«مرزبانی که سرنوشت‌اش اسباب بازی رسانه‌ای شد»

اردوان روزبه / رادیو کوچه

ardavan@koochehmail.com

تارنمای پارسینه روز نهم خرداد ماه خبر از ورود گروهبان جمشید دانایی فر با یک هواپیمای نظامی اختصاصی به کشور آمریکا داد. « براساس این گزارش، صبح روز ۲۹ می، آقای جمشید دانائی فر با یک هواپیمای نظامی به عنوان پناهنده سیاسی وارد خاک آمریکا شده است.»

در حالی که در بهمن ماه سال ۱۳۹۲ جریانی موسوم به «جیش العدل» که به روایتی بازمانده از گروهی به رهبری «عبدالمک ریگی» که پیشتر در کارنامه خود عملیات‌های تروریستی و کشتار افراد را در منطقه سیستان و بلوچستان داشت، اقدام به ربودن پنج مرزبان ایرانی کرد، بسیاری از گمانه زنی‌ها دال بر نحوه ربودن و یا شناسایی این مرزبان‌ها توسط گروه فوق و ابهام در نحوه ربایش از سوی مقام‌های آگاه و نا‌آگاه صورت گرفت. این که چرا این گروه مرزبانی در شرایطی نا امن و بدون پست امنیتی در جایی مستقر بوده‌اند که به راحتی گروه موصوف بتوانند آن ها را دست‌گیر و بربایند و یا این که چطور این گروه به راحتی به چنگ گروه رباینده افتاده‌اند از جمله سوال‌هایی بود که مطرح می‌شد.

اما متاسفانه به دلیل عدم شفافیت در طرح موضوع از سوی جمهوری اسلامی و از سویی سخنان ضد و نقیض در مورد این دست‌گیری و ربایش از سویی مقامات محلی، نماینده گان مجلس و مقامات وزارت کشور و نیروی انتظامی به طور شفاف روشن نشد که وضعیت این پنج نیروی مرزبانی نیروی انتظامی در چه شرایطی است تا آن که پس گذشت چندی «جیش العدل» به طور رسمی در توییتر خود اعلام کرد گروهبان یکم «جمشید دانایی‌فر» به عنوان اعتراض به اعدام دو تن از نزدیکان این گروه در زندان زاهدان اعدام شده است. در این شرایط بود که موجی از اعتراض‌های رسانه‌ای،‌ جامعه مجازی و هم چنین انداختن مشکل بر گردن دست‌گاه امنیت پاکستان آغاز شد.

1

در پاسخ نیز این دست‌گاه امنیتی موضوع را ناشی از عدم پی‌گیری جمهوری اسلامی برای هم‌کاری در یافتن رباینده‌گان اعلام کرد. اما به هر روی یک سرباز مرزبانی جان خود را بنابر اعلام گروه رباینده از دست داده بود. در این جا نیز باز هم روشن نمی‌شود که چه انگیزه‌ای و یا شرایطی باعث می‌شود که اگر قرار بوده مذاکره و یا حل فصلی صورت بگیرد زودتر انجام نشده است، اما در نهایت با حضور رهبران دینی اهل سنت به خصوص «مولوی عبدالحمید» با میان‌جیگری و مذاکره موجبات آزادی چهار سرباز باقی‌مانده فراهم می‌شود.

شاید در جایی دیگر لازم باشد که در مورد نحوه تقدیر و تشکر از این گروه میان‌جی صحبت کرد ولی درست پس از این آزادی بود که مجدد مساله گروهبان دانایی فر از سویی مقام های کشوری و امنیتی مطرح می‌شود. از احتمال زنده بودن تا امکان این که شاید ربودن این گروه با هم‌کاری شخص دانایی‌فر انجام شده باشد. صحبت‌هایی که به دلیل نبود مستندات کافی علی‌رغم این که از زبان مسوولان گفته شد اما نمی‌توان سند به حساب آید، چرا که همین مسوولان پیشتر در مورد آزادی گروگان‌ها اطلاعات غلط به مردم داده بودند.

حال این ابهامات که بخشی از آن ناشی از عدم اطلاع رسانی شفاف دست‌گاه امنیتی در ایران است، تبدیل به گمانه‌زنی های فردی و احتمالات ریز و درشت شده و در واقع فرصتی برای انواع اظهار نظرهای بی‌پایه در مورد گروهبان نیروی انتظامی که درست در روزهایی که در اسارت بود فرزندش به دنیا آمد. فردی از یک خانواده‌ای بلوچ اهل سنت که رییس جمهوری با همسر و فرزند نوپایش در سفر به بلوچستان به جهت دل‌جویی دیدار می‌کند.

حال این گمانه زنی‌ها بیش از هر چیز به شرایط زندگی خانواده او در ایران لطمه می‌زند. جریانی که کشیده شده است به توهم‌هایی به تصور یقین. یقینی که محصول تصورات غیر مستند و بی‌پایه‌ای است که امروز رسانه‌هایی که اجازه فعالیت در داخل ایران را داشته و به عنوان یکی از منبع‌های خبری شناخته می‌شوند به راحتی با شایعه سازی و اعلام اخبار نادرست بر سرنوشت نامعلوم این گروهبان مرزبانی و خانواده‌اش مهر باطل بزنند.

تارنمای «پارسینه» که به مدیریت «بهمن هدایتی» اداره می‌شود روز نهم خرداد در بخش سیاسی خود این طور سرنوشت یک انسان را به بازی گرفته است:

سرنوشت مرزبان مفقود مشخص شد: جمشید دانایی فر به آمریکا پناهنده شد!

در محتوای مطلب بدون هیچ مستندات کافی و فقط به اتکای اظهارات فردی به نام «فضایل عزیزان» اشاره کرده است: «به گزارش پارسینه، دقایقی قبل پایگاه خبری موسوم به حقوق انسانی و اولیه بشر از ورود جمشید دانایی فر مرزبان مفقود شده ایرانی به آمریکا خبر داد.»

2

لازم به یاد آوری است که این پایگاه به طور شخصی توسط آقای عزیزان اداره شده و نحوه طرح موضوعات و یا اظهار نظرهای وی هیچ‌گاه از ناحیه رسانه‌ و یا جامعه مجازی جدی گرفته نشده، اما وی در طول ماه‌های اخیر به دفعات با سخن‌گوی جیش العدل و یا اعضای آن گفت و گوهایی گرفته است.

اما سوال این است که تارنمای پارسینه  با چه هدفی چنین خبری را نقل می‌کند. راستی سوال این است که چه فرایندی دنبال می‌شود؟ آیا قرار است پارسینه با اتکا به یک شبه رسانه فردی مسوولان کشور را بر آشوبد؟ بر علیه چه کسی؟ گروهبان مرزبانی که هنوز دست کم سرنوتش روشن نیست و تنها خبر مستند در باره وی توسط رباینده‌گانش منتشر شده دال بر این که وی اعدام شده است؟ آیا این رسانه از تبعات این خبر غلط بر خانواده وی،‌ سربازان آزاد شده که اینک هنوز مورد سوال و پرسش هستند با اطلاع است؟ به راستی چطور می‌شود که منبع خبری برای پارسینه یک فرد نه چندان خوش‌نام و یک پایگاه شخصی خبری که عموم اطلاعات آن نادرست است می‌شود؟ شاید آقای دانایی فر زنده باشد و شاید در مورد وی تحقیقات بیشتری باید صورت بگیرد و یا حتا مورد بازخواست و یا محاکمه قرار بگیرد اما سوال این است که قصاص قبل از جنایت با چه هدفی صورت می‌گیرد.

بر این باور باید بود که اگر هم آقای هدایتی که پیشتر با «کلاشینکف دیجیتال»  شناخته شده است، پاسخ ندهد دست‌کم به طبعات این حرکت غیر حرفه‌ای خود بیاندیشد.

 

«حاکمیت بروجردی را رها نخواهد کرد»

در گفت و گو با رویا عراقی
۱۳۹۱ فروردین ۲۰
اردوان روزبه / رادیو کوچه

ardavan@koochehmail.com

در حالی که از سال هشتاد و پنج آیت اله کاظمینی بروجردی در زندان به سر می برد هنوز به دلیل اعتراض های او بر روی وی و هواداران اش فشار های امنیتی و تهدید اعمال می شود. این درست در شرایطی است که این روحانی معترض در سال ۸۸ خورشیدی مدت محکومیت اش به پایان رسیده ولی بدون هیچ گونه توضیحی وی هنوز در حبس به سر می برد.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

http://radiokoocheh.com/wp-content/plugins/podcasting/player/player.swfدانلود فایل صوتی

 

برخی از طرف داران این روحانی از اصطلاح «گروگان» استفاده می کنند. چرا که معتقدند به جهت کنترل او  و هوادارانش، به طور غیر قانونی در زندان به گروگان گرفته شده است. اما هر از گاهی انتشار نامه های این روحانی معترض به کسانی نظیر بان کی مون رییس سازمان ملل، هیلاری کلینتون و یا یا آقای اوباما از زندان به نظر می رسد موجب ناخشنودی حاکمیت نسبت به وی شده است و برخی مشکلات ناشی از همین نامه نگاری ها و اعتراض به شرایط مدنی و سیاسی حاکم در کشور ایران است.

