنک شه. دومیش دلمون!

آرزوی سوم: یه همسایه ما داریم که آخر هر چی » زاغارته » نه پول شارژ میده، نه ظاهرن سرمایه های زندگیشو سهامشو نو برده بالا ( یعنی آقازاده هاشونو تربیت نکرده، البته همین جا من لازمه بگم که در مورد این بچه های گل ایشون واقعن آقا زاده گی صدق می کنه و به گمانم خود این آقا زاییدشون! ). نه درخت سالم برامون گداشتن، نه پول شارژ می دن، در پارکینگو که به خون جیگر پولشو جمع کردم و برقوی ییش کردم جکشو شکستن. نه پول شارژ می دن.نصفه شبها کلمات عاشقانه ای که به زنش می گه اینقدر بلنده که همه همسایه ها از این کلمات به وجد میان ( فکر بد نکنید منظورم فحش خار مادره که احتمالن مال اینا اینجوری میشه عاشقانه ) و همه می دوست دارن برن پشت در خونشون شمع روشن کنند و عاشقانه های جبران خلیل جبران براش بخونن. به هر حال آرزوی می کنم که یک : این آقای همسایه بره » وازکتومی » که به حق پنج تن نسلش همین جا منقرض بشه. دو: خوب آخه نا مرد چرا پول شارژتو نمی دی که من از جیبم هر ماه بدم که کو… بسوزه. ( ضمن اینکه بگم من چند بار پشت سر خانمش رفتم تو آسانسور احساس کردم معده خانمش فاسد شده یا داره میشه. اگه یکی میشناسش بهشون بگه تا دیر نشده یه دکتر بره).

 آما … آرزوی چهارم: آرزو دارم یه بعد از ظهر برم کنار رود تایمز بشینم و کمی هم دلم گرم باشه ( این جمله تفسیرش بر عهده خواننده،  ما خودمون که می دونیم دل گرمی مون از کدوم نوعشه؛ شما هم کمی خلاقیت به خرج بدین برای مزاج خوبه) و به عبور این کشتی ها از زیر پل » هزاره » از میون زلال آب تماشا کنم.

پ.ن : اول از این که از میون زلال آب نگاه کنم یعنی اینکه وسط آب باشم و یعنی این که لابد دارم می رم زیر آب لذا خدا که می خواد حاجت بده حواسش باشه ممکنه من دلم چون اون موقع گرمه حواسم نباشه یه چیزی بگم .. عاقلان خود باید بدانند که بندگان از ته دل چی می خوان… آی بابا اصلن آ خدا مگه من باید با این سن و سالت چیز یاد بدم ؟ خوب خودت می دونی دیگه چرا منو سوال پیچ می کنی؟ اصلن پارچه کت شلواری مارو بده نخواستیم!) . تازه نکنه انحرافی این آرزو این بود که رود تایمز مثل این جوب های خیابان ولیعصر( عج ) تهرانه…. خروشان….. جاری و مثل سگ پر از کثافت! ما که تمیزی ندیدیم توش( تایمزو عرض کردم نه ولیعصرتهرانو … چی ؟ نفهمیدم، شهرام جزایری؟ بابا این آرزو بازیه ها ! چی کار داری با این دده مرده…)

خوب آرزوی پنجمم که چشم تون در آد: یه روز داشتم تو متروی تهران از ایستگاه آریاشهر می رفتم میدون امام یه بابا جوونه ای آمد جلو گفت: آقا شما چقدر شبیه علیرضا عصاری! من هم که دچار عصار زده گی شدم به اختیار کمی دادم بالا و یکم رفتم تو شیپ و شروع کردم که: البتن بنده کارم تو مایه ای همون آقاست. ما در شهرمون می نویسیم یعنی نویسندنم… این پسره هم کلی قربون صدقه ما رفت که که من فکر کردم ممکنه برای متروی یان سوء تفاهم داشته باشه این سوء قربوون صدقه. خلاصه یارو از ما امضا و عکس و تلفن و ایمیل گرفت تا بعدن با دوستاش که می گفت عاشق کار نویسندگی هستن بیان سراغم.. من تو ایستگاه که پیاده شدم هنوز دور سرم ستاره و بلبل بود و بی اختیار آروق افتخار می زدم. رفتم جلو دکه یه نوشابه بگیرم که نئشه گی از سرم نپره دیدم کیف پولم نیست. یارو دکه ایه می گفت تو این هفته سه نفرو همین طوری هندونه زیر بغلشون دادن و لختشون کردن. آرزو می کنم دو جای یارو پاره بشه که دومی جیبش باشه تا کیف پولش از جیبش بیوفته و دل من خونک بشه.

