سفرنامه- از نارنجی جیغ تا صورتی ملوس

نوزدهم فبریه دوهزار و یازده

شده است گاهی این سوال را از خودتان بکنید که: «من اصلن این جا چه می کنم؟»

-=-

یک فیلم از خانم ژنرالی درافغانستان دیدم که همه اش یک طرف و نازداری مادرانه اش به سربازان یک طرف. بسیار از دیدن این فیلم «خوش شودوم» به قول خود افغان ها.

-=-

هوا آن قدر بهاری است که احساس می کنم زندگی می تواند در رگ و خون آدم جاری باشد. به سه سوت رنگ و لباس های ملت عوض شده است. فکر که می کردم دیدم کمتر رنگ تیره می بینم در خیابان ها. چند روز پیش با کفش های ورزشی نارنجی ام داشتم توی خیابان می رفتم سه چهار نفر آمدند جلو که چه رنگ قشنگی داره کفش هایت. امروز هم پلیور نارنجی دارم که گاهی می پوشم. تو مترو دونفری شد که آمدند جلو که «چه خوش رنگه». یادمه در ولایت ما زن اگر سرخ و سفید و آبی بپوشه که «عجب زنیکه جلفیه» و وا مصیبت که اگر مرد بپوشه که فک کنم خرش حتمن لنگ است. اما این تعریف جلف بودن خودش داستانی دارد. به نظر من متغیر ها در جامعه ما خیلی زود رنگ به رنگ می شود و از طرفی تعبیر ما از کلمات دقیقن همانی است که خودمان دوست داریم، نه آن که می شود به عنوان یک ارزش و بار برای کلمه بهره مند شد. سال شصت اگر دختری مانتوی لباده ای نمی پوشید جلف بود. شصت و پنج اگر مدل شعبان بی مخی نمی پوشید، هفتاد یه مدل الان هم یه مدا. مو هم هر روز یک حدی برای جلف بودن برایش تعریف می شد. سرعتش خیلی زیاد است آدم باید همیشه وقتی وارد ایران می شود بپرسد الان چی جلف است.

«جلف»، «بی غیرت»، «خجالت آور»، «مرام» یا معرفت یا هر چیز دیگر که می تواند به آب خوردن تعبیرهایش عوض شود، به نظرم نه تنها ساده نباید ازکنارش گذتش بلکه باید احساس خطر هم کرد، چون فرض کنید در قواره غیرت یکی میزند یکی را ناکار می کند بعد دو سال بعد تعریف غیرت عوض می شود، تکلیف ناکار شده مادر مرده چه خواهد شد به نظر شما؟

کافیست که شما بی غیرت رو ببینید در کجا و چه کسی استفاده می کند و یا همین جریان رنگ جلف خودمان و بقیه  قضایا.

-=-

آدم این جا تنهاست. این رو فک کنم یه بار دیگر هم در همین اپیزود سفرنامه گفته ام. اما اونقدری که آدمی زاد تنها می بینم که باز باید برای تایید و تاکید یاد آوری بشه. البته که تعریف تنهایی هم متغیره به نظرم چون گاه در جمع هستیم و تنهاییم و گاه یکه هستیم و تنها نیستیم. پس آدمی تنها بود. تن ها را دید تا از تنهایی در بیاید. به نظرم این شعر را اول یکی از آهنگ های فریدون فروغی شنیده بودم. بیشتر دیده ام راه هایی را می یابند آدم ها که از این تنهایی در بیایند و چه خطرها که نمی کنند.

البته به گمانم همین تنهایی هم فرصت خوب اقتصادی شده است. فک کنید آی پاد، آی فون و آی درد برای چی ساخته شده؟ خوب برای این که تنهایی آدم ها رو تجاری کنه. آی پاد بخر غم مخور. ولووم خدا، بی خیال دنیا برو که رفتی.

-=-

دارم لبه تاریکی رو نگاه می کنم. می میرم برای این جمله آقای داریوس جدبرگ: «دانستن مردم است.»

امشب بر سر زیادی دانستن باز یک بلایی به سرم خودم آوردم. جنون بدی است من به شما تجویز نمی کنم. تصمیم گرفته ام یک گزارش در این مورد تهیه کنم: «چقدر دیگران از ما بدانند برای ما و آن ها مفید است؟»

-=-

ایران فردا ملتهب است از همین امشب. یکم اسفند در راه است.

-شب بخیر لورا…

-شب بخیر تلوزیون!

اما کو خواب تا صبح بیدارم باز. دیوووونه!