به نقل از نزدیکاناین روحانی در طول این مدت بارها آقای کاظمینی بروجردی مورد حمله و تهدید جانی قرار گرفته است. آن ها اشاره می کنند که مسوولان زندان در پایان سال گذشته به عمد وی را مسموم کرده اند و یا به بهانه درگیری در داخل زندان بارها به وی با سلاح سرد حمله شده است.

آقای بروجردی در زمان دست گیری به همراه صد ها تن از همران اش بازداشت شد که تعدادی در همان زمان رها شدند و تعدادی دیگر نیز پس طی مدتی در زندان با قید وثیقه به طور موقت آزاد شدند. اینک خبر می رسد هشت تن از هواداران وی که پیشتر به قید وثیقه آزاد شده بوده اند برای روزهای۲۱ و ۲۳  فروردین به دادگاه ویژه روحانیت احضار شده اند. این احضار تلفنی که بدون ذکر علت است با تهدید هم راه بوده و اعلام شده در صورت عدم حضور، وثیقه آنان به اجرا گذارده خواهد شد.

طی این احضاریه رویا عراقی، مریم  عظیمی، طیبه حسینی، نرگس غفارزاده، فروغ همت یار، زهرا عبدالله وند، زهره شریفی و مریم قاسمی باید در روز های اعلام شده به دادگاه ویژه روحانیت واقع در تهران خیابان زعفرانیه مراجعه کنند.

حامیان این روحانی سکولار که با اصل ولایت فقیه نیز مخالفت دارد، اشاره می کنند که از سال ۱۳۸۹ فشار های امنیتی بر وی افزایش یافته و از این روی طرف داران وی نیز مورد آزار قرار گرفته اند.

تمامی هشت نفر احضار شده پیشتر در زمان های مختلف مورد بازداشت و بازجویی قرار گرفته و در زندان های انفرادی بند ۲۰۹ روزهایی را گذرانده اند. حتا تعدادی از بازداشت شده گان که زن نیز بوده اند مورد ضرب و شتم فیزیکی قرار گرفته اند. هواداران آقای بروجردی این احضار ها و تهدید ها و فشارهای امنیتی و حتا شکنجه ها را با نظر مستقیم رهبر جمهوری اسلامی می دانند.

رویا عراقی ۴۲ ساله مدرس سابق دانش گاه، دارای دکترای شیمی فیزیک که تاکنون دوبار بازداشت شده و در آخرین بار پس از شش ماه حبس در سلول انفرادی در بند ۲۰۹ زندان اوین با قید وثیقه به طور موقت آزاد شده، یکی از احضار شده گانی است که باید به دادگاه ویژه روحانیت مراجعه کند.

وی در گفت و گو با رادیو کوچه به وضعیت احضار شده گان، آیت اله کاظمینی بروجردی و تهدیدهایی که این روحانی معترض و طرف دارانش را به خطر انداخته است می پردازد.

«فرنود کوچک هزینه تمسخر ما را خواهد پرداخت»

وقتی جامعه نسبت به خود بی‌ترحم می‌شود
۱۳۹۰ مرداد ۱۷
اردوان روزبه / رادیو کوچه

ardavan@koochehmail.com

شوشولت را می‌بویند

مبادا شسته باشی‌اش

روزگار غریبی‌ست فرنود

این آخرین نوشته‌ای است که من از روی صفحه فیس بوکم پاک کردم و امکان گذاردن پیام بر روی صفحه‌ام را بستم. در ظرف دو روز مجبور شدم چند‌بار این کار را بکنم. حذف نوشته‌ای در مورد کودک خردسالی به نام فرنود.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

http://radiokoocheh.com/wp-content/plugins/podcasting/player/player.swfدانلود فایل صوتی

 

نه فرنود و نه کس دیگری فکر نمی‌کرد جامعه ما آن قدر مستعد برای جو‌سازی باشد که با گفتن چند کلمه کودکانه توام با صداقتی که بی‌شک فقط می‌تواند از باطن آیینه‌گونه یک کودک بر آید، موجی به راه بی‌افتد.

حتا به قول «فرورتیش رضوانیه» روزنامه‌نگاری که صفحه «فرنود راست‌گو» را در فیس بوک راه انداخته بود، باور کردنی نبود که در این صفحه تعداد اظهار علاقه‌ها یا همان «لایک»‌هایش به بیش از سی‌هزار برسد، آن هم در کم‌تر از دو روز. اظهار نظر‌ها مانند همیشه آغاز شد. گروهی به فشار‌های نظام موضوع را مربوط کردند. گروهی این حرکت را نشانه بی‌صداقتی «خاله نرگس» مجری برنامه که نشانه و سمبل دروغ‌گویی حاکمیت بوده است، دانستند.

از سویی دیگر نیز رسانه‌های طرف‌دار حاکمیت نیز این حرکت را شکست جنبش سبز قلمداد کردند. طرف‌داران صفحه فیس بوک فرنود راست‌گو از سی هزار گذشت و از کامنت‌های مستهجن تا سیاسی و احساسی و شعر‌های تغییر یافته تا عکس‌هایی که به طنز بخشی از بدن فرنود هفت ساله بود را منتشر کردند که به قول راه‌انداز این صفحه کارش بشود شبانه‌روز پاک کردن این نوشته‌ها. بالاترین موضوع داغ بخش مشخصی از بدن فرنود خردسال شد در حالی که:

فرنود پسرک خردسالی بود که وقتی مجری از او در یک برنامه تلوزیونی پرسیده بود آیا او کارهایش را خودش انجام می‌دهد با صداقت گفته بود که وقتی دست‌شویی می‌رود خودش، خودش را می‌شوید.

صفحه فرنود در فیس بوک گل کرد، خواستم برم دنبال کسی که صفحه را ساخته بود. اما صبر کردم. آیا فرنود احساس خوبی به آدم‌هایی داشت که در این صفحه برایش چیزی می‌نوشتند؟ چند جوان بر روی یوتیوب صحنه را باز‌سازی کرده‌اند و گروهی نیز نظر‌سنجی گذاشته‌اند. راستی فرنود یک خطا‌کار است؟


آیا کسانی که می‌خواهند به موضوع و یا خواسته دیگری برسند این پسر خردسال را نشانه نگرفته‌اند؟

مهدی می‌گوید: «به نظرم ما بی‌رحم شده‌ایم» او کاربری است که در ابتدا به صفحه فرنود راست‌گو لایک داده و به قول خودش بعد از کامنت‌ها «دیس لایک» کرده است. ادامه می‌دهد: «اول برایم جالب بود که فرنود و راست‌گویی‌اش حرف جالبی است برای این‌که بگوییم چرا آدم‌ها خودشان را سانسور می‌کنند. اما راستش چند ساعت بعد که رفتم باور نمی‌کردم آدم‌ها به این راحتی بتوانند همه چیز یک کودک را به بازی بگیرند.»

فرورتیش رضوانیه روزنامه‌نگار و طنز‌پرداز است. به قول خودش «متاسف» است که این صفحه را راه انداخته. فرورتیش بعد از این‌که تعداد لایک‌ها به سی هزار نفر می‌رسد امکان نوشتن روی این صفحه را می‌بندد. «دیگر کنترلش از دستم در رفته بود. همه بی‌رحمانه هر چه می‌خواستند می‌نوشتند. من دلم به فرنود سوخت. اول قصدم این نبود، اما دیگر کسی به قصد اصلی‌ام توجه نداشت. حتا گروهی مرا با ایمیل تهدید می‌کردند که نمی‌گذارند این کار را بکنم.»

از او پرسیدم: «آیا خودش فکر می‌کرد این صفحه سی‌هزار مخاطب بگیرد آن هم در چند ساعت؟ فرورتیش رضوانیه دنبال چه بود که این صفحه را راه انداخت؟»

جایی که همهچیز سیاسی می‌شود

«فرنود هر روز جهت شستن شوشول دشمن شکن خود تحت شدیدترین تدابیر امنیتی به دست‌شویی می‌رود.»

«در پی اظهارت خاله نرگس، قیمت ماشین لباس‌شویی در بازار 200 درصد افزایش یافت.»

«آخرین خبر = فرنود در حصر خانگی»

«نگذاریم شوشول فرنود به دست بیگانگان بیفتد…»

این بخشی از نوشته‌های این روزها است که بر روی جامعه‌های مجازی دست به دست می‌شود. بازی که انگار حتا لبه‌اش به جریانات بعد انتخابات هم گیر می‌کند. مواردی که پیش‌تر به عنوان یک فصل خطاب مطرح می‌شد، امروز موضوع خنده می‌شود.

گروهی می‌گویند این ناشی از نگاه اجتماع به شرایط فعلی است. گروهی دیگر می‌گویند مردم خسته‌اند و این بهانه‌ای است برای ابراز این بهم ریخته‌گی روحی اما به واقع اگر مردم خسته شوند به همین راحتی می‌توانند از همه‌چیز بگذرند؟

 در بالاترین کسی می‌نویسد که درگیر فلان فرنودیم اما… و در واقع اعتراض‌اش را اظهار می‌کند. کامنتی زیر این نوشته کسی گذارده است که می‌گوید: «مردم ایران متاسفانه سیاست‌زده شدن و سرگرمی‌طلب.» به راستی مردم ایران سیاست‌زده و سرگرمی‌طلب شده‌اند؟

در همین روزها است که از گوشه و کنار خبر برگزاری برنامه‌های آب‌بازی و هندوانه خوری و «خز و خیل» بازی این ور و آن ور شنیده می‌شود.

