راستی در انتهای این گورستان هم دسته ای قبر های بی نشان وجود دارد که فقط یک تکه سنگ بر روی آنها گذاشته شده بی نام و نشانه. آنها یادگار روزهای تلخی برای پدران و مادرانشان هستند. در این قسمت کسانی می آیند که فقط می دانند فرزندشان در بین این گورهای بی نشان است همین. گل هایی که بر روی این سنگ ها گذاشته می شود و پیر مردان و پیر زنان تنهایی که تک و توک می آیند و می ایستند و می روند. نمی دانم! شاید گناه کار بوده اند یا خطا کار و شاید خیلی چیز های دیگر، اما مرگ غربیانه و گور غریبانه. شنیده بودم آنها شبانه دفن می شدند. امروز فکر می کنم آنهایی که حکم امضاء کرده اند و دستور داده اند و گرفتند خود نیز شاید، شاید، شاید گاهی در خلوت خود در لحظه ای که می خوابند و یا از زندگی لذت می برند و چشمشان به فرزند نو بالغشان می افتد که چگونه در جلوی چشم پدر و مادر می خندند و گپ می زنند؛لحظه ای فکر می کنند ممکن بود یکی از آنها پسر و یا دختر خودشان باشد که با یک امضاء فرصت زندگی را از دست می دهد. شاید کمی دست ها می لرزید، شاید کمی …..
مادری وقتی بر سر قبر های این چنین، بلند بلند صحبت می کردم گفت: …. آرام تر دردانه ام در خواب است….