سفرنامه- پیراهن تعاونی ششصد دلاری هیوگو باس

بیست و ششم فبریه دوهزار و یازده

آقا این قافله عمر پدر سوخته، عجب می گذرد. امروز شد دقیقن دوماه. بله دقیقن دو ماه است که من سفرنامه را شروع کردم. فراز و فرودش برایم عجیب است. هزار کار شد، هزارها تر کارهایی نشد، زندگی چرخشی عجیب کرد و دوستی ها و دوستانه هایی که رنگی به رنگی شد. تنهایی که آموخته کرد و سنگ هایی که بر سر خورد و اتفاقن جانی تازه بخشید. انگار یک عمر شده است این دو ماه هم زود و هم دیر. اصلن قرار است این روزانه نویسی ها را تا کی ادامه بدهم؟ تا کی قرار است با وسواس به همه اطرافم نگاه کنم تا بنویسم.

یک روزهایی هست که تو دلت می خواهد فراموش کنی اما وقتی به خودت قول داده ای که ببینی، حتا ساده و کوچک را و به نوشته بکشی اش کم کم آدم دچار وسواس خوب دیدن می شود. یک جایی شاید باید قطع شود. شاید هم نه، باید بماند. برای روزهای پیری و کوری.

-=-

اکثریت خاموش، این را من به عینه در روزهای اخیر احساس می کنم. درست است که آدم های معترض در خیابان ها ریخته اند. درست است که شعار مرده باد و زنده باد بی پروا سر می دهند. درست است که روز فراخوان می آیند و دست گیر می شوند و کشته می شوند. اما در حقیقت این ها به نوعی الیت جامعه هستند. بله، بله می دانم که الیت جامعه خود بخش ساختار شکن جامعه است که در نهایت بر اکثریت جامعه ممکن است تاثیر گذار باشد، اما این برای شرایط امروز ایران کافی نیست. داشتم با محمد رضا حیدری عضو دیپلمات معترض کمپین سفارت سبز گفت و گو می کردم. او اشاره می کرد که در بدنه وزارت خارجه معترض هست، اما پنهان است. با یکی از بچه های سپاه صحبت می کردم می گفت بسیاری در سپاه معترض هستند اما سکوت می کنند.

با دوستانم در شهرداری، استانداری، شرکت نفت، آموزش و پرورش صحبت می کنم اشاره به همین دارند. اما هیچ کدام پاسخ مناسبی نمی دهند. به راستی دلیل این سکوت چیست؟ این اکثریت خاموش با چه انرژی و یا کاتالیزوری وارد معرکه می شوند. آیا ورود به موقع همین اکثریت خاموش نمی تواند جلوی خون ریزی و جدال داخلی یا بیرونی را بگیرد؟ این جنگ نابرابر فرسایشی خود نمی تواند در تضاد با رژیم به نوعی تداوم آن را تضمین کند؟

شاید نگرانی از تکرار بهمن پنجاه و هفت است، یا عدم اعتماد به نیروهای تازه به میدان آمده، یا رهبریت این جریان و صبغه آن، به هر روی این روزها فکر می کنم بدون ورود اکثریت خاموش به بازی، کار سخت خواهد بود.

-=-

هاشمی تکلیف مارو روشن نکرد بلخره. قضیه جکه شده: «بلخره می خوری یا ما بخوریم»

اعتراض خاتمی، اعتراض دستغیب، اعتراض علی مطهری

به گمانم یا گوش حاکمیت سنگین تر از این حرف ها شده و یا گوش مبارک به یه جای مبارک تر «دایورت» شده است.

-=-

می زنیم عصر روز شنبه را به یک ورزش و بعد یک هات داگ کنار خیابانی جلوی «هول فود» و بعد خرید یک پیراهن برای رفیق شفیقمان از فرندشیپ هایت و «هیوگو باس» کلی با هم بررسی می کنیم و انتخاب که این خوبه این بده: «سایز یقه اش خوبه، اما خط های زردش کم حاله» و یارو بدو و ما بدو بلخره انتخاب با کلی پایین بالا و البته هم سانی پیراهن با دست های رفیق ما که با اردشیر دراز دست نسبتی داره. می رویم صندوق: «پانصد و هفتاد دلار!»

پیراهن پانصد هفتاد دلاری باعث می شود حدود یک دقیقه به احترام آقای «باس» سکوت کنیم.

– بعللله هر چی فکر می کنم می بینم به نظرم یقه اش اذیتم می کند. بعدن بر می گردیم…

و رفیق ما میهمانی را با یک پیراهن که از کمد خانه در آورده و چروکش را با اتو و تف باز می کند، سر می کند. هیچ مشکلی هم با یقه و خط زرد کم حالو بقیه قضایا و بخایایش ندارد.