«علی افشاری» فعال و تحلیل‌گر سیاسی می‌گوید: «فضای بسته سیاسی یکی از دلیل‌هایی است که به این موارد عادی بعدی دیگر می‌بخشد.»

آقای افشاری به این سوالم که چرا درست در شرایطی که مردم نگران بسیاری از کسانی هستند که در زندان‌ها به سر می‌برند و از فرصت جامعه‌های مجازی برای مطرح کردن مشکلات آن‌ها استفاده می‌کنند و در نهایت با اقبالی محدود روبه‌رو می‌شود چطور یک رخ‌داد ساده می‌تواند تا این حد مورد اقبال واقع شود، پاسخ داد.

علی افشاری

این‌جا است که طرف‌داران و سایت‌های حامی حاکمیت نیز این شرایط را ناشی از شکاف سیاسی معترض‌ها به انتخابات سال هشتاد و هشت می‌دانند. انگار هر‌کسی باید به نتیجه خودش برسد از کودکی به نام فرنود.

این فعال سیاسی هم‌چنین در بخشی دیگر از اظهاراتش در پاسخ به این سوال که اگر فرض کنیم بخش عمده‌ای از فیس بوکی‌ها را افرادی تشکیل می‌دهند که از سطح سواد بالاتری برخوردارند و هم‌چنین در همین محیط پیش‌تر اعتراض‌های‌شان را مطرح می‌کردند، امروز به نوعی روی‌کرد دیگر در این فضا برخورد می‌کنیم، به نظر شما چه چیزی رخ داده است؟ نظرش را گفت.

این نشانه یک اجتماع بیمار است

رفتارهای بی‌ترحم و به دور از گذشت و شفقت نشانه‌های یک اجتماع بیمار است. «آیدا منفرد» کارشناش روان‌شناسی به کوچه می گوید: «به نظر من ماجرای فرنود یک نوع دگر آزاری است که به ابعاد و اشکال مختلف هر روز در جامعه ما رخ می‌دهد.»

وقتی آزار دیگران جنبه فکاهی به خود بگیرد

در روی کرد‌های آسیب‌شناسانه در داستان فرنود کوچک و صادق گزارش ما، به این موضوع باید توجه شود که آیا رفتار دیگران با نوشتن به طریق‌های غیر‌اخلاقی، ورود به حریم خصوصی، بیان غیر‌منصفانه و بی‌رحمانه نسبت به یک کودک و یا حتا مجری که باید علت رفتارش را جست‌و‌جو کرد، می‌توان رگه‌هایی از کودک‌آزاری یافت؟ یا می‌توان آزار دیگر افراد را به دید شوخی و طنز نگریست؟

زهره خیام

«زهره خیام» متخصص مدد‌‌کاری اجتماعی است که برای «فایر فاکس کانتی» در ایالات متحده به صورت تخصصی کار می‌کند. این مدد‌کار اجتماعی اشاره می‌کند که موضوع را می‌توان از چند بعد ارزیابی کرد. او‌ روی‌کردش این است که باید پاسخ این سوال را یافت که چرا آزار دیگران می‌تواند جنبه شوخی و طنز به خود بگیرد.

خانم خیام مهم‌تر از همه را در این مورد بی‌اعتنایی جامعه به حوزه خصوصی افراد می‌داند.

آیا ما بی‌رحم شده‌ایم؟

گزارش تمام می‌شود اما سوال‌ها ادامه دارد. آیا‌ها و چرا‌ها. به راستی مردم ما بی‌رحم و سنگ‌دل شده‌اند؟

چه چیزی باعث شده است که ما حتا برای لب‌خند دیگر هیچ نگرانی نداشته باشیم که ممکن است یک خنده ما بهای سنگینی برای دیگری داشته باشد. در همین روزها «احمد زید‌آبادی» با نزدیک به دوسال زندان برای ساعت‌هایی توانست خانواده‌اش را ببیند و رخ‌داد‌های دیگری که در سایه «شوشول» فرنود به فراموشی سپرده شد. کسی می‌گفت نباید این‌ها را با هم مقایسه کرد.

آری درست است نباید مقایسه کرد. مردم حق‌شان خندیدن است، اما نه به هم خندیدن، بلکه با هم خندیدن.

کسی روی فیس بوک نوشته بود:

«فرنود خوشنودی خود را از این‌که شوشولش افتاده تو دهن همه اعلام کرد.» و یا دیگری که «فردا 20:30 اعترافات فرنود» را به تمسخر گرفته بود. این رخ‌داد شاید جای بیش از این صحبت دارد. از بعد‌های مختلف باید اشاره کرد و نقد کرد. جامعه‌ای که ساده‌ترین موضوع‌های جنسی درش تابو است. جامعه‌ای که خودش خودش را سانسور می‌کند. کشوری که حاکمیت‌اش بیش‌تر به بقا می‌اندیشد تا به رفاه. تورمی که دیگر خنده را سخت می‌کند و روزهایی که دیگر چیزی کسی را شاد نمی‌کند. در این شرایط خورد شدن یک کودک خردسال یا مجری که از ترس آینده‌اش خود را به نشانه هدف‌گیری تبدیل می‌کند، اهمیتی دارد؟

راه درازی پیش روی مردمی است که بسیاری از رفتارهای هنجار را شاید به فراموشی سپرده‌اند و همواره دیگری را متهم کرده‌اند. ما برای امنیت اجتماعی بیش از شعار باید تلاش کنیم. فرنود فرزند ماست. «خاله نرگس» مجری کسی از خانواده ماست و ما مردمی هستیم که بی‌رحمانه به خودمان می‌تازیم و گناه‌اش را هم پیشاپیش به گردن حاکمیت می‌اندازیم.

منتظر باشید باز به زودی چیزی تازه رخ خواهد داد تا باز به خودمان بخندیم و سر فرو بریم در هیچ.

اشک امان نمی دهد این ها مردم ایرانند یا خدای مهربان / فیلم راست نیست

می خواستم این پست رو بردارم. چون شتاب کرده بودم و با دلم گذاشتم.اما کسی بازی داده بود مردم رو فیلم قدیمی بود و این بازی زیبایی نبود. برای عبرت خودم گذاشتم بماند و با خودم واگویه کنم که کسانی هستند که با احساس مردم شان به آب خوردن بازی می کنند.

—–

دست خودم که نیست. اشک جاری می شود نمی دانی برای چی. نمی دانی شاید دلت گرفته یا باورش سخت است. این جمعیت در تهران است.

آقای دیکتاتور تو خوبی، راست می گی ولی مردم این همان خس و خاشاک می گویند نمی خواهندت.

خدایا یک سال بود این طور نشده بود.

این هم اصل فیلم:

درپی تمرد نیروهای تکاور دریایی از برخورد با مردم: فرماندهان نیروی دریایی خلع درجه و محکوم به زندان شدند

گزارش ویژه از رادیو کوچه

پس از گذشت نزدیک به ده ماه از انتخابات دور دهم ریاست جمهوری ایران، برخی خبرها هنوز در پرده ای از ابهام قرار دارد به نوعی که بنابر دست‌رسی روزنامه نگاران به منابعی این اخبار پس از گذشت ماه‌ها منتشر می‌شود.

اینک برای اولین بار خبرها حاکی است که پس از اعتراضات گسترده در ایران در بعد از انتخابات علی‌رغم این که هیچ‌گاه خبر موثقی از همراهی ارتشی‌ها با مردم و یا برخورد آن‌ها با عوامل مقابل مردم منشتر نشده است، تعداد زیادی از فرماندهان و افسران و حتا نیروهای وظیفه نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به دلیل سرپیچی از دستور فرماندهی عالی منطقه دریایی برای ورود به عرصه رویارویی با مردم در شیراز و بوشهر مورد محاکمه در دادگاه نظامی قرار گرفته و با محکومیت های سنگین خلع درجه شده و یا به زندان و تبعید راهی شده اند.

بررسی جزئیات این محاکمه نشان می‌دهد که منطقه دوم دریایی ارتش که در بوشهر و تا جزیره خارک مستقر است و طی یک برنامه زمان بندی ده ساله باید مراکز خود را تحویل سپاه پاسداران بدهد اینک در منطقه‌ای موسوم به منطقه‌ی دوم ولایت در بندر جاسک قرار دارد و تیپ دوم تفنگ داران دریایی حضرت رسول که یگان رزمی و عملیاتی این نیرو به حساب می‌آید پس از نا آرامی های خرداد‌ماه توسط فرماندهی عالی منطقه که در اختیار سپاه پاسداران قرار دارد، برای برخورد با اغتشاش های شیراز و بوشهر به این شهر ها احضار می شوند تا با مردم برخورد کنند.

در این احضار که به صورت ضربتی اعلام می شود دستور لازم برای برخورد با مردم توسط این تیپ که از نیروهای کماندویی و دوره دیده ارتش به حساب می آید، داده می شود. اما افسران این تیپ شامل گردان‌ها و یگان‌ها نسبت به این دستور از سوی فرماندهی ارشد منطقه اعتراض کرده و این دستور را مغایر با اصول ارتش دانسته و حاضر به اجرای این دستور فرماندهی ارشد سپاه نمی شوند.

