اردوان روزبه / وبلاگ
دقت کردید یه روزهایی هست که ملت به زور به خوردتون میخواهند محبت بدهند؟ سرچهارراه بفرما میزنند که «نه جان شما اگر من اول برم» و خلاصه تا دم غروب همه همینطوری شیاف محبت میکنن به ماتحت آدم. هی سوالهای الکی میپرسند. هی با سوراخ سنبهآت کار دارن. می خواهند یک کاری برایت بکنند. اگر کمی تو لب باشی سیصد نفر ازت میپرسند «چیه مشکلی پیش آمده؟» بعد تو باید برای عین این سیصد تا توضیح بدهی که «نه والا همه چیز خوبه جان شما».
حالا همین جماعت یک روز صبح که پاشی و با خودت فکر میکنی نیاز به یک جرعه از همان بیکرانی داری که فارت و فارت تو ماتحتت کردن، انگاری میگی زیر و رو می شن. سرچهارراه میآیی بپیچی طرف شیش تا بوق گاوی میزنه که ترجمهاش یه چیزی تو مایه فحش ناموس است. داری میری تو خیابان، طرف چراغ بوق چراغ بوق، می کشی کنار رد بشه تمیز و آرام دستشو میاره بیرون و انگشت مبارک حوالهاش رو تقدیم میکنه. سلام میکنی به همون آدم هایی که سر «چسیدن» شون هم باهات مشورت میکنن و نظرت براشون حکم کتاب یکی از همین پیامبرا رو داره جوابتو نمیدن.
خلاصه میمانی با خودت که نه به محبوبیت «جورج کلونی» ات نه به نادیده شدن در حد «محسن رضایی» ات. انگاری یا باید از سه طرف به تو محبت تنقیه کنند یا اصلن اگر شیلنگ گاز هم نشت داشته باشه حوصله ندارن بگن الان کبریت نکش که می ترکی.
چیزی در روزگار بشر انگار گم شده که پیشتر بهش می گفتن «اعتدال». اما کلن این روزها نقض غرض شده و به چیزهای نتراشیده نخراشیده دیگری می گویند اعتدال. انگاری چیزی این وسط گم شده. چیزی که می شود گفت آدمها نه برای خودت که برای خودشان به تو محبت میکنند. از تو کمک میگیرند، از تو یاد میکنند و بعد باز تورا فراموش میکنند.
یاد جمله حمید هامون افتادم: «تو می خوای من همونی باشم که تو میخوای؟ خب من اگر اونی بشم که تو میخوای دیگه من نیستم. یعنی من من نیستم…»