خانه نادیده و دیده

آورده اند که: روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.

پرسید: چه می کنی؟ گفت: خانه می سازم.
پرسید: این خانه را می فروشی؟ گفت: آری.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟ بهلول مبلغی ذکر کرد. زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد. بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد. شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست. دیگر روز، هارون ماجرا را از زبیده بپرسید. زبیده قصه بهلول را باز گفت. هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد. گفت: این خانه را می فروشی؟ بهلول گفت: آری
هارون پرسید: بهایش چه مقدار است؟ بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود. 
هارون گفت: به زبیده به اندک چیزی فروخته ای. بهلول خندید و گفت: زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری. میان ایندو، فرق بسیار است

دلم برایت تنگ می شود

نام جاوید وطن

صبح امید وطن

جلوه کن در آسمان

هم چو مهر جاودان

وطن ای هستی من شور و سرمستی من

جلوه کن در آسمان

هم چو مهر جاودان

بشنو سوز سخنم

که هم آواز تو منم

همه ی جان و تنم، وطنم وطنم وطنم وطنم

بشنو سوز سخنم

که نواگر این چمنم

همه ی جان و تنم، وطنم وطنم وطنم وطنم

 همه با یک نامه و  نشان

به تفاوت هر رنگ زبان

همه شاد و خوش و نغمه زنان

ز صلابت  ایران جوان

ز صلابت  ایران جوان