باید اشاره کرد بنابر مصوب شورای عالی امنیت ملی و تایید قوای مسلح در هر منطقه ای یک فرماندهی ارشد وجود دارد که در شرایط بحران بالاتری مقام نظامی شناخته شده و تمامی عوامل نظامی و انتظامی در صورت بحران موظف به اجرای دستور این فرماندهی ارشد منطقه هستند. در طول یک دهه گذشته در اکثر مناطق ایران این فرماندهی بدون در نظر گرفتن تعداد نیرو‌ها به سپاه پاسداران واگذار شده است.

پس از این اعتراض و تمرد از برخورد با مردم معترض از سوی این تیپ کماندویی ارتش، ظرف چند روز این دستور با دخالت دریادار سیاری لغو می شود اما این اتفاق به این جا ختم نمی‌گردد.

تمامی تمردکنندگان به دادگاه‌های نظامی احضار شده و در جلساتی غیر علنی و محرمانه پست‌های نظامی و ارشد آن‌ها گرفته می‌شود.

به حکم دادسرای نیروهای مسلح این افسران ارشد به نقاط و جزایر دور دست تبعید و عده‌ای هم به محکومیت های طولانی مدت محکوم می‌شوند.

در پی این تغییرات که در سطوح فرماندهی پایگاه دوم دریایی و تیپ نیروهای مخصوص در جاسک انجام می‌شود. برنامه مانور‌های شش ماه دوم این نیرو که به صورت دوره‌ای همه ساله در خلیج فارس و عمان انجام می‌شود تاکنون انجام نشده است. برخی این تاخیر را ناشی از دست‌گیری فرماندهان این نیرو و بحران می‌دانند.

این در شرایطی است که تاکنون هیچ‌گاه خبر رسمی دال بر حمایت نیروهای مسلح از مردم در جایی بنابر اهمیت موضوع منتشر نشده بود. برخی منابع خبری اظهار می‌کنند این عدم انتشار ناشی از فعالیت شدید حفاظت اطلاعات نیروهای مسلح برای عدم انتقال هرگونه فعالیت‌ ارتشی‌ها در راستای حمایت از مردم بوده است. اینک این خبر نیز پس از ماه‌ها و انتقال این فرماندهان ارشد به زندان و تبعید منتشر می‌شود.

رادیو کوچه با دسترسی به منابع خبری در این زمینه با انتشار این خبر‌ اعلام می‌دارد که بنابر اظهارات برخی از مطلع‌ها تعدادی از دستگیر شده‌گان زیر فشارهای شدید بازجویی و امنیتی قرارداشته و تلاش می‌شود اتهام جاسوسی و فعالیت برای بیگانگان را در نیروی دریایی بپذیرند.

در این دادگاه‌ها این افراد براساس مواد 18 و 17 فصل دوم قانون مجازات جرایم نیروهای مسلح و جرایم علیه امنیت ملی به حبس از یک تا پنج سال محکوم شده‌اند.

بر این اساس از نیروی دریایی خبر می‌رسد تغییرات گسترده در این نیرو هنوز ادامه دارد. از جمله ناخدا دوم تکاور سید مهدی حسینی که سه سال فرمانده تیپ کماندویی احضار شده به شیراز را بر عهده داشته است، جای خود را به ناخدا دوم تفنگ‌دار دریایی حسن حیدری که اشاره می‌شود ارتباط نزدیک با حفاظت اطلاعات ارتش دارد سپرده است.

در پایان باید اشاره کرد خانواده‌های این نیروها که در پایگاه‌های دریایی مستقر هستند زیر فشار قرار دارند که هیچ‌گونه خبری در مورد نزدیکان‌شان در اختیار رسانه‌ها قرار ندهند.

لیست برخی از دستگیر شده‌گان به شرح زیر اعلام می‌شود:

ناخدا یکم تفنگ‌دار دریایی «بهروز ن» که به جاسک تبعید شده است.

ناخدا دوم «مهدی ح» که از سرنوشتش خبری در دست نیست.

ناخدا دوم کمیسر دریایی «سعید ع» پس از بازداشت، محکوم به پنج سال حبس در پایگاه شکری بوشهر شده است.

ناوسروان عرشه «اکبر ح» پس از بازداشت، محکوم به پنج سال حبس در پایگاه شکری بوشهر شده است.

ناخدا سوم تفنگ‌دار دریایی «علی ف» پس از بازداشت، محکوم به چهار سال حبس در پایگاه شکری بوشهر شده است.

ناوبان دوم تفنگ‌دار دریایی «سجاد م» پس از بازداشت، محکوم به چهار سال حبس و یک سال خدمت در تبعیدگاه کنارک چابهار شده است.

ناواستوار دوم تفنگ‌دار دریایی «رحیم ش»محکوم به چهار سال حبس در کنارک چابهار شده است.

ناوسروان آماد «سعید م» محکوم به سه سال حبس در بندر عباس شده است.

ناوسروان تفنگ‌دار دریایی «منصور م» محکوم به دو سال حبس در شکری بوشهر شده است.

ناوبان‌دوم عرشه «وحید ب» محکوم به دو سال حبس در شکری بوشهر شده است.

این افرادی که بخشی از بیست و سه نفر دستگیر شده‌اند، در دادگاه‌های قضایی نیروهای مسلح به‌طور غیر علنی محاکمه شده‌اند.

خیلی هم به در باغ سبز مالزی دل نباید خوش داشت…

شما از این جا بلیت رو بگیرید راست برید فرودگاه. فردا صبح هم زیر برجای دوقلوی کوالالامپور که عکس یادگاری میگیرین یاد ما هم باشیم. شیطونا کلوپ می‌رین به جای ما هم بزنین! این درست عین جمله‌ای کارمند آژانس مسافرتی بود که رفته بودم ازش بلیت بگیرم، او این حرف ها را به یک پسر جوان بیست‌و‌یکی دوساله و همراهش می‌زد. جوانک سوال می‌کرد: «ویزا را چه کنیم؟» که کارمند آژانس به شوخی و کمی لوده‌گی می‌گفت: «خودمون براتون حلش کردیم. تو فرودگاه از شما ویزا نمی‌خوان.» این خلاصه داستان است. آمدن به مالزی ویزا نمی‌خواهد و در حین ورود شما به فرودگاه معظم «کی ال آی ا» یک مهر بر روی پاسپورت شما می‌زنند و بعد می‌گویند: سلامت دتانگ!

بقیه اش را از اینجا بخوانید…

پنج سال حبس تعزيری برای محسن نامجو

عباس سليمی: دفاع از حريم قرآن يك تكليف است

گروه فعاليت‌های قرآنی: يكی از پيشكسوتان قرآنی كشورمان با اشاره به شكايت خود از خواننده‌ای كه مبادرت به خواندن تمسخرآميز آيات قرآن كريم به صورت موزيكال كرده بود گفت: دفاع از حريم قرآن كريم يك تكليف است.

وی در ادامه افزود: اگرچه بر اساس اطلاعيه‌های مندرج در جرايد كثيرالانتشار و به نحو مقتضی مراتب ضرورت حضور محسن نامجو در دادگاه اعلام شده بود، ولی وی در دادگاه حضور نيافت و لايحه و دفاعيه‌ای نيز به دادگاه ارائه نكرد.

اين كارشناس قرآن كريم اظهار كرد: بر اساس مقررات مندرج در قانون آئين دادرسی كيفری، دادگاه بعد از استماع اظهارات اينجانب و ارائه مستندات مجرمانه متعلق به محسن نامجو و دريافت توضيحات كتبی مفصل پس از چند روز مبادرت به صدور رای كرد و در 19 خرداد ماه سال جاری و قبل از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوری، نامبرده را به اتهام توهين به مقدسات، اجرای تمسخرآميز آيات قرآن كريم و بی‌حرمتی نسبت به كتاب مقدس مسلمانان جهان به پنج سال حبس تعزيری محكوم كرد كه رونوشت رای صادره نيز در 13 تير ماه به بنده ابلاغ شد.

معاون روابط عمومی و امور بين‌الملل آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنی (ع)، پاسخ اين سوال را كه شما به عنوان يك شخص حقيقی از «محسن نامجو» شكايت كرده‌ايد يا يك شخص حقوقی، چنين بيان كرد: بنده به عنوان يك شخص حقيقی و به عنوان يك شهروند و از شاگردان قرآن كريم بر عليه اين فرد اعلام جرم كرده‌ام.

سليمی با اشاره به مدارك و مستندات ارائه شده به دادگاه تصريح كرد: لوح فشرده حاوی سه ترانه «محسن نامجو» متضمن آيات قرآنی كه با آلات موسيقی و به نحوی بسيار اهانت‌آميز و تمسخرآلود اجرا كرده بود و هيچ توجيه منطقی نيز نداشت را به عنوان مدارك و مستندات به دادستان عمومی و انقلاب تهران ارائه كردم.

اين فعال قرآنی تاكيد كرد: اين شكايت و اعلام جرم در حقيقت پيامی بسيار شفاف است برای متوليان امور فرهنگی كه در راستای انجام وظايف خود بايد بدانند كه سرلوحه اولويت‌های وظايف آنان دفاع از حريم دين خداست.

