(۱)
ساعت دو صبح بود، من تو خواب میشنوم، صدای پر زدن میشنیدم. چشم باز کردم دیدم یه خفاش تو اتاق خوابم از یه طرف داره به طرف دیگه اتاق بال بال میزنه، بی اختیار یاد داستان های کافکا افتادم. فکر کردم یه توهمه اما یه خفاش بود یه خفاش واقعی که طول بالهاش شاید چهل سانتی میشد. چراغ رو روشن کردم گم شد. تا ساعت پنج و خورده ای صبح دنبالش میگشتم نیافتمش. نمیدونم دقیقن تو اتاق خواب من چه غلطی میکرد!
(۲)
درست پشت در نشسته بود روی پرده! محترمانه و در یک حالت تواضع و فروتنی. انگاری منتظر ورود من بود. یه جورایی کار منو راحت کرده بود. از صبح نگران بودم که اگر رفته باشه یه سولاخ سنبهای بمونه و نیاد بیرون گشنه و تشنه بدبخت میمیره. اما خودش فکر میکنم قصد همکاری داشت. یه خفاش تپل مپل که هی کله اش رو تکون میداد. حالا پشت در نشسته بودم داشتم روش های دستگیری خفاش رو می خوندم. یه نیم ساعتی مجبور شدم سه تا مقاله بخونم. کلن نظر همه شون این بود که خفاشها خیلی هم بداخلاق نیستن! یه جورایی کمتر دلخور و عصبانی میشن و معمول به آدم حمله نمیکنن. مقاله نوشته بود بهترین راه اینه که یه جعبه بندازین روش. حالا من جعبه رو چطوری باید مینداختم پشت پنجره روش؟اینطوری نمی شه، رفتم دیدم بهترین راه گرفتن اش با دست است.
یه مقالهی دیگهای نوشته بود که اینا یهو نمیپرن تو بغل آدم. دستکش پیدا کردم و رفتم سراغش. یه ده دقیقهای طول کشید درو آروم وا کردم مزاحم خلوتش نشم. همون طوری که مقاله نوشته بود خیلی هم دلخور نشد. خلاصه در یک عملیات پلیسی، جنایی، سکسی با یه جعبه یه بخشی اش رو گرفتم و بعد با دست بغلش کردم! یعنی گرفتمش. خیلی جیغ میزد فکر کردم بدبخت داره میمیره اما سیاه بازی بود. بردمش تو حیاط زیر یه درخت ولش کردم. اخه همون مقاله نوشته بود باید زیر درخت ولش کنید که بتونه بره لای شاخه ها به چیل کردن ادامه بده. به هر روی دوستان ممنونم از همراهی ها امشب متاسفانه بی خفاش میخوابیم. ببینم امشب چی قرار بیاد تو اتاق خواب!
پس نوشت: وسط هاگیر واگیرا دختر جنگل زنگ زده که:بابا! خیلی مراقب باشین آخه خفاش پستون! داره!من خفاش
دیبا
