اردوان روزبه
ardavan@koochehmail.com
وقتی قرار شد رادیو کوچه کار برگزاری کنسرت «علی عظیمی» را در شهر واشینگتن را بر عهده بگیرد، صادقانه بگویم با توجه به شناخت قبلی که از دوستان «اهل خواندن» داشتم نگرانی مانند عرق به پیشانی من نشست. پیشتر تجربههایی نه در کسوت برگزار کننده اما در در قالب یک ارتباط نزدیک با برگزار کنندههای این گونه رخدادها داشتم که منتهی به رویدادهای نه چندان خوب شده بود. از توقعات عجیب خوانندگان تا درگیریهای سالن و «گیس و گیسکشی».
اما درست وقتی جلوی درب خروجی فرودگاه «رونالد ریگان» برای اولین بار بعد از مراودات مجازی با «علی عظیمی» فیزیکی دست دادم، برایم روشن بود که نباید خیلی نگران باشم. علی عظیمی که پیشتر کارهایش را در قالب گروه موسیقی به نام «رادیو تهران» شنیده بودم. اما آقای عظیمی بعدها رادیو تهران را ترک میکند و به طور مستقل در واقع گروه موسیقی «علی عظیمی» را به راه میاندازد.
ترانه عاشقانه یکی از حسنهایش این است که میتواند هر گروه مخاطبی را برای خود داشته باشد
«پیش درآمد» یک اثر متفاوت از اوست. اثری که به خاطر ترکیب قوی موسیقیایی، مفهموم و انتخاب نوستالژیک تصویرهای نماهنگاش خیلی سریع رفت سراغ مخاطب اصلی، از گروههای سنی نوجوان و جوان تا پیرمردهایی مانند من. او خودش میگوید که وقتی حسی متفاوت داشته این آهنگ در ذهنش شکل گرفته، همین میشود که آدم باز تکرار میکند که: «هر آنچه از دل بر آید…»
جالبی داستان این است که همه ما اول از «پیش درآمد» که باد میشود و میرود در موها میپرسیم و آقای عظیمی قبل هر حرفی از پیش درآمد به عنوان «گربه سیاهه» کارهایش یاد میکندکاری که دو آلبوم کاری او را تحت شعاع قرار میدهد. بگذریم، وقتی علی عظیمی با «ریچ پرک»، «تام سالیوان»، «جاش تراتر» و «تام آترتون» وارد فرودگاه «ریگان» شدند تا اجرای کنسرت کمتر از بیست و چهار ساعت باقی ماندهبود. او تور فشردهای داشت، هجدهم جولای در واشینگتن فردای آن در شهر نیویورک و هفته بعد در چند شهر کانادا -تورنتو، ونکوور و کلگری- که پشت آن نیز سر و سامان دادن به آلبوم جدیدش هم در نوبت بود. فرصت کم بود، قرار بود رفقای مجازی و غیر مجازی را هم ببیند. برای کنسرت و امتحان کردن صدای سالن هم برود و به قول خودش کمی هم در واشینگتن «معاشرت» بکند و البته یک گفت و گو هم با کوچه داشته باشد. این شد که با علی عظیمی یک ساعتی مانده به اجرای کنسرت واشینگتن در اتاقش در هتل نشستیم و گپی زدیم، سلفی هم گرفتیم و رفتیم برای اجرای برنامه که در واشینگتن «رادیو کوچه» آن را بر عهده داشت.
حرفهای گفتوگوی ما در ادامه این نوشته دور و بر علی عظیمی و کارهای آینده و چشمانداز کارهایش است. او در مورد دیگران قضاوت نکرد و ترجیح داد حرفهای خودش را بزند. توضیح این که کنسرت آقای عظیمی در مرکز هنری «ارتیست فیر» واقع در آرلینگتون ویرجینا برگزار و شروع این برنامه با اجرای خوب هنرمند ساکن واشینگتن «پرناز پرتوی» به همراه گروه شاهین آغاز شد. اما گفتوگوی اردوان روزبه با علی عظیمی:
خب! با همان سوال تکراری آغاز کنیم، علی عظیمی از کجا شروع شد؟
جواب دادن به این سوال سخته که آدم بگه از کجا شروع شد. من پیشتر تو مصاحبهها هم گفتهام من اصلن رشتهام این نبود. اما میتونم بگم که در این مسیر بیشتر از همه دارم چیز یاد میگیرم. آدم وقتی چیزی رو آرزوشو داشته خیلی بیشتر براش جذابتره که بتونه اون رو بهتر انجام بده و من در همون دوره هستم که دارم از کارم لذت میبرم. جواب رو دادم؟ یه راهنمایی بکنید!
