اشک من نثار شادی شما باد

روزها بود که کمتر چیزی وجد را بی مهابا در تن من رها کرده باشد. وای از اشک شوق و دیوانه گی، از این همه امید و غرور و عشق، وای از این همه ایمان و سیب و خنده، وای از این همه پنچره، وای از این همه شکوفه و نارنچ. 

کی می گی نمیشه دید؟ روزها است که دنیای من شده زندان ها و گرفتن ها و جفاهای بی هدف آدم ها به آدم ها. بعد امروز این میل برام میاد و باز به من می گه هست، هست، هست. تو هم دستتو دراز کن!

گفت که سرمست نه ای / رو که از این دست نه ای / رفتم و سر مست شدم / از طرب آکنده شدم

گفت که با بال و پری / من پرو بالت ندهم / در طالب بال و پرت / بی پر پر کنده شدم

الهی به معرفتی که دادی و من در خالی تاریکم هنوز نیافتمش، شکر.

پ.ن: عکس ها اگرچه امضای سایتی را دارند اما منبع اصلی آن مربوط به آقای روشن نوروزی است.

—-

 

جشن ازدواج معلولین در آسایشگاه کهریزک

تیرداد ساجدی و فرنگیس غروی، احمد محمودی سرشت و فاطمه چراغی، احمد آقامحمدی و بتول جعفرخوانی، محمود محمدی و معصومه خدابنده ۴ زوج معلولی بودند که امروز با حضور جمع گسترده دوستان و دوستدارانشان مراسم ازدواج خود را در آسایشگاه کهریزک برپا کردند.

آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک، یکی از نهادهای درمانی بزرگ در ایران است که در جنوب تهران و در نزدیکی روستای کهریزک بنا شده است. این آسایشگاه در سال ۱۳۵۱ به همت دکتر محمد رضا حکیم زاده، که در آن زمان مدیر بیمارستان فیروزآبادی شهر ری بود، فعالیت خود را آغاز کرد. این محل که در ابتدا از فضایی کوچک و محدود استفاده می‌کرد، با کمک افراد خیر و به خصوص بانوان نیکوکاری که بنا به گفته تمام دست اندرکاران این آسایشگاه و مددجویان آن، از ارکان اساسی آسایشگاه کهریزک هستند، امروز در فضایی به وسعت ۴۲۰ هزار متر مربع با ۱۶۰ هزار متر زیر بنا، با بخش‌های بهداشتی، درمانی، توانبخشی، آموزشی و امور فرهنگی و ورزشی در خدمت مددجویان است. در طی سال های فعالیت آسایشگاه کهریزک، این مکان هم چنان به صورت غیر انتفاعی باقی مانده است و با کمکهای مردمی اداره می‌شود.

 

2ue6ue9

1zlt6ph2

 

 

2wf1d04

 

 

 

16i5bwn

 

20p7m2c

33m0kgp

 

35mha10

 

98vpy0

148enfq

epm2vr

o57sz4

ruba4l

بحران مالی به دبی رسید

دیروز در مصاحبه ای با یک استاد دانشگاه حرف از ورود پر قدرت و موثر بحران مالی غرب بود. بازار های بورس راکد و ساختمان سازی ها متوقف. شرکت های بزرگ در آستانه ورشکستگی…

ظاهرن این کشور که همه چیزش به نظر من دکور است در آستانه یک اتفاق است.

صادقانه بگویم: چندان از خبر ناراحت نیستم.

داریوش فروهر

داریوش فروهر به سال ۱۳۰۷ در یک خانواده مسلمان در اصفهان  به دنیا آمد. او از ۱۵ سالگی و پس از آشنایی با مصدق، زندگی سیاسی خود را آغاز کرد و در دوران فعالیت سیاسی خود، پیش از انقلاب ایران بیش از ده بار بازداشت و زندانی شد. تجربه ۱۵ سال زندگی در زندان، او را سمبلی از مبارزه ساخت تا آنجا که برخی دوستان وی، زندان را خانه دوم او نامیدند.

410px-forohar

داریوش فروهر در آذرماه ۱۳۲۷ و در سن ۲۰ سالگی به عضویت در گروه “مکتب ” درآمد که هسته مرکزی یک گروه سیاسی ملت‌گرا و مبارز بود. گروه مکتب سه سال بعد در یکم آبان ماه ۱۳۳۰ تبدیل به “حزب ملت ایران” شد و داریوش فروهر نیز به عضویت در کمیته موقت رهبری این حزب درآمد. او در هفدهم دی ماه همان سال و در سن ۲۳ سالگی به دبیری حزب ملت ایران انتخاب شد و به واسطه فعالیت‌های سیاسی‌اش پس از کودتای ۲۸ مرداد، برای دستگیری زنده و یا تحویل مرده‌اش جایزه تعیین شد.

در سال ۱۳۳۸ نیز درحالی که در زندان به سر می‌برد ارتشبد هدایت که گویی حامل پیامی از سوی شاه بود، به او توصیه کرد تا برای همیشه از ایران برود. فروهر اما در پاسخ به او گفت که «زندان را به آزادی دور از وطن ترجیح می‌دهم».

در سال ۱۳۳۹ و با تشکیل جبهه ملی دوم، داریوش فروهر اگرچه در زندان بود اما به عضویت در شورای مرکزی این جبهه انتخاب شد. او در آستانه انقلاب ایران نیز با حضور در صف مقدم راه‌پیمایی‌های اعتراضی، اراده خود برای تغییر نظام سلطنتی در ایران را به نمایش گذاشت.

فروهر در نهم آبان ۱۳۵۷ و پس از آزادی آیت‌الله طالقانی از زندان، از مردم خواست تا دستور حکومت نظامی را بشکنند. بدین ترتیب بود که صف عظیمی از مردم در حالی که شاخه‌های گل به دست داشتند، فاصله بازار تا خانه آیت‌الله طالقانی را پیاده پیمودند. داریوش فروهر در همان راهپیمایی طی سخنانی اعلام کرد که «نظام آینده ایران باید با همه‌پرسی تعیین شود». او اما پس از این به زندان رفت و بعد از آزادی در آبان ماه ۱۳۵۷ به عنوان سخنگوی جبهه ملی ایران انتخاب شد…

خواب می بینم

خواب می بینم در در زیر زمین درویش خانه ای با برادرم رفته ام. این حجره (که انگار برای گزارش به سراغش رفته ام) با چند شمع روشن است و نوری دیوار های آن را روشن می کند. درویش بلند ریشی که ما را می بیند انگار به مراسمی مقدس دعوت می کند . از من می خواهد دست و پایم را برای شست و شو بر روی ظرفی تابه مانند بگذارم و او آب بر روی دست و پایم می ریزد. بعد، از من می خواهم برای آن که خود را محک بزنم، دستم را بر روی صفحه چدنی که در زیرش آتش روشن کرده اند بگذارم. درویش بچه ای که دستش را تا بر روی آن می گذارد می سوزد برای اثبات هی دست بر صفحه داغ می گذارد و از سوزش گرما هی دست را می کشد و توضیح می دهد اگر می خواهم تزکیه کنم و در ضمن آتش اعمالم را درک کنم کف دو دستم را باید بر روی آن بگذارم. خود دست می گذارد و از بی تحملی برمی کشد. 

درویش دستم را می گذارد. داغ نیست. ولرم است قابل تحمل. هردو کف دست را بر آن می چسبانم. داغ نیست. برایم داغ نیست. با خودم می گویم شاید تاثیر آن شستن پیش از این است که آتش سرد است…