۱
از اون جایی که من بلخره یه چیزایی رو باید امتحان کنم که نکرده از دنیا نرم، چندی پیش ماشینم رو که فروختم تا آمدم بجنبم خوردم به داستان کرونا، نشد یه ماشین عجیب غریب بخرم. در واقع من ماشین اسبقم یه مرسدس بود که بسیار هم دوستش میداشتم اما چون سال ۲۰۱۹ قرار شد دور آمریکا خونه درختی مو با ماشین خِر کش کنم و هزینه بنز برای این کار خیلی زیاد میشد یه دونه تراک خریدم، ماها بهش میگیم وانت، یک فورد اف-۱۵۰ خریدم که با اون وانت و ریخت من درست شدم مثل این پس کله قرمزای آمریکایی وسط صحرای آریزونا، اما بعد که سفر تمام شد و برگشتم به زندگی عادی دیگه تراک سوار شدن وسط مریلند مثل فیل سوار شدن وسط بازار مسگرای اصفهون بود.
۲
تا فروختیم اون لگن رو کلن دنیا تپید و کرونا شد دامادمون، شاید خنده دار باشه بگم چطوری فروختمش، یه بار تو یه پارکینگ وایستم از بست بای یک چیزی بخرم یارو خارت کوبید بغل ماشین ما، بعد آمدیم پایین به پاچه ورمالیدن و اینا که طرف گفت ماشینت مال من! هیچی همونجا ماشین رو ورداشت رفت. حالا مفصله داستان.
بعد هم دست بر قضا تا کرونا یه خورده دیگه شل کرد و کشید یه نموره از ملت بیرون باز رفتم تو کار خریدن ماشین. آخه تو مدت کرونا یک ماشین فولی پلاتینیوم رو می تونستم اجاره کنم به روزی هفت دلار! تازه منت هم میذاشتم اما دیدم کم کم هوا پسه باز داره اوضاع قیمت میکشه بالا.
من از اون جایی که متخصص یافتن اجسام، اشیا، آدم ها و اعمال غیر عادی هستم. یه روز یه ماشین خریدم که یه نموره ماشین پلیس بود!
بله، من به یک فقره ماشین پلیس مخفی وصلت خوردم. این ماشینه چیز بدی نبود خداییش. ماشین های پلیس آمریکا معمولن یا «فورد» هستند یا «داج» این یکی یه داج چارجر بود