راهنمایی: جان داره 🙂 شاید همین قدر کافی باشه، سوال بعدی، به هر روی از وقتی شروع کردی برای آثارت یک گروه مخاطب در نظر گرفتی. این گروه کیا بودن یا هستن؟
خیلی سخته گفتنش، من یک سری آدمها رو به چشم میبینم و میفهمم که طرفدار هستند اما تو کنسرتها نمیدونی دقیقن کدوم آدمها میان، مخصوصن که الان دیگه ظاهر جوونا خیلی شبیه هم شده و شما درون آدمها رو نمیتونید از ظاهر شون تشخیص بدی. اما تو کنسرتهای من دعوا نمیشه، کسی شلوغ نمیکنه و به طور کلی آدمهایی که میان تو کنسرتهای من خیلی خوب رفتار میکنن و به نظر آدمهای جذابی میرسن، ولی این که از کدوم قسمتهای اجتماع هستن و یا چه باورهایی دارند رو نمیدونم. از طرف دیگه، بزرگترین گروه مخاطبین من که تو ایران هستند، دست رسی ندارم. یک سری لایکن، عکسن تو فیسبوک و شما واقعن نمیدونی، اینها میتونن از همه جور آدم و از همه جای ایران باشن. خیلی دوست دارم بفهمشون و درکششون کنم، اما چون فعلن امکان کنسرت در ایران نیست کار سختیه.
در مورد رادیو تهران صحبت کنیم…
رادیو تهران گروهی بود که با چند تا از دوستان در سال ۱۳۸۷ درست کردیم. البته مدتها قبل از اون با هم ساز میزدیم و یه چیزایی میساختیم اما بعد احساس کردم اگر این کارو نکنم بعد ممکنه دیگه خیلی دیر بشه، برای عملی کردن این رویا، این شد که رفتم ایران و بچهها رو هلشون دادم تا بیاین یه گروه تشکیل بدیم. اون زمان هم گروه راکی که روپا و روبراه باشه نبود واقعن -البته الانش هم زیاد نیستن- اینشد که این تصمیم رو گرفتیم و عملیاش کردیم و البته بعد دیدیم که بلخره چند نفر دیگر هم دور هم جمع شدن و این کار رو -حالا در سبک و سیاق دیگه- دارن میکنن.
به هر روی این شد که رفتیم پیاش و به قولی کردیم و شد! این دوره البته یکی از دورهای زیبای زندگی من بود و اتفاقن راه اندازی «رادیو تهران» افتاد تو جریان انتخابات ۸۸ که خیلی عجیبش کرد ماجرارو. من توی اون ماجرا ناخواسته افتادم و خیلی روی روحیه ما تاثیر گذاشت، تحت تاثیر آن فضا موزیک ما یک مقدار سیاه و تیره شد.
اما بعد، گروه رادیو تهران شد گروه علی عظیمی، چه علتی باعث این تغییر شد؟
ببینید رادیو تهران را هم که ما درست کردیم تقریبن همه آهنگها رو من آورده بودم. همه شعرها رو من نوشته بودم. دوستانی که ما با هم سالیان زیادی موسیقی زده بودیم -که خوشبختانه حسش در ان آلبوم هم ثبت شد- رو دور هم جمع کردم. اما شروع مشکلات ما از آن جایی بود که من باید برای زندگی برمی گشتم لندن و دو تا از بچهها نمیتونستند بیان یعنی ما نمیتوانستیم با هم باشیم. نبودن همه در یک اتاق و در کنار هم کار نکردن یک «بند موسیقی» به قولی انگلیسیها «دستور تهیه یک فاجعه است» به نوعی این دوری نسخه یک «بند» رو میپیچه. شما باید تو اتاق به هم نگاه کنید، ساز بزنید و با هم صحبت کنید تا اثری به وجود بیاید. بعضیها نتونسته بودند بیاین و من کم کم مجبور بودم برای ادامه حیات رادیو تهران سراغ آدمهای تازه بروم. این برای خود من هم ناراحت کننده بود. برای بچهها هم ناراحت کننده بود. این جبری که به ما تحمیل شده بوده حتا باعث این شد که منو برای مدتی از سیستم کار موسیقی برد کنار. یکی دوسالی تو جریان نبودم. بعد تصمیم گرفتم راه رو ادامه بدهم اما این دفعه تنها، اون پروژه هم باز باقی موند. با این دید که هر وقت موقعیتاش فراهم شد و بچهها تونستن دور هم جمع بشن دوباره با هم ادامه میدیم و میشه یک آلبوم دیگه و اگر هم نشد که با ارزشهای خودش باقی میمونه.