اما اپیزود دوم : آرزوی های یواش و نه چندان مهم

آرزوی اول: خدا همه اونهایی که عقده های فرو خوردشون رو گردن اعتقاداتشون می ندازن و با اون دهن مردم رو سرویس می کنن به راه راست هدایت کنه

آرزوی دوم: هر آنچه که در فکر ماست به راستی بر زبان جاری کنه

آرزوی سوم: از خواب گران خیز!

آرزوی چهارم: بوش، بلر، سولانا و یکی دوتا دیگرو در کنار محمود خان احمدی نژاد به راه راست هدایت کنه

آرزوی پنجم: لبخند سهم همه ماست که داره نسلش منقرض میشه. خدایا آرزو می کنم لبخند بدون نقشه و برنامه ریزی رو بر همه ما ارزانی کنی تا فقط به هم برای محبت لبخند بزنیم.

من حمید میری ، محمود احمدی نژاد ،صدام حسین، سید محمد خاتمی ، سید محمد علی ابطحی، همیشه بهار   و بنی هاشمی شهردار جون رو به » آرزو بازی»  دعوت می کنم. در ضمن اگه بعضی هاشون وبلاگ ندارن به من مربوط نیست. یکی بهشون بگه…

خزانت مباد همیشه بهار

اینم یه پست اختصاصی برای » همیشه بهار » که نبینم از این رهگذر عاصی دلگیر بشه. جواب سوالت به چند دلیل کار سختی بود. یکی اینکه نمی خواستم سراغ بعضی از پرونده های بایگانی ذهنم برم. دوم اینکه در این پروژه » جستجوی درون » در گام اول موفقیتی حاصل نشد و بنده به اهداف تعیین شده در این عملیات آبی، خاکی دست پیدا نکردم.

گذاشته بودم حالم به یک جایی برسه تا از اون بنویسم.

همیشه بهار نرو، نرو ………

رقص خوبه، از هر نوعش!

 

روز هشتم 

اردوان روزبه –  ardavan.roozbeh@gmail.com 

گفته شده که وقتی از شبکه های تلوزیونی، سولانا اون هم از نوع خاویارش از دکتر لاریجانی خودمون شنیده که در دیدار با همتای ایرانی احتمال « رقص دیپلماتیک » میره کلی به خودش رسیده و دربدر دنبال شلیته و شلوار می گشته. حتا منابع غیر رسمی اعلام کرده اند تماس هایی با « م – خردادیان » داشته تا عیب های کار، کارشناسی رفع بشه. داشته باشید که عوامل غیر نفوذی ما از طرق مخصوص اس ام اس هایی را در موبایل آقای دکتر که می گن « کا-هفتصد و جواد » هم بوده پیدا کرده اند که سولانا ارسالیده بوده، با این مذمون: dear docy, gher too kamaram faravooneh nemidoonam koja berizam!!   و دکی نیز در پاسخ گفته اند: همین جا… همین جا… لذا به نظر می رسد ما در مذاکرات به جاهای سرنوشت سازی داریم می رسیم و تلاش های چندین ماه شبانه روزی، نصب در محل بدون خونریزی، داره ثمر می ده. اونم از نوع هاشمی ثمره اش که گفت: من مگه چه هیزم تری به برخی ها که نمی خوام اسمشون رو ببرم فروختم که هی می گن داره استعفا می ده. آخه مگه من بیکارم که از این فیض عظیم خدمت خودمو رها کنم… و در جریان باشید که بعضی هم که از فیض عظیم خدمت رهانیده می شنوند (مثل استاندار  هرمزگان) نماینده های استانشان یک جا دست بر چیز خود برده (خودکار شون رو بفرمودم) و استعفای خود را بر روی میز می گذارند و می گویند: ….اینه. 