سليمی در پايان با اشاره به اين امر كه در بسياری از موارد نبايد اين مسائل به صورت رسانه‌ای بيان شود، يادآور شد: اين اعلام جرم از روز آغاز در مطبوعات كشور و خبرگزاری‌‌ها انعكاس پيدا كرد و به صورت خاصی رسانه‌ای شد، اما ما مكلف به دفاع از حريم قرآن هستيم، خواه اين مسائل به صورت رسانه‌ای بروز پيدا كند و يا نكند، خواه برداشت‌های نادرست سياسی بشود و يا نشود، خواه رسيدگی عادلانه صورت گيرد و يا نگيرد، در هر صورت ما مامور به‌ ادای تكليف هستيم و نه حصول نتيجه.

فارا فاوست هم مرد

دقایقی پیش سی ان ان اعلام کرد فارا فاوست هنرپیشه مرد. خانم های دوره قدیم که اهل آرایش بودن حتمن مدل موی فارا فاوستی یادشون هست. این هنرپیشه برای من نوستالوژی دوران کودکی و تلوزیون لامپی خونه مامان بزرگ رو داشت.

او چندی بود که از بیماری سرطان رنج می برد.

farrah_fawcett(2)

دولت مردان اگر بر این باورند که هنوز در سینه های مردم شان جا دارند چه باک از پرسشی دوباره…

امروز دوازدهم فروردین ماه است. سی سال قبل در همین روز مردم ایران در همه پرسی محترم با رای «آری» نظرشان را نسبت به انتخاب نوع حکومت کشورشان ابراز کردند. من بر خلاف بسیاری در اساس خدچه ای بر نظر مردم وارد نمی دانم و اعتقاد ندارم که این رای مردم نبوده است. کافیست به باور ها و نگرش مردم آن روز گوشه چشمی داشته باشیم تا به این باور برسیم که انتخاب این ساختار حکومت بر اصول ذهنی مردمش در فروردین 58 گذارده شده است. 

روی کرد به این انتخاب با این تعبیر نفس انتخاب مردم را نمی تواند زیر سوال ببرد. نکته ای که امروز شاید بعد از گذشت سه دهه لازم به بررسی و یادآوری باشد این است که این انتخاب توسط نسلی پیش صورت پذیرفته است. پس اگر نگویم پذیرفته نیست اما می توانم بگویم حق نسل سوم  و بعد از آن است که خواستار اصلاح آن باشد و این مخالفت با نظام هم نیست. امروز در مصاحبه آقای هاشمی رفسنجانی با شبکه خبر اشاره صادقانه ای شد که نشانه همین نیاز بود. او اشاره می کرد که حضور مردم در ابتدای انتخابات در 12 فروردین نزدیک به 99 درصد بوده است اما امروز در آخرین انتخابات در برخی از شهرهای بزرگ زیر 30 درصد بوده است. 

آیا این نمی تواند نشانی از همین نیاز باشد؟ مشروعیت یک نظام به حمایت مردم است. اگر مردم تمایل به تغییر رویکرد ها داشته باشند نمی شود آن ها را محارب و یا دشمن طلقی کرد. می توان با آن ها برای اصلاح ساختار و بهبود کیفیت همراه بود. 

امروز چرا به رفتارهای که حکومتی با رای 98 درصدی انتخاب شده است از سوی بخش هایی از توده که تعدادشان هم اندک نیست خرده وارد می شود؟ چون این مشی حاکم خواسته آن ها نیست. در جمهوری نباید فراموش کرد که حکومت امری انتسابی و از بالا و یا الهی نیست. چیزی است که با نظر مردم بوجود می آید نه با وحی و یا پیام الهی لذا در نوع اسلامی آن هم باید پذیرفت آرا مردم شرط است. 

دولت مردان اگر بر این باورند که هنوز در سینه های مردمشان جا دارند چه باک از پرسشی دوباره…

for-liberty

islamic-revolution-83

iranrev

بچه ها همیشه زخمی بی رحمی بزرگتر ها

فاجعه، فاجعه است. هر جا باشد. به خصوص اگر بچه های کوچک بی گناه ناخواسته درگیر آن شوند. امروز در تمام مدتی که تلوزیون صحنه های امداد و پلیس را نشان می داد دل دیدنش را نداشتم. خبر این بود:

صبح روز جمعه یک مرد 28 ساله به کودکستانی در دندرمونده یکی از شهرهای بلژیک  وارد شد. وی در مدت زمان کوتاهی 10 کودک و دو مربی را مجروح و 2 کودک و 1 مربی را با ضربات چاقو به قتل رسانید. مجرم بعد از قتل و عام کودکان و مربیان سوار به دوچرخه اش کودکستان را ترک کرد.

او بعد از یک ساعت  دستگیر شد. در حالی که تحت تاثیر مواد مخدر بود و صورتش خود را با رنگ سیاه و سفید کرده بود و خود را به اسم فرانسیس معرفی کرد. مجرم اظهار داشت که از مرکز بیماران روانی امده است. پلیس این حرف را هنوز تائید نکرده ولی گفته است که مجرم قبل از این سابقه جناحی داشته است.

پلیس درحال تحقیق در باره این جنایت هولناک است. مردم بلژیک و هلند از این عمل شوکه شده اند. مقامات دولتی بلژیک و هلند پیام های برای مردم و خانواده های قربانیان فرستاده اند. 

غزه و بنتون را باید توام بررسی کرد

من آدم بد بینی نیستم و معمول خیلی پایبند تئوری توطئه و این جینگول بازی ها  هم نیستم، اما به یک چیز خیلی اعتقاد دارم: اقتصاد!

081231aks1

به نظر من ته هر اتفاقی را که در دنیا بگردی یه جورهایی اقتصاد پاش وسطه. سال پیش خیلی ها با آمدن «لوچیانو بنتون» برای باز کردن شعبه اش در ایران مخالف بودند. از جمله رقبای باقر قالیباف شهردار تهران. حالا اون ها چرای اصلی شون که برای من محرز نیست، اما باز هم داستان صهیونیستی بودن این شرکت پوشاک مطرح شد. چیزی که پیش از این یادم هست در زمان رقابت تنگاتنگ بین «زم زم» و «کوکاکولای مشهدی» مطرح شد و بعد از سی سال گروهی که تظاهرات راه انداخته بودند یادشان آمده بود که کوکاکولای مشهدی اصلش مال صهونیست ها است. 

خب «غزه» هدف گلوله های اسرائیل قرار گرفت و این جا، اولین جایی که آتش گرفت، بنتون بود. 

چه باحال…

این هم بیخ موضوع:

فروشگاه مرکزی بنتون روز سه شنبه در تهران آتش گرفت.

سرهنگ احمدی، رئيس مركز اطلاع‌رساني پليس تهران بزرگ، درباره اين حادثه گفت:» وقوع يك حادثه آتش‌سوزي در فروشگاه بنتون در تقاطع بلوار دولت و بلوار كاوه رخ داد كه ماموران نيروي انتظامي در محل حادثه حاضر شده و اقدامات لازم را در اين رابطه انجام دادند و بر اساس گزارشی که به ما داده اند آتش سوزی فروشگاه بنتون اتفاقی عادی بوده است.»
فدریکو سارتور مدیر روابط عمومی فروشگاه های بنتون در ایتالیا ضمن تایید آتش سوزی شعبه تهران این فروشگاه به بخش فارسی بی بی سی گفت:» هنوز هیچ مدرکی که دلیل آن را توضیح داده باشد نداریم. روزنامه های محلی ایران گفته اند شاید این عملی ضد اسرائیلی از جانب معترضان باشد و بعضی هم معتقدند شاید این یک عمل سمبلیک علیه یک مارک غربی باشد.»

benetton4

یلدای ایرانیان کوالالامپور

اردوان روزبه

شب یلدا یعنی بلندترین شب سال. راستی ایرانی‌ها هر جا که باشند یلدا یلدا است. فرقی نمی‌کند از شاخ آفریقا تا جنوب شرقی آسیا. حالا من با شاخ آفریقایش کاری ندارم اما حرفم از ایرانی‌های مالزی است. باید بگویم که شما حتا اگر دوست داشته باشید هم نمی توانید در این سرزمین استوایی شب یلدا را زیر کرسی بگذرانید. شب یلدا تقریبن در این ولایت با شب‌های دیگر به لحاظ طول چندان تفاوتی نمی‌کند چون در این‌جا سایر روزها هم چندان تفاوتی با یکدیگر نمی کند. اما این دلیل نمی‌شود که پیش از آخرین شب پاییز شما آگهی‌ها و اعلان‌های کلاب‌ها و رستوران‌های ایرانی را نبینید که شما را برای داشتن شبی خوش همراه با موسیقی و شام ایرانی به رستورانشان دعوتتان نکنند.

 

این شب در ولایت مالزی برای ایرانی‌ها بهانه‌ای است که همه دور هم جمع شوند و گپ بزنند و حتا کمی هم راجع به زندگی و شایعات که بیشتر حول محور مهاجرت و اقامت است گپ بزنند، گاهی هم راجع به قصه‌های قدیم، تاریخ، مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها چیز برای جوان‌تر‌ها بگویند. اما حقیقت آن است که سبک و سیاق زندگی سال‌‌ها است که عوض شده و حالا خود داستان‌های یلدایی، داستانی شده است.