تو به ایران سفر کردی و بیشک با نسل تازهای از موسیقی که ریشه در همان موسیقی زیر زمینی داره آشنا هستی، کیفیت اون سبک و سیاق نسل تازه رو چطور ارزیابی میکنی؟
این سوال خوبیه، جدای از این که من در ایران با این ها از نزدیک تماس داشتم و سابقهها و کارشون رو میشناسم، مدتی هم روی همین سبک و سیاق موسیقی به روایتی «آلترناتیو» تحقیق میکردم که نتیجهاش تولید برنامههایی هم در این زمینه شد. موسیقی آلترناتیو داخل و خارج به نظر من هر کدام دارند مسیر متفاوتی را میروند. این جا اشارهام فقط به آلترناتیو است و صحبتی در مورد موسیقی «پاپ» نمیکنم چون خیلی دل خوشی از این موسیقی چه در خارج و یا داخل ایران ندارم و به نظرم در ورطه تکرار افتاده است.
اما در موسیقی آلترناتیو صداهای خوبی به گوش میرسد. این در واقع نشان دهنده هویت نسل ماست، حتا اگر کیفیتاش خوب نباشد اما در راهش پیش میرود و امیدوارم کارهای بعدی پخته تر و پخته تر باشد
سال ۲۰۱۴ میلادی یک اثر از تو که شد زمزمهای با این ریتم که «باد میشم میرم تو موهات» همه گیر شد. نسلهای مختلفی رو مخاطب خودش کرد، از سنین پایین تا بالا و برای همه جالب بود و این نوستالژی رو برای همه به نوعی روایت کرده. در حالیکه به طور معمول خوانندههای این دوره بیشتر مخاطبهای مشخصی را هدف قرار میدهند. چی شد که باد شد و رفت تو موهای همه؟
شما در مورد آهنگ «پیش درآمد» صحبت میکنید. آهنگی که ادای احترامی است به قطعه پیش درآمد اصفهان، این قطعه یک کار کلاسیک است در دستگاه «بیات اصفهان» با یک سابقه قبلی برای من. وقتی که کوچک بودم بسیار دوست داشتم که پیانو بزنم و ما در خانه پیانو نداشتیم. من خالهای داشتم، -در واقع خاله مجازی-، که می رفتم پیش او. دختر خاله من معلم پیانو داشت و من همیشه میرفتم و مینشستم به کلاسهای او نگاه میکردم. یکی از درسهایی که می گرفت تکهای بود که بر اساس اثر آقای «جواد معروفی» در دستگاه بیات اصفهان بود و او برای تمرین اون کار رو میزد.
من با گوش میآموختم و بعد از این که معلم میرفت با پیانو همان شنیدهها که آموخته بودم را تمرین میکردم و این قطعهای بود که من از ده سالهگی آن را مینواختم. این موضوعی شد که به هر روی یک جایی باید این حس را نشان میدادم و این ادای احترام را به این قطعه میکردم. بعدها که پیانو خریدم اولین بار «آقای پست» رو روی پیانو نوشتم و بعد یک سری آهنگهای دیگه، چون من عموم کارهامو روی گیتار مینوشتم. تا این که یک شب که توی استودیو تنها نشسته بودم این قطعه رو زدم. در واقع کمی امروزیتر کردم و از حالت کلاسیک خارجش کردم و بعد شعرش رو نوشتم. جالبه که این قطعه خودش جاری شد. بدون اینکه من مقدمه خاصی یا پیش ذهنی داشته باشم. همون جا یک تکه کاغذ پیدا کردم و شروع کردم به نوشتن. اولین چیزی هم که به ذهنم آمد همین قسمت بود که «من باد میشم میرم تو موهات…» شعری که در واقع عاشقانه طنزآلود است. میگوید که دست من به تو نمیرسد اما در خیالم میتوانم حتا در موهایت مثل باد بوزم، بروم زیر پاهایت و هر جا که میخواهم، میتوانم هر کار بکنم.
ترانه عاشقانه یکی از حسنهایش این است که میتواند هر گروه مخاطبی را برای خود داشته باشد. ولی ترانه عاشقانه خوب نوشتن کار سختی است. البته راحتترین کار هم نوشتن ترانه عاشقانه بد است. خب من فکر میکنم یکی از دلیلهای موفقیت پیش درآمد، طنزی بود که کار داشت و حس همذات پنداری که با مخاطب نسل ما ایجاد میکرد. اما دلیل غیرقابل انکار دیگر ویدیو کلیپ خوبی بود که «آرش آشتیانی» ساخت. با او در لندن به این توافق رسیدیم که ویدیو کلیپ را بسازد. او آرشیو غنی از فیلمهای فارسی داشت، در واقع آرش دایره المعارف مجسمی از سینمای فارسی است. برای یک یک بخشهای آهنگ ما انتخاب داشتیم و به قولی مهندسی شده هر بخش آهنگ را با یک قطع تصویری همراه کردیم و بعد پروسه ساختن ویدیو کلیپ که بارها هردوی ما از انتشار کار منصرف شدیم و تا اینکه در مورد کار نهایی هردو به توافق رسیدیم و آنرا منتشر کردیم.