برخورد های خشن با ناهنجاری ها نتیجه عکس دارد … شانس ما، که این حرف از دهن ما در نیامد وگرنه تاکنون مورد عنایت واقع می شدیم از نوع توپش (فقط نه شوتش کن، نه بترکونش بابا جون). این جمله آقای هاشمی شاهرودی است در همایش استانداران سراسر کشور که احتمالن در رابطه با این طرح ضربتی مبارزه با «شل حجابی» مطرح شده. بعضی می گویند این یک اعتراض به روش کار بوده. برخی هم می گویند این نظر ربطی به نیروی انتظامی (نمی دونم چرا اعتیاد پیدا کردم تا اسم این نیروی عزیز می یاد باید بگم: تشکر… تشکر) نداشته و ندارد و شما کمی هم دلتان به تنهایی های سردار بسوزد. داشتم کیهان را تورق می کردم، مطلب جان سوزی در آن دیدم از دل گرفتگی های سردار نیرو. بخونید تا ببینید این عزیز دل چی می کشه و کیهان چه خوب تونسه اونو چیز کنه یعنی به قلم بکشه. به هر حال رییس مرکز اطلاع رسانی پلیس تهران گفته در ظرف دو روز ما 350145 نفر رو تذکر کش کردیم و هفتاد تا ماشین رو هم توقیف کردیم. من کاملن این جدیت رو در پارک ملت هر روز صبح ساعت پنج می بینم که دوستان، ورزشکاران را برای نوع لباس و پوشش متذکر می شوند تا خدای نکرده این مفسده در بین آنان دیگر نفوذ نکند. دوستان در نیرو گفته اند، نهضت ادامه دارد. تازه آقای مشاور «مهدی کلهر» در نامه ای یکی دو روز پیش برای سردار احمدی مقدم نوشت: شما وارد مبارزه با تهاجم فرهنگی و شکل کثیف و دریده تر از آن یعنی «ناتوی فرهنگی» شده اید، لذا صمیمانه از شما و همکارانتان در آن نیرو سپاس گزاری می کنم. 

البته ما هم لازم است از خبر گزاری فارس به دلیل عکس های بسیار باحالش کمال تشکر را داشته باشیم. این روز ها می بینم که جوانان «بلوتوث باز» به جای عکس های «لیلون» و «زهره» عکس های خبرگزاری فارس را  «سند تو آل» می کنند تا همه بفهمند این بد حجاب ها عجب موجودات نا جوری هستند. بگذریم برای این دماغ همین دو بند انگشت کافی بود. 

آقای احمدی نژاد که تو هوای آزاد وسط سبزه و چمن داشت برای خبرنگار تلوزیون اسپانیا صحبت می کرد، گفت: اگر اروپا بخواهدحرف های آمریکا را منتقل کند، خودمان می توانیم حرفشان را بشنویم… در این جمله کدام گزینه صحیح است: الف- آمریکا خودش زبون داره  ب- ما خودمان داریم می شنویم شما دهنتونو ببندین ببینیم چی میگه ج- دو طرف میز رو واسه همین کار گداشته اند د- انرژی هسته ای حق مسلم ماست. 

و اما بشنوید از مراسم رو نمایی تندیس های میدان جانباز مشهد. آقای فیاضی داشت توضیح می داد که: بعععله آقا. ساخت این تندیس ها 240 میلیون تومان خرج ورداشته و تا 50 سال گارانتی با کارت طلاییه که پرده افتاد پایین و به دست تندیس گیر کرد و شکست و سازنده که از ترکیه تا اینجا آمده بود گفت: بابا چیزش چوبی نبود … چوبش چیزی بود. یعنی بتونش خشک نشده بود. جانبازان حاضر در مراسم که بندگان خدا می گفتند آخه این کجاش سنبل جانبازه. آقای معاونت سابق فرهنگی می گفت: هست! شما توجه کنید می فهمید. برخی معتقدند این میدان و سمبل های وسط اش به تیر غیب گرفتار شده و هر کار می کنند کارش راست نمی شود. به هر حال معاون سابق، شهردار، تندیس ساز و سایر عوامل برای حفظ ارزش های بچه های «جانباز» زحمت کشیدین. دستتون درد نکنه… 

ته کار هم لازمه بدونید که: دیوان محاسبات از حراج 260 تابلو نقاشی توسط یک شرکت ساختمانی وابسته به دولت جلوگیری کرده. (ساختمون سازی، تابلو نقاشی!) و کمیته مد و لباس در مجلس آغاز به کار کرد. (سه ده است می خواد آغاز به کار کنه، سه ساله که هر ماه می گن آغاز کرده، حالا هم می گن چراغش روشن شده. خوبه «مد دوستان» صبر نکردند تا با مد پیشنهادی مجلس بیان بیرون وگرنه باید چهار سال با هیچی می یامدن بیرون و سوژه عکس های انقلابی برخی خبرگزاری ها می شدند).  

