اردوان روزبه / وبلاگ
من سالهای بعد از تصادفم که زد و استخوان و مستخوان همه یک ضرب خورد و خاکشیر شد، به یمن اصرار یک رفیق همراه با عصای به دست شروع کردم به ورزش کردن و این شروع خوبی بود برای هم کاهش وزن به شدت برق و باد و هم این که رها کردن عصا و عبا و عمامه! -این بخشش رو به نیت علما گفتم که یهو خرقه می درند و رها میشوند البته در تاریخ نادر است- این شد که هم شروع کرده بودم به کلاسهای پرواز پاراگلایدر و هم اون تمرینهای زمینی می طلبید روزی دست کم ده کیلومتری بدوم تا کم نیاورم.
اما یکی از درد و مرضهایی که من دچاراش هستم این است که اصولن در حالت معمول تا حدود هفت – هشت درجه زیر صفر احساس سرما نمیکنم. حالا نمی دانم علت اش چیست، رفیق ناباب یا ذغال خوب به هر روی پریروز یک پست روی فیس بوکم گذاشته بودم یاد خاطرهای افتادم که دیدم مرورش مزه داره. من روزهای برف و سرما که در پارک ملت مشهد می دویدم همیشه در جایی که یک ضلع پارک ملت در خیابان امامت می خواست به بلوار وکیل آباد منتهی شود چند پیرمرد خوش رو و سرزنده را میدیدم که نشستهاند و صفا و گاهی پر و پاچه دید زدن و خندیدن و اظهارات کارشناسانه در باب باسن بانوان آن هم با صدای بلند میکردند. – البته یک مطلبی دیروز پریروز در این زمنیه در رادیو کوچه ترجمه کردم که ضرورت توجه پیران جوان دل رو تایید می کنه- خلاصه به آنها که می رسیدم همیشه یک هورایی هواری چیزی مارا همراه میکردند.
یک روز که برف داشت میبارید مشغول دویدن و گوش کردن به یکی از این عربده کشیهای «دکتر آلبان» بودم که دیدم یکی از این سپید موها پرید جلو و راهم را بست. من که فکر کردم مشکلی پیش آمده گوشی ها را برداشتم که: چه شده عزیز؟
ایشان هم که غبار گذر سالها نشان می داد در کوره راه ایام دست کم دویست تا شورت از من بیشتر پاره کرده، با کمی دوستی دستم را گرفت و گفت: «پسرم من وقتی جوون بودم از تو بیشتر میدویدم وقتی میخوردم! نخور عزیزم. نخور قبل ورزش به کبد ات رحم کن! آدم وقتی عرق خوب میزنه همینطوریه انرژی اضافه داره اما لخت نکن و بیا ورزش پدر کبد و کلیه و همه آشغال پاشغالای تو شیکمت در میاد! میشی مثل من که فقط الان روزی دو تا گیلاس میتونم بزنم…»
خلاصه همین تحبیب القلوب ما و این جماعت جوان دل بود که همیشه پیرمرد وقتی میدیدمش با دست اشارهای میکرد که: «الاغ! نخور»