بوداپست خبری نیست اما به نظر میرسد یک التهاب در بین مردم وجود داره. همه خیلی آروم در مورد جنگ حرف میزنن. به قول راننده تاکسی وقتی اوکراین میشه حمله کرد چرا به مجارستان نشه؟
اتوبوسها و قطارها به اوکراین دیگه نظمی ندارند. خانمی که پشت میز در ترمینال اتوبوس نشسته داره تلاش میکنه یه راهی بیابه اما میگه نمیشه، هیچی دیگه معلوم نیست. در نهایت میگه شاید بتونی به شهر مرزی «زاهونی» بری که مرز اوکراین است و اون جا بتونی کاری بکنی.
مجارها خوش برخوردند. اکثر انگلیسی بلدند به خصوص جوانها، از هر کسی آدرس میپرسم کمک میکند. یکی حتا با من سوار مترو میشود تا درست ایستگاه مرکزی قطار را نشان بدهند. در ایستگاه قطار اما آثار جنگ دیده میشود. آوارگی و آدمهایی با ساک و چمدانهای بزرگ و کوچک. در خود ایستگاه چند خیریه خیمه و بساط راه انداخته اند.
پلیس و مردم مهربان هستند با آنها. زنی که داوطلب است میگوید از مرزهای اوکراین هر قطاری که میآید پناه جو هستند. میگوید کاری که روسیه کرده است یک جنگ بر علیه بشریت است. میگه ما همه از جنگ جهانی سوم میترسیم.
مردم کمکهایشان را به این مرکز میآورند. غذا، کنسرو، حتا پیشنهاد برای اقامت مجانی و سرویس اینترنت.
راهی میشوم به سمت شهر زاهونی جایی که درست در نقطه مقابل هنوز مرزها باز است…