باقی بقایتان / جانم فدایتان / تا بعد  

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم

از یار بماندیم به مقصد نرسیدیم

سرمایه زکف رفت و تجارت ننمودیم

جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم

 شیخ عبدالرحمن انصاری

 ممنون از مهدی کیوانلو و انتخاب به موقع اش

جستجوی درون

تقدیر چنین است که آدمی به هر فرصتی و به هر کلامی لحظه ای به خود بی اندیشد. بیرون چه حادثه ای در شرف رخداد است؟ راستی چه بر من می رود که خود نمی دانم و یک باره در حالی که تمامی بدنم از عرق پوشیده است از خواب با کابوسی بیدار می شوم. در درونم چه اتفاقی می افتد که خود نمی فهمم. عجیب است که من در غار درونم از تاریکی مطلقش، از دهلیز های تنگ و نمورش می ترسم. من نمی شناسم این صدایی که هر از چندی از منتهای جایی گنگ می آید.

 می خواهم به سراغش بروم: می ترسم .. می ترسم … می ترسم…این لحظه وحشت زده ام…

اسم رمزش را می گذارم «جستجوی درون»!امروز : دروغ نخواهم گفت

دوم اردیبهشت یکهزار و سیصد و هشتاد و شش 

دست دشمن از آستین تایلندی های چش دریده در آمد

روز هشتم 

اردوان روزبه ardavan.roozbeh@gmail.com 

یک ماه تعطیلی چونان باد بر پشت نهد که چشمه جوشان بیان آدمی بخشکد و الحمداله شهر در امن و امان باشد. کوروش آسوده بخواب که سد سیوند به زودی با حضور رییس جمهوری آب گیری شود و تو در آکواریوم بزی. 

اووووو… اگر بخواهم بند کلام شل کنم و انگشت خود بر دماغ صاحبان تپق فرو برم، مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. که نه به تحمل شما خواننده شک داشته باشم بلکوم به ابعاد شیشه نوشابه فانتا و استقامت خود مشکوکم. لذا برخی موارد که بی خیلی. اما حیف است به عکس یادگاری ملوانان زبل با کت شلوار هاکوپیان اشاره نکنم. (خانم ملوانه که تا گرفتندش زود زد زیر گریه که من دلم برای بچه هام تنگ شده! و برخی از استراتژیست های ملوانی گفتند: خوب تو که دلت برا بچه هات تنگ میشه، چرا نمیری بشینی تو خونت ور دست حاج آقاتون کتلت درست کنی؟!) همین دل تنگی ها هم، آخر دل نازک ریس جمهوری ما را به قلیان آورد و گفت برو … امشی … گو گو … دیدید که در مراسم ختنه سوران ملوانان (ببخشید منظورم بدرقه بود) همه چه خوشحال و خندان بودند. بگذریم که این اینگیلیسی های چشم دریده تا رفتند افتادند به کنفرانس خبری و اون جور کارا، تازه خانم ملوانه هم به صورت لوجیکال از همان دور گفت: فووتینا …! من اصلن شوهر ندارم که دلم واسه بچه هام تنگ بشه…! 

خوب سانتیریفیوژ هم رفت در لیست خبر های خوش، بالاخره ما کم کم داریم به جاهای خوبی می رسیم. آقای محمود احمدی نژاد من رسمن از شما برای تلاش دانشمندان هسته ای ایران تشکر می کنم که توانستند از زمان دو سه رییس جمهوری قبلی برای خبر های خوش تلاش کنند. آقا ممنون. 