این آهنگ بعد برایت نظرهای مردم را دنبال داشت، کدام نظرها در ذهنت ماندهگار شد؟
این آهنگ همانطوری که میگید نظرهای زیادی را به همراه داشت و به نوعی شد «گربه سیاه» کارهای من. یعنی هر جا میرفتم اول مردم پیش درامد را میخواستند. خب من دو تا آلبوم دارم و آهنگهای دیگرم را دوست دارم اما مردم این آهنگ را میخواهند و این باعث میشود کارهای دیگر برود به حاشیه، به هر حال این آهنگ خیلی مورد توجه قرار گرفت. به طور مثال خیلیها به من میزنند که این آهنگ را میگذارند روی تکرار و بارها آن را گوش میکنند و این خب مایه خوشحالی است. البته فکر میکنم چون این آهنگ دو تکه -سگمنت- متفاوت دارد میتواند به دفعات تکرار شود و خستهکننده نباشد. خیلیها هم میزدند که ما با این آهنگ خاطره ساختیم. یکی از نظرهایی که منو متاثر کرد خانمی بود که برایم نوشته بود که فرزند کوچکی داشته که این آهنگ را دوست داشته و بعد که این کودک فوت کرده برای یاد بود بخشی از این آهنگ رو روی سنگ قبرش نوشته بود که عکسش را برایم فرستاد و بسیار منو تحت تاثیر قرار داد.
بعد از سال ۸۸ در موسیقی ایرانی به خصوص در سبک و سیاق آلترناتیو چیزی با تعریف به طور مثال موسیقی اعتراض یا موسیقی سیاسی مطرح شد. آیا این موسیقی را تو هم میپذیری که بعد از رخدادهای اعتراضی در ایران شکل گرفته یا نه؟
من فکر میکنم این دستهبندیهایی است که ما خودمان میکنیم. موسیقی مقاومت، موسیقی جنبش، اینها چیزهایی است که ما تقسیم بندی میکنیم. در دورههای مختلفی هر نسلی انتخابی داشته که با حال و هوا و زمان خودش همخوانی داشته. این نسل نسلی است که سرکوب شده و خیلی در خودش گم شده و به دنبال راهی میگرده که انرژی که محدود شده درش رها بشه.
افراد و گروههایی هم امدهاند که با همین رویکرد کار ارایه کردهاند که من نمیخواهم در موردشان صحبت کنم اما به لحاظ هنری به طور کلی هر کار تولیدی نمیتواند به الزام کار خوبی باشه چون اون هنرمند شاید بیشتر بخواهد حرفش رو بزنه تا این که به فرم و ملودی توجه داشته باشه و متاسفانه به همین دلیل هم خیلی ماندهگار نشدند.
ترانه سیاسی، اعتراضی و یا اجتماعی نوشتن دست مثل ترانه عاشقانه است، اگر بخواهی ماندهگار باشه باید خوب بنویسی. به نوعی شباهتی به موسیقی عاشقانه داره اگر خوب بنویسی میمونه و تکرار میشه، مثل «هتل کالیفرنیا» یا «اگه یه روز بری سفر» آقای اصلانی، حتا ممکنه از فرط تکرار آدمها از شنیدنش متنفر بشن اما ماندهگارند.
در حال حاضر که یک تور در چند شهر در آمریکای شمالی داری، -واشینگتن و تورنتو و چند شهر دیگر- بعد از اون، برنامهات برای آینده چیه؟
بله همینطور که میگی ما یک برنامه پشت هم و فشرده برای اولین بار در آمریکا و کانادا داریم و این برایم خیلی جالبه و امیدوارم تجربههای خوبی داشته باشیم. از طرفی گروهی که با من هستند همه نوازندهها انگلیسیاند و خیلی تجربه خوبی است که من هم مایلم کارها را بفهمند حتا برایشان ترجمه میکنم. البته خیلی چیزا هم یاد گرفتند و با من میخوانند و همراهی میکنند. این تور باعث میشه که تجربههای زیادی را با این بچهها کسب کنیم و به کمک این تجربهها بریم بنشینیم و آلبومهای بعدی را بهتر بسازیم.
اینم سوال تکراریه مصاحبهها، حرف آخر به اونهایی که در رادیو کوچه این مصاحبه رو خوندن و شنیدن، چیه؟
خب حرف آخر من به مخاطبهای شما که از گروهها و طیفهای مختلفی هستند اینه که، اونهایی که کارهای من رو گوش میکنن دمشون گرم که حمایت میکنند و اونهایی که همراه نبودند بیایند روی فیسبوکم نظر بدهند، دیدگاههاشون رو بگن و برایم پیام بدهند و انتقاد کنند، من همه رو میبینم و می خونم و جواب میدم و اونها با این کار کمک میکنن تا کارها بهتر بشه.