 

رستوران‌ها این شب‌ها همه برنامه‌هایی دارند. غذای مخصوص و هندوانه که برخی برای این شب ورودی هم تعیین کرده‌اند و برخی هم نه اما طبیعی است که امشب در رستوران‌های ایرانی جای سوزن انداختن نباشد. از رستوران‌های راسته خیابان امپنگ بگیرید تا بقیه جاها. امپنگ را هم با تاکید گفتم. چون در این خیابان قدیمی کوالالامپور اگر شما خیلی طالب حال و هوای ایرانی هستید. اصلن دوری از وطن را احساس نمی‌کنید چون از هر ده نفر، یازده نفر ایرانی هستند.

 

داشتم از یلدا در کوالالامپور می‌گفتم که البته شاید کمی مدلش تغییر کرده است. دنیای امروز یک کمی ماشینی‌تر شده ولی باز هم بهانه‌ای است که آدم‌ها دور همدیگر جمع شوند. داشتم چه می‌گفتم؟ آهان داشتم از یلدای مالزی می‌گفتم. خب شما می‌دانید که یلدا همیشه مقارن با ایام کریسمس. این روزها همه جا درخت کاج می‌فروشند و بابا نوئل‌ها هم در مراکز خرید ولو هستند با پالتو و کلاه آنهم در دمای 36 درجه با شرجی خفه کننده و این کمی به نظر خنده دار می‌آید.

 

دیشب برای یک برنامه یلدایی در کلاب ایرانی‌ها که هر دو هفته برنامه دارد به جایی در نزدیکی مرکز شهر رفتم. دی جی و از این برنامه‌ از بیشتر ایرانی‌ها که می‌پرسم آن‌ها نیز تایید می‌کنند که اگرچه برنامه‌ها با عنوان یلدا روبراه می‌شود اما بیشتر بزن و برقص جوان‌ها است.

 

فرزاد که در یک مجتمع آپارتمانی در خیابان کوچینگ زندگی می‌کند خودش را برای سور و سات این روز آماده می‌کند. او اصفهانی است و می‌گوید که از ولایت سفارش داده است تا برایش آجیل شب یلدا پست کنند.

از او می پرسم که یادش که نرفته یلدا چه شبی است، می‌گوید: «اختیار دارید! شب یلدا یکی از سنت‌های یزرگ ایرانی‌ها و بلندترین شب سال است».

 

او ادامه می‌دهد که برای این که این شب و حال هوای خاطره انگیزش را از یاد نبرند در تدارک سور و سات مراسم این شب هستند تا با سایر همسایه‌های ایرانی دور هم جمع شوند. او می‌گوید که مجتمع آپارتمانی آن‌ها نزدیک به چهل تا پنجاه خانواده ایرانی دارد و بنا دارند از همه آن‌ها بخواهند که برای یلدا دور هم جمع شوند.

 

نادر هم یکی دیگر از ایرانی‌های این سرزمین است، به قول خودش با تکرار مکررات یاد خاطره‌ها می‌کند: «سنت ایرانی‌ها در شب یلدا این است که همه دور هم در منزل بزرگترهای فامیل جمع می‌شوند و همه نوع میوه و خشکبار می‌‌آورند. هر کس یک چیز می‌آورد و بهترین میوه‌ای که می‌آورند هندوانه است».

 

عاطفه هم یک ایرانی دیگر است که از اصفهان به این شهر که به عنوان خواهر خواننده اصفهان شناخته می‌شود، آمده است. او بیشتر یاد یلدای اصفهانی می‌کند: «یلدا یکی ازسنت‌های قدیمی است که همه دور هم جمع می‌شوند و یکی ازشب‌های است که یک دقیقه از شب‌های دیگر بلندتر است. در اصفهان خانه‌ی مادربزرگم که از همه بزرگتر هستند جمع می‌شویم و سفره‌ی خیلی بزرگ می‌اندازند و آجیل و هندوانه،خشکبار از شلغم گرفته تا چقندر سر این سفره می‌گذارند و همه‌ی فامیل جمع می‌شوند و با بگو بخند این چیزها را با هم می‌خورند».

 

به هر حال ایرانی‌های کوالالامپور هم مثل همه‌ی ایرانی‌های دیگر این سنت‌ها را دوست دارند و با آن زندگی می‌کنند. شاید دور سرزمین، شاید بجای کرسی و لحاف در یک رستوران، اما یادشان هست به هر حال یلدا شب با هم بودن است و محبت کردن و ایرانی بودن حتا در یک کلاب.

خیلی ساده، تو باید اعدام شوی

گزارشی در مورد پرویز کامبخش روزنامه‌نگار افغان – بخش اول

اردوان روزبه

ardavan.roozbeh@gmail.com

بی‌شک اگر سید پرویز کامبخش، دانشجوی سال سوم روزنامه نگاری در دانشگاه مزارشریف و نویسنده نشریه جهان نو، می‌دانست که کپی کردن یک مقاله اینترنتی در مورد حقوق زنان در اسلام که با نگاهی منتقد به این امر پرداخته بود؛ می‌تواند موجب صدور حکم اعدام برایش باشد، در انجام این کار، تامل بیشتری می‌کرد. تقریبن چهار ماه از زندانی شدن این روزنامه‌نگار اهل ولایت بلخ در شمال افغانستان می‌گذرد. آنهم با انتظار حکمی که خانواده و خودش نیز باور نمی‌کردند، می‌تواند تا به این حد برای جرمی که امنیت ملی برای او متصور بود، سنگین باشد:
«‌اعدام».

البته موضوع در بدو امر این بود که بسیاری از علما با استناد به اینکه مقاله توسط وی نوشته شده است، کار او را از مصادیق ارتداد و مهدور‌الدم بودن می‌خواندند. اما بر اساس اظهارات وی و اطرافیانش، او بعد از مطالعه‌ی این مقاله بر روی اینترنت، آن را در اختیار هم‌کلاسی‌هایش قرار داده، به این معنا که حتا بصورت گسترده نیز این کار انجام نشده است. اما با اطلاع امنیت ملی که یک دستگاه اطلاعاتی در کشور افغانستان محسوب می‌شود، وی دستگیر و به زندان انداخته شد.

با سید یعقوب ابراهیمی، روزنامه‌نگار و عضو آژانس خبری انستیتو گزارش جنگ و نقض حقوق بشر (WPR) با مرکزیت لندن، که برادر سید پرویز کامبخش است، و خالد خسرو، روزنامه نگار و فعال اجتماعی افغان در اتاوا، در این باره گفتگو کردم.

سید یعقوب ابراهیمی می‌گوید:

Download it Here!

«شما می‌دانید که من خود روزنامه‌نگارم و با مطبوعات بین‌المللی در شمال افغانستان کار می‌کنم. تاکنون چندین بار گروه‌های بنیاد‌گرا و جنگ‌طلب که در شمال افغانستان هستند در طی چهار، پنج سال به من پیغام می‌دادند که دیگر در ارتباط با جنگ و طالبان ننویس. ولی به هر حال چون این شغل و مسلک ماست؛ پیش رفتیم و ادامه دادیم. اما در یک سال اخیر، تهدیدها، برای خود من و برای اعضای فامیل افزایش یافت.

به تاریخ ۲۷اکتبر پرویز کامبخش، برادرم که محصل سال سوم دانشگاه ژورنالیست است و خبرنگاری می‌خواند، به من زنگ زد و گفت: من در بد وضعی گرفتار شدم برخی پشت سر من چیز‌هایی می‌گویند و اینک مرا دستگیر کرده‌اند و تاکید دارند که من خلاف کرده‌ام و تعهد هم گرفته‌اند که این نوشته‌ی پرویز کامبخش است.

به او گفتم: آیا این مقاله را منتشر کردی یا نه؟ گفت: نه من این مقاله را منتشر نکرده‌ام. حال با هر کسی که صحبت می‌کنم، می‌بینم انتخابی کاملن سازمان یافته و در عین حال یک اتهام کامل از طرف گروه‌های بنیادگرا بوده که با استفاده از نفوذشان در دانشگاه، این اتهام را به او بستند و بعد هم مقاله را به امنیت ملی دادند و در همان تاریخ ۲۷ اکتبر هم، سازمان امنیت ملی، پرویز کامبخش را بازداشت کرد.

در داخل امنیت ملی، تحت فشار و شکنجه، بعضی از اعترافات را از او گرفتند. بی‌شک این اعترافات غلط است چرا که زیر شکنجه و فشار روانی اعتراف کرده که: بله، من این مقاله را از اینترنت گرفتم و به دوستان خود هم داده‌ا‌م. بعد او را از امنیت ملی به دادستانی ولایت بلخ معرفی کردند و ولایت بلخ هم بعد از یک ماه به زعم خودشان تحقیقات، او را به محکمه معرفی کرد.

قابل ذکر است که پیش از معرفی به محکمه، امنیت ملی به دفتری که او در آنجا کار می‌کند حمله کرد و تمام آن را بی‌رحمانه متلاشی کرد. حتا بعضی از منابع او را با خود بردند مانند یک کتاب تاریخ تمدن که نوشته ویل دورانت بود و چند مقاله‌ی دیگر.