اعتصاب؟ تحصن؟ کجا؟ مرد حسابی این حرفا چیه از خودت در میاری؟ معلم ها؟ به گمانم دیشب غذای سنگین خوردی، اور دوز کردی. مرد حسابی مگه کسی بیکاره با این در آمد های خوب و حقوق های عالی الکی راه بیوفته بگه من سر کلاس نمی رم و لابد مدرسه نمی رمو حتمن اگه به خواسته هامم عمل نشه می رم جلوی مجلس جیغ و داد می کنم. اگر خبری بود تو روزنامه ها می نوشتن، دیدی خبری نبود. ما تنها خبری که داریم از قدر نشناسی این معلم های کم لطف است که هی بن کمک های غیر نقدی می گیرند و هی شلوغ می کنند. حالا گیریم که برنج تایلندیش تخمی بود. خوب دیگه آدم نباید اینقدر داد و بی داد راه بندازه. اول از این که با اسب، پیش کش، دندون جمله بساز آق معلم. دومندش اگر این بار دست دشمن از آستین برنج کاران تایلندی در آمده و توی برنجاشون از اون کارا کردن، دولت خدمت گذار چه گناهی داره طلفک. تازه شنیدیم به قول انگیلیسا بابام جان:»تو بی کانتینیو!» دوبله فارسی: این برنامه ادامه دارد…  

بحث شیرین دیگری هم هست که مزه دارد یک کار کارشناسی ستون هشتمی راجع بهش داشته باشیم اون هم پدیده شیرین «شل حجابی» است. هر ساله بنابر سنت مالوف، نیروی انتظامی (تشکر تشکر) بعد از زنگ سلامت، زنگ مبارزه با بد حجابی را می زند و اعلام می کند که اکیپ های ما آماده است تا چهار کلمه حرف ارشادی با شل حجابان، بد حجابان، شلوار کوتایان، مو سیخ سیخیان و اینبار با آقایان هم بزند. سردار روزبهانی مدير کل مبارزه با مفاسد اجتماعي ناجا گفت: برخورد با بدحجابي از وظايف ذاتي پليس مي باشد ولي اجراي اين طرح با شروع فصل گرما و تعطيلي مدارس شدت بيشتري به خود مي گيرد. (ما از این که ذات پلیسمون اردیبهشت ها بیدار میشه کمال امتنان را داریم چون فصل گرما نزدیکه و باید تشکر کرد). البته اون گفت که طرح های پلیس فصلی نیست و تعطیلی هم در کار نیست، فقط شدت اش کاهش و افزایش می یابد. من نمی دونم چرا همیشه وقتی فیلم از پای صندوق پخش می کنن یکی از این روسری پس رفته ها مثل»عزرق شامی» اونجا هست و فصل پیک هم نیست. 

البته بشنوید که سردار در ارتباط با مصداق هاي برخورد نيروي انتظامي با بدحجابي گفت: پوشيدن شلوارهاي کوتاه، استفاده از شال هاي کوچک که مو را نمي پوشاند و استفاده از مانتوهاي تنگ يا چسبان و يا بدن نما در خانمها (فکر کنم برای این تیکه صحبت های سردار باید ذکر می شد که: ورود افراد زیر 18 سال ممنوع) از موارد برخورد نيروي انتظامي با اين افراد است و شيوه برخورد با افراد بد حجاب در سه مرحله ارشادي، انتظامي و قضايي صورت مي گيرد. 

این برادر در صحبت هایش هم اشاره کرد که اکثر مزاحمت های خیابانی هم برای همین افراد است. یک نظر سنجی کاملن دقیق اعلام کرده که 92% از مردم با برخورد علیه بد حجابی موافقند. سوال: من گاهی عصر ها توی خیابون که میرم نمیدونم چرا این هشت درصد حجمشون اینقدر بالاست. به هر حال بازم تشکر تشکر فقط نمی دونم چرا جریان حجاب شده یخچال فریزر صا ایران: دینگ، دینگ ..! هر روز بهتر از دیروز. 

حالا تا وقت هست بذارید یه لگد هم به این فیلم سیصد بزنم که دلم خنک شه. نقل تاریخی است که در جریان این مقاومت مردانه سیصد نفره بر علیه سپاه بقول یونانی ها چند میلونی اسپارت ها اگر سپاه ایران فقط در زمان حمله می خواست آب ریز گاه برود، سیل اون جماعت سیصد نفره را رو می برد. حالا مقاومت پیش کش احتمالن باید با قایق می آمدن سر تنگه. حیف که یه عمر تاریخ تمدن خودمون رو بایگانی کردیم تا ابلهان سیصد بسازند، اگر چه تاکنون باید هفتصد و هشتصد و هزار هم می ساختند. شانس آوردیم که به همین ختم شد. 

