سالها میشه کتاب رو روی نسخه پی دی اف میخونم. یعنی اگر دیگه خیلی ویرم بگیره کتاب میخونم. اونقدر سرعت زندگی بالا رفته، به قول اون بنده خدا، امروز شما برای ارایه یک ایده یا گزارش یا هر چیزی فقط چهار دقیقه وقت دارید.
اما کتاب خوانی روزگاری عشق من بود. کودکی و نوجوانی و حتا جوانی اول!
سالها است دیگر انقدر غرق این سرعت سگ پدر هستم که دیگر فقط وقتی کتاب میخوانم که مجبور باشم. در مورد رمان و قصه شاید اما برای حتا کتابهای غیر درسی سعی می کنم بخش های مهم را فقط نت برداری کنم.
**
دوستی از ایران زد که خاطرات تن را خواندهای؟
گفتم نه! و می رم پی دی اف اش را میابم. اما گفت این کتاب نسخه کاغذی اش خوب است.
این جا چطور باید مییافتم؟
اما دوست ما نسخه کاغذی را راهی کرد. با سختی های خودش. کتاب را به واسطهای رساند و واسطه در امریکا برایم ارسال کرد. دو سه روز پیش دیدم در پاکتی کتابی منتظر است.
حالا مگر می شود گفت من کتاب کاغذی دیگر نمیخوانم؟
بشینیم و در این میانه پر از امد و شد کتاب خاطرات تن را بخوانیم و ممنون باشیم که دوستی خواست که کتاب کاغذی بخوانم.