تمام اتهامی که برای پرویز کامبخش، دادستانی توانست وارد کند، گرفتن یک مقاله از اینترنت بود. بعد البته بسیار مزخزف بود. در گزارشات ذکر شده که در اتاقی که او با من زندگی می‌کرد، کتاب ویل دورانت وجود داشته که نشان می‌دهد پرویز کامبخش، عقیده‌ی درستی نسبت به اسلام ندارد.


پرویز کامبخش – عکس از ‫سید یعقوب ابراهیمی

البته در ابتدا گفتند که این چیزی نیست و امحا می‌شود. ولی بعد کاملن واضح بود که نیروهای بنیادگرا و همچنین جنگ‌طلبان که دشمنی با آزادی بیان دارند، به محکمه فشار آوردند و در تاریخ ۲۲ ژانویه، حکم اعدام برای او صادر کردند».

بعد از صدور حکم، شما تماسی با پرویز داشتید یا نه؟
بله. یکی، دو بار تماس داشتیم. خوشبختانه در هفته‌ی گذشته هم یکبار با وی تماس داشتم. حال او نرمال است، ولی نگران هستیم چرا که می‌دانیم داخل زندان است و مصونیت ندارد. هر لحظه امکان دارد که یک بنیادگرا، بصورت قاچاقی به او حمله کند.

خودش هم نسبت به این ماجرا بسیار نگران است. اگرچه ما استیناف‌خواهی کردیم و منتظر دایر شدن محکمه‌ی دوم هستیم ولی به هر حال این وضعیت در شمال افغانستان، بسیار نگران کننده است و ما تلاش داریم تا پرونده‌ی او را به کابل انتقال بدهیم، به مرکز تا محکمه‌ی دوم در آنجا دایر شود.

متاسفانه در افغانستان، قوانین به زعم تفنگدارها و به زعم همان زورمندان که در محلات هستند، تعبیر و تفسیر می‌شود. قانون دربرابر آنهایی که زور دارند و بی‌رحمانه دارایی‌های مردم را چپاول می‌کنند و بی‌رحمانه بر ناموس مردم تجاوز می‌کنند و زور دارند، کاملن ساکت است. در حالی‌که قانون برای آن‌هایی که به خاطر آزادی، آزادی بیان و دموکراسی کار می‌کنند، دم برنده‌ است.

از طرف دیگر هم زورمندان، قانون را به زعم خود تفسیر می‌کنند. مطابق قوانین افغانستان، همین چیزی که توهین به مقدسات می‌گویند، مجازات سنگینی در‌برندارد؛ چرا که جرم قباحتی است، حداکثر به عنوان مجازات باید جریمه‌ی نقدی باشد. اما در اینجا، قانون کاملن به شکل سلیقه‌ای تفسیر شده و محکمه‌ی تشکیل شده هم کاملن غیر‌قانونی بوده، هم‌چنان که حکمِ داده شده هم غیرقانونی بوده. تازه در حالی که وکیل مدافعی هم وجود نداشته، هیچ ناظری وجود نداشته، حتا در داخل خود دادگاه، اجازه‌ی دفاع کردن به متهم داده نشده و همه چیز از قبل آماده و فقط روی یک ورق نوشته بودند که به اعدام محکوم است و بعد هم دوباره او را به زندان بردند.

به طور رسمی شاکیان این پرونده چه کسانی هستند؟
شاکی این پرونده، تمام نیروهای بنیادگرا و محافظه‌کار در افغانستان هستند، مهره‌های سیاهی که از لحاظ فکری متاسفانه در قرون وسطی زندگی می‌کنند. بنیادگراهایی که تنها منافع خود را از طریق تفسیر غلط و نادرست از اسلام به دست می‌آورند و کسانی که یک عمر با اندیشه‌های خرافاتی بر این مردم حکومت کرده‌اند؛ فقط آنها شاکی هستند.

نمی‌توانم اسم‌های مشخصی از این افراد به شما عرض کنم، در شرایط فعلی به لحاظ امنیتی در افغانستان، امکان آن هست که خطرات بیشتری متوجه همه‌ی ما باشد.

در حال حاضر پرویز، وکیل دارد؟
تاکنون که نداشته ولی ما در تلاش هستیم تا در کابل، یک وکیل مدافع قوی که با قوانین و در عین حال با تکنولوژی حاضر، آشنایی داشته باشد، پیدا کنیم. متاسفانه تا حالا موفق نشده‌ایم به این دلیل که وکلا هم، ملاهایی هستند که سه چهار تا قانون کهنه را می‌دانند و خلاص. از اینترنت و تکنولوژی، اطلاعات و آگاهی ندارند. عده‌ی محدودی هم که وجود دارند، از این قضیه دوری می‌کنند چرا که می‌ترسند مورد غضب و خشونت بنیادگراها قرار بگیرند.

آیا گزارشی در زمینه ضرب شتم و یا آسیب جسمی به کامبخش وجود دارد؟
خیر. آسیب به آن حدی نیست که بتوان گفت به او آسیب جدی وارد کرده‌اند. اما متاسفانه در اینجا هیچ مرجعی وجود ندارد که بتوانیم شکایت کنیم. تمام این گروه‌ها، وابسته به یکدیگر هستند. حتا قاضی هم ادعا کرده که در داخل امنیت ملی، او زیر فشار و شکنجه اعتراف کرده است. ولی چون در هیچ مرجعی شکایت نکرده است کاری نمی‌شود کرد. در مملکتی که دادستان، تمام روزنامه‌نگاران را تهدید می‌کند که هر که از این خط مشی دفاع کند؛ دستور بازداشت او را صادر می‌کنیم چه می‌شود کرد؟

از طرفی روز پنجشنبه، شایعه‌ی وسیعی در افغانستان بود که کامبخش در داخل زندان، به قتل رسیده است. می‌گفتند که در زیر شکنجه، جان داده است. ما رفتیم زندان، خوشبختانه هیچ خبری نبود».

***برخی از تحلیلگران افغان معتقدند، دستگاه امنیت ملی یکی از ارکانی است که هنوز توسط تعدادی از نیروهای مجاهدین سابق، اداره می‌شود و این دستگاه نگرش مستقلی نسبت به مسائل افغانستان، از دولت دارد و این حرکت از سوی این دستگاه می‌تواند شروع یک جریان و برای برخورد با نویسندگان و روزنامه نگارانی باشد که بعد از سقوط طالبان و کاهش نفوذ نیروهای تفنگ سالار، به انتقاد از سیاست‌های آنها می‌پردازند. از سویی دیگر بروز این حادثه در کشور طالبان دیده‌ی افغانستان، چندان تازه به نظر نمی‌رسد. اما در بین افغان‌ها این نکته مورد توجه است که اینک نزدیک به پنج سال از فروپاشی دوران حکومت طالبان می‌گذرد، اما تفکری که در بین گروهی از علمای دینی حاکم است، نشان از ریشه‌دار بودن این فرهنگ اجتماعی مبتنی بر تعالیم بنیاد‌گرایانه دارد. فکری که بی‌شک در بخش‌های عمده‌ی جامعه، مستولی است.

خالد خسرو، روزنامه نگار و فعال اجتماعی افغان در اتاوا یکی دیگر از کسانی بود که با او صحبت کردم:

در شرایط موجود روزنامه‌نگاری و امنیت شغلی در افغانستان چگونه است؟
برای ژورنالیست‌ها امنیت شغلی در کشورهای پس از جنگ، همیشه یک معضل است. چرا که جامعه به لحاظ امنیتی به یک ثبات نیاز دارد. اینک در کشورهایی هست که دولت‌ها برای ژورنالیست‌ها مشکل درست می‌کنند. اما ما این مشکل را نداریم که دولت بخواهد بصورت سیتماتیک برای آنها مشکل ایجاد کند. فقط موارد خاص اتفاق می‌افتاد از جمله موضوع کامبخش، که من احساس می‌کنم جریان از اختیار خود دولت افغانستان هم بیرون می‌شود و دیگر نمی‌تواند این بحران را مهار کند.

در چند سال گذشته، بیرون از حوزه‌ی کابل و در بعضی از ولایات، والی‌ها با ژورنالیست‌ها مشکل داشته‌اند چون آن فضای بسته‌ی سیاسی که سیاستمداران در افغانستان همیشه با آن خو گرفته‌اند در آن مناطق حاکم است. وقتی هم که ژورنالیست‌ها در موارد حساس مثل افشا کردن یک سند یا صحبت کردن در مورد فساد مقامات اداری یا مسائلی از این قبیل صحبت می‌کنند، مقامات آن ولایات، برای آنها مشکل ایجاد می‌کنند.

در ولایات، مقاماتی هستند که در جنگ سابق دخیل بودند یا حاکمان ‌مردان جنگی بودند و حالا بنابر حکم مجلس موظف‌اندکه آزادی بیان و آزادی اطلاعات را مراعات کنند. می‌پذیریم که در گذشته ما بیشترین آسیب را از لحاظ امنیت شغلی از طالبان داشتیم و غیرممکن بود که در آن ولایات بشود فعالیت‌های روزنامه‌نگاری کرد، اما مساله‌ی پرویز کامبخش، یک مقدار بزرگتر از مساله‌ی امنیت شغلی می‌شود. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که مساله‌ی عقاید دینی مطرح است و مردم بسیار در مورد آن حساس هستند و این حساسیت می‌تواند مورد سواستفاده قرار بگیرد. خصوصن در جامعه‌ی ما گواهانی هم وجود دارد. وجود افرادی که سال‌ها از مسائل ایدئولوژیک دفاع کردند و جنگیدند و کشته شدند.

