خانم شما با روسریت به خون شهدا خیانت می کنی

سردار را گرفتند با شش خانم محترمه فاحشه. سردار به حجاب خیلی حساس بود. سردار اصرار به اجرای مومنانه امر به معروف داشت. سردار را با شش خانم محترمه فاحشه گرفتند.

روزی در خیابان می دیدم که دختری زار زار گریه می کرد و می خواست برود اما مامور داشت برایش توضیح می داد که: خانم شما با این روسری سر کردنت به خون شهدا خیانت می کنی حالیته…

سردار را گرفتند. با شش خانم محترمه فاحشه…

آنها دیوانه بودند

خواب می دیدم که ایران پر شده از ماشین های بزرگ و خیابان هایی که مردم در آن رفت و آمد می کنند اما گروهی سازمان یافته در هر تجمعی یک باره بهانه ای می سازند و مردم را مورد حمله قرار می دهند، انگار آنها مصمم بودند که با ایجاد نا امنی و بحران، کشور را به سمتی ببرند و یا گروهی از سردمداران را وادار به نظراتی کنند.

آنها پالتوهای بلند داشتند و کلاهایی به هیات دهه چهل. با مسلسل هایی خودکار که با آن از ماشین ها پیاده می شدند و بر روی مردم و یا کسانی که در کاقه ها نشسته بودند آتش می گشودند. در این میان هم همان ماشین های بزرگ خیابان ها را می بستند و مردم را زیر می گرفتند.

من فرار می کردم آنها روزنامه نگاران را با گلوله ای می کشتند. کودکی را هم که مانده در خیابان بود به دنبال خودم می کشیدم. از روی بام ها می پریدم و گروهی به دنبالم بودند. از بامی به بامی و کودک که لباس هایش پاره شده بود بهت زده به دنبالم می آمد، نفسم بند آمد بود. دیگر نمی توانستم بدوم. بر روی یک پشت بام قایم شده بودم و صدای پای آنها را می شنیدم. گویی هر لحظه مرگ نزدیک تر می شد…