این روزها که نگاه می کنم. وبلاگ ام درست شده است عین این ظرف های کهنه روی طاق چه های قدیمی که یک پلاستیک رنگ و رو رفته رویش انداخته اند. و ظرف کهنه انگاری سال ها است از جایش تکان نخورده.
همه به بهانه های مختلف گردن فیس می اندازم. یعنی خیلی گیر و گور های زندگی ام را گردن فیس بوک می اندازم اما در خلوت با خودم فکر می کنم چه شد که من زندگی کردن را با فیس بوکیدن تاخت زدم؟