هنوز اگر بگویند این حرکت ضداسلامی است، آدم کشته می‌شود. حال ببینید در این شرایط اگر کسی بگوید زن چرا پوشش می‌کند و یا می‌تواند پوشش نداشته باشد، شما چه عواقبی متوجه‌تان خواهد بود. در این جهت، خشم اجتماعی که مبتنی بر تعصب بسیار خشن است در مقابل شما خواهد بود. شاید شما به عنوان یک شهروند که بیرون از آنجا زندگی می‌کنید نتوانید درک کنید.

از این جهت است که فکر می‌کنم پرویز در بدترین موقعیت قرار دارد. نمی‌دانم شاید یک ناظر بین‌المللی، یا وزیر خارجه‌ ایالات متحده باید موضع گیری کند وگرنه کامبخش را اعدام می‌کنند.

مشکل عدالتی است که در نظر افراد است که با افکار داخلی خود فکر می‌کنند این فرد یک کار ضداسلامی کرده است. بحث این نیست که کار او درست است یا نیست؛ مهم این است که باید عادلانه محاکمه شود.

نهادهای دولتی هم به سختی می‌توانند او را حمایت کنند چون بعد باید در یک دادگاه عادلانه از او دفاع شود و یا محاکمه شود. مهم این است که دولت با این حرکت مشروعیت سیاسی‌اش زیر سوال می‌رود. به خاطر آن‌که سوال پیش می‌آید که یک دولت سکولار است یا یک دولت طرفدار اسلام؟ به همین خاطر دولت از بابت مشروعیت سیاسی خود، بسیار دچار مشکل می‌شود.

شما فکر می‌کنید این نگرش متعصبانه، ریشه در افکار مردم دارد و یا حاکمان دینی آنها؟
این مساله کمی پیچیده است و من سعی می‌کنم آن را باز کنم. مساله این است که در کلیت، افغانستان چیزی مثل کشور‌های خاورمیانه است که به لحاظ دینی حساسیت‌های زیادی دارند. در این کشورها اعتقادات زود مورد سواستفاده قرار می‌گیرند، زود می‌توانند تحریک شوند.

حال اگر شما یکی از احکام اسلامی را انکار کنید، به سادگی افکار اجتماعی را تحریک کرده‌اید. اما با همه این موارد افکار اجتماعی در افغانستان نظرش در این حد نیست که برای یک ژورنالیست، برای یک بچه‌ی جوان، حکم اعدام صادر کنند. تازه عقاید خودش هم نیست، چرا که او فقط این مقاله را دانلود کرده و خوانده و منتشر کرده تا دیگران نیز بخوانند.

در کشور افغانستان، قانون مطبوعات وجود دارد که بشود در چارچوب آن با روزنامه‌نگاران برخورد کرد؟
یک قانون وجود دارد. یک قانون هم از طرف ریاست جمهوری به پارلمان فرستاده شده ولی هنوز بین پارلمان و حکومت، اختلاف وجود دارد. حال همه منتظردستور رییس جمهوری هستند تا قانون جدید نافذ شود. ولی در رابطه با مسایل اسلامی و اینها، گمانم یک مقدار سخت‌تر نگاه کنند.

آیا قانون جدید می‌تواند به نفع روزنامه‌نگاران باشد؟
از نظر مسائل شریعت اسلام، خیر.

سینا توانست از اعدام رهایی یابد

اردوان روزبه ardavan.roozbeh@gmail.com

 سینا پایمرد نوجوانی است که تابحال دو بار تا پای چوبه دار رفته است. او در 15 سالگی مرتکب قتل شده. سینا آخرین باری که پای چوبه دار رفت بعنوان آخرین تقاضای پیش از اعدام از اولیای دم خواست که اجازه دهند نی بزند. این موضوع باعث تاثر اولیای دم شد و پذیرفتند که موقتا از حکم اعدامش صرفنظر کنند. اما برای دیه، 150 میلیون تومان طلب کردند.

این موضوع باعث شد که وکلای محکوم به کمک افراد خیر سعی کنند که این مبلغ را تهیه کنند. اما موقتی بودن لغو اجرای حکم اضطرابی بود که همه، از جمله وکلای این نوجوان داشتند چرا که هر دم امکان شکسته شدن این لغو می‌رفت. به هر حال راه نجات، تامین مبلغ دیه بود. با تلاش خیرین و وکلای این نوجوان بالاخره این مبلغ تامین شد و رسمن خانواده شاکی با حضور در دادگشتری اعلام کردند که از اجرای حکم منصرف شدند.

 نسرین ستوده، وکیل و فعال حقوق مدنی و یکی از وکلای سینا پایمرد در این مورد برایم توضییح داد:

«وکالت سینا را حدود 15 ماه پیش، من به اتفاق همکارم لیلا حقیقت‌خواه بعهده گرفتیم و در این 15 ماه متاسفانه سینا دو بار تا پای چوبه دار برده شد و پس از این‌که خانواده مقتول تقاضای 150 میلیون تومان دیه کردند و بخش قابل توجهی از این هزینه، توسط آقای دکتر گنجی تهیه شد، توانستیم رضایت خانواده مقتول را جلب کنیم. آنچه که در این پرونده حائز اهمیت است این بود که متاسفانه تصمیم‌گیری در مورد حیات یا مرگ کودکان به تصمیمات شخصی واگذار می‌شود و قوانین در این مورد دست اولیای دم را بسیار باز می‌گذارد».

  

چرا باید برای فرد زیر 18 سال، با توجه به اینکه قانون کشور اجازه اعدام در این قضیه نداده است، حکم اعدام صادر شود؟

 متاسفانه علیرغم تعهدات بین‌المللی ایران، که با قبول شرایط به کنوانسیون حقوق کودک و میثاق حقوق مدنی و سیاسی پیوسته و به موجب این دو سند بین‌المللی، صراحتا صدور حکم اعدام برای کسانی که در زمان ارتکاب جرم کمتر از 18 سال دارند، ممنوع شده است.

در حالی که قوانین داخلی ایران سن مسئولیت کیفری را برای دختران 9 سال و برای پسران 15 سال تعیین می‌کند و به همین دلیل پسرانی که در 15 سال به بالا مرتکب جرمی می‌شوند که مجازات آن اعدام است، قانون، اجازه صدور جکم اعدام را برای این کودکان می‌دهد و سینا به همین دلیل محکوم بود و چون در 16 سالگی مرتکب این جرم شده بود حکم اعدام برایش صادر شد که با همکاری بسیاری از خیرین و آقای دکتر گنجی که این هزینه را تامین کردند و همچنین وکلای پرونده، ما توانستیم جلوی اعدام سینا را بگیریم.

جلوی اعدام سینا گرفته شد ولی در ارتباط با آزادی او کاری انجام نشد، آخرین اخبار در مورد وضعیت سینا را به ما بگویید.

آخرین باری که دستور توقف اجرای حکم داده شده بود (البته این دستور موقتا صادر می‌شود) ما در هراس از اجرای حکم بسر می‌بردیم. سینا همچنان در معرض اجرا آن قرار داشت اما آنچه که امروز در پرونده سینا اتفاق افتاد. اولیای دم کتبا رضایت خودشان را اعلام کردند، با این حساب سینا از قصاص رهایی پیدا کرد اما پرونده سینا برای تعیین مدت حبس باید به دادگاه بدوی برگردد و دادگاه اولیه باید نظرش را مبنی بر این‌که سینا چند سال زندان باید تحمل کند را اعلام کنند. 

  

سینا وقتی دستگیر شد چند ساله بود؟

16 ساله بود.  

چند سال در زندان است؟

 3 سال است که در زندان بسر می‌برد.   

شما فکر می‌کنید با توجه به رضایت اولیای دم سینا باید بیش از این در زندان باشد؟

 من فکر می‌کنم مدت زندان افرادی که زیر 18 سال دارند، باید با جلب نظر روانشناس و روانپزشک تعیین شود. اساسا اعتقاد افرادی که در زمینه حقوق کودک فعالیت می‌کنند این است که به بزهکاری کودکان و همچنین تعیین مجازات آنها باید با نظر متخصصین و روانشناسان کودک رسیدگی و مجازات آنها تعیین شود که متاسفانه این اتفاق نمی‌افتد. ما منتظریم که ببینیم برای سینا چند سال زندان تعیین می‌شود.  

ما بگویید که وضعیت روحی سینا چگونه است؟

 ما همه‌ی آرزویمان این بود که ای کاش سینا دو بار تا پای چوبه دار نمی‌رفت. دو بار رفتن یک جوان تا پای چوبه دار آسیب‌های فراوانی را می‌تواند به روحیه یک جوان تحمیل کند. اما سینا برای بار دوم که پای چوبه دار رفت و اعدام نشد در تماسی که با من داشت، با من صحبت کرد و این نوید را داد که پس از آزادی زندگی سالم و عاری از هرگونه مشکلی را شروع کند. سینا به من گفت که بعد از آزادی می‌خواهد برای ادامه تحصیل، ادامه آموزش موسیقی و همین‌طور شغلی برای امرار معاش، تلاش کند.

من امیدوارم که همه‌ی اینها تحقق پیدا کند.