اگر تو دوست داري كسي باشد تا در شب هاي پائيزي كه برگ هاي زرد زير پايت صداي مي كنند، در كنارت قدم بزند و دست هاي تو را كه سرد شده است در دستش بگيرد و احساس كند كه لرزيدن تو نه از سرما كه از شوق عشق است، عشقي كه حتي نمي خواهي آن را بروز بدهي و دوست داري حتي او نيز نداند:
من آن مرد هستم
اگر تو دوست داري كسي باشد تا شب ها وقتي مي خوابي در جايي دور، آن قدر نزديك باشد كه حتي كابوس هاي شبانه ات را با تو بترسد و صداي نفس كشيدن تو را از همان فاصله حس كند و دست اش را به تلفن ببرد و تو را از آن دنيا بيرون بياورد و بگويد كه مراقبت است:
من آن مرد هستم
اگر تو دوست داري كسي باشد تا روزي كه خريد كرده اي و سنگيني بار شانه هايت را مي آزارد، مثل يك كارگر بار تو را برايت فقط تا درب خانه بياورد، بي آنكه توقع داشته باشد كه حتي به خانه براي نوشيدن يك فنجان چای دعوت اش كني:
من آن مرد هستم
اگر تو دوست داري، روزي احساس كني كه از خشم دلت مي خواهد به كسي پرخاش كني و به او بگويي كه نفرت انگيز است و بگويي كه ديگر حاضر نيستي او را ببيني به من بگو چون:
من آن مرد هستم
اگر تو دوست داري، عشق فقط برايت يك خاطره باشد، و به همراه ات بتواني بگويي كه ديگر نمي خواهي تا آخر عمر او را ببيني و حاضر نيستي حتي خاطره اي را از تو داشته باشد، با دل شكسته برود و تنها يك لحظه برگردد و فقط براي آخرين بار در چشم هاي تو با بغض نگاه كند و ديگر هيچ گاه سر راه تو نباشد:
من آن مرد هستم
يادت باشد:
روزي از كوچه اي تكراري كه ديگر خاطرت هم نيست چرا تكراري است، عبور مي كني و مردي را در آن مي بيني با عصايي در دست و صورتي سيه چرده در حالي كه سالهاست به ساحت يك قرار هميشه اين جا ايستاده است … تو عبور مي كني، او فقط نگاه مي كند، اگرچه تو در نگاهش برقي را احساس مي كنی، اما او زانوهاي پيرش مي لرزد. زياد فكر نكن، به حافظه ات فشار نياور و يا خودت را آزار نده …
آن مرد من هستم
واااااي چه مرد نازنيني! تو كجايي تا شوم من چاكرت؟………
شب است و شمع و موسیقی و من …
وآن که می سراید : من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم …کسی را آرزو میکنم … وآن تو هستی
ئه…؟ شما هم بله؟…
گفتم شايد اين سودا را به فراموشي بسپارم
كه غمم كمتر ياد آرم
ديدم هرجا نقشي زيبا
ز تو در خاطر دارم
…..