عنکبوت های چینی و خواب آشفته من

خواب می بینم به ایران برگشته ام. خیابان ها مانند خیابان های خاکی کابل است. برق ها رفته است و می خواهم بروم در یک بقالی یک نوشابه بخورم. وارد می شوم مغازه برایم آشنا است، فروشنده را می بینم جلو مغازه گدایی می کند. داخل که می روم می بینم فروشنده یک چینی است که به خوبی فارسی صحبت می کند.

برایم توضیح می دهد که به دلیل این که صاحب مغازه نتوانسته است وامش را که از این چینی گرفته بپردازد، مغازه را تصاحب کرده است.

می بینیم بقیه مغازه ها همه همین اوضاع را دارد. همه در اختیار چینی ها است. تمام بازار را آن ها گرفته اند. می بینم در حالی که مغازه دار دارد حرف می زند از گوشه و کنار عنکبوت های سیاهی از در و دیوار بالا می روند. بال دارند و انگار همه جا هستند اما فروشنده چینی اظهار ناراحتی نمی کند انگار با آمدن آن ها این عنکبوت های سیاه و بالدار و پشمالو وارد شده اند.

به خیابان می آیم همه فروشنده گان سابق همه گدایان کنار خیابان شده اند. ناگاه می بینم چون حمله ملخ ها موجی از این عنکبوت ها به شهر حمله می کنند.

دنبال دری باز می گردم به داخل آن بخزم نمی شود در ها بسته است و همه درهایشان را می بندند. می گویند در باز در ایران چندی است که جرم محسوب می شود.

از خواب می پرم…