ساعت ٣:٣۴ صبح است از خواب پریدم، خواب میبینم فرید ذکریا را برای یک گفتگو در تهران همراهی میکنم. قرار دیدار میدان تختی، محل سابق اداره مطبوعات داخلی، با آقای «زنگانی» که مسوول سهمیه کاغذ مطبوعات است.
فرید ذکریا هی میپرسد که آیا ممکن است بعد گفتگو سهمیه کاغذ برنامه ٣۶٠ را افزایش بدهند؟ با خودم میگم ذکریا که رو برنامه جی پی اسه چرا واسه اندرسون کوپر مصاحبه میکنه! و من میگم باید اول بریم صبحانه یه کله پاچه بزنیم تا شکم سیر بریم جلسه!
با خودم میگم منو که دیگه ایران راه نمیدن اقلن به بهانه فرید ذکریا که آمدم یک کله پاچه بزنم!
در خیابانها میگردیم ولی کله پزی ها تعطیلند، یکی که در مغازه اش بازه میگه امروز روز «ملی گوسفند»است و کله پز ها با ادای احترام به گوسفندا امروز کله پخت نمیکنند! شووت شانس مارو ببین…
آدرس یک کله پز قاچاق را میدهند که نزدیک تیر دوقلو است! میبینم رسیدیم جایی تو یک حمام خرابه، به ذکریا میگویم: حالا نخوردیم نخوردیم!
از خوف محله و دخمه و خفت کردن خاپیون کردم، اما میگه:
بنده خدا به بهانه من راهت دادن دیگه نمی تونی بخوری، کله از دستت میره.
با خودم میگم زنگانی میره، این سهمیه کاغذ نگیره خودش دنبلان و جیگرمو با هم میزنه سر سیخ…
از خوف از خواب بیدار شدم، می رم بخوابم شاید ادامه شو دیدم، شاید کله زدیم یا شایدم آقای ذکریا مارو خفت کرد.
پ ن: زنگانی مسوول همین کارا بود تو اداره مطبوعات داخلی یه زمانی، نمی دونم هنوزم هست یا نه، اما یهو چرا بعد سال ها اون آمد به خوابم نمیدونم!