راستی یه ملک خوب سراغ دارم جون میده برای آپارتمان سازی، قیمت اش هم بد نیست سر راه اگر فرصت کردی برو ببین، آدرس: تهران – خیابان طالقانی – سفارت آمریکا! 

این ماه سالگردش بود، خدایش بیامرزاد شهید آوینی را، این جمله اش فکر می کنم سر لوحه همه مدیران کشور است: جز برای خدا کار مکن… 

تا شلیک بعدی خدا نگهدار

1042007.jpg

پایان کار برای یک صیاد. فصل صید در دریای خزر به پایان رسید. این یعنی شش ماه انتظار برای اندکی روزی که از دریا برسد. این یعنی شش ماه بیکاری و بیکاری  …

صبح که از خواب بيدار می شوم با خودم می گويم امروز برای چه از در بيرون خواهم رفت … راستی می توانم فقط همين امروز هم که شده دروغ نگويم و فقط خودم باشم … همين! اين خواسته زیادی است؟

روز روز خوب خداست … من گرفتارم … من اسيرم … تو خدايی … تو همراهی … ميشه يه روزی صبح قشنگ بهاری رو اونطوری که تو به من چشم ديدنشو دادی ببينم … ميشه يه روزی پرده ها بره کنار و من ببينم همه اون چيزايی که نديدم و حسرتشو می خورم … 

…. پرده بالا رفتو ديدم هست و نيست  

…. راستی ناديدنی ها ديدنيست

 

اين جريان فيلترينگ هم شده اسباب صفای برخی بزرگ مردان عرصه اين ديار … آقايونا! شما که زحمت می کشين سايت های خبری رو برای اخبار مستهجنشون سانسور می کنين … فقط یه زحمت بکشيد و برای دنيا و آخرتتون هم ذخيره جمع کنين … حرکتی به پيام قشنگ فيلترينگ شما بر می خوره يک جمله آخرتی ::::ای بر پدر:::: و کلی پدر شما رو خوشحال می کنه …!

راز دل با که بگویم

چندی قبل یعنی درست روز اول عید نوروز یک پست نیمه تصویری گذاشتم از جایی که حتا نمی دانستم به آنجا چه می گفتند.  اما جایی بود که سال ها گوشه ای از فکر م را اشغال کرده بود. اسم پست را گذاشتم : این خانه بی نشان است . اما بعد از گذاشتن آن برخی از دوستان بر من خرده گرفتند. بعضی دوستانه و خردمندانه سعی کردند هشدار دهند و برخی با کمی بی خردی و شاید کم لطفی با متهم کردن و حتا ترساندن از عاقبت کار  برحذرم کردند. نمی دانم شاید من هنوز انقدر بلوغ نیافته ام که بفهمم.  اما احساس کردم که وقتی می گویند:  بردارش!  بردارش که عاقبت اش بردار است. اما راستش دست و دلم نرفت. احساس کردم که این حق منه که به حد توان لاغرم همیشه از ساختن و از اصلاح گفتم،  بتوانم سوالی را بپرسم. احساس کردم برخی از خط قرمز ها را ما خود سانسورانه ساخته و پرداخته ایم و بسیاری از مگو ها تابو های ترسخورده خود ماست که شکلی عمومی پیدا کرده است.

سوال این جاست:  آیا ما نمی توانیم منتقد رفتار دیگرانی باشیم که برای ما تصمیم می گیرند و از ما می خواهند برای حفظ « ارزش ها » به جبهه های مبارزه برای ارزش ها برویم. یعنی عملکرد آنها تا این حد مقدس است که هیچ گاه نمی توان در حوزه خرد و فقط خرد و نه عمل به نقد آنها پرداخت.

در واقع این پست فقط یک سوال بود همین. به من ربطی ندارد که به آن محل می گویند « کفر آباد » به من ربطی ندارد که آن روزها چرا؟  فقط یک سوال بود و من فکر می کنم به عنوان یکی از آدم هایی که برای این جا دلمشغولی دارد و نه دشمن است و همیشه امیدوار به رفع درد ها و بهبود عزت مند ایرانی یک حق است.. پرسیدن و تلنگر زدن..

نتوانستم برش دارم اما احساس کردم شرط این است که بگویم …