یادم نمیره. جایی بود وسط کوه ها یه گور دسته جمعی با آدم هایی که نمیدونم از کجا آمده بودن و نمی دونم به کجا می رفتن. زنده بگور هایی که ریخته بودنشون تو یه چاله و خروار ها خاک روشون. هشت ثور باز منو یاد افغانستان و مردمش انداخت. جایی یک کاغذ نوشته می شد و جایی فقط یک ماشه چکونده می شد و جایی هزاران آدم می مردند. کمی فهمش برای من مشکله. اما می دونم که لابلای این استخون ها دیدم استخوان های نحیفی که استخوان های کوچکی که لابد فرزندش بوده بغل کرده بود. آدم ها سخت غم انگیز و نفرت آورن. ندیدم حیوونی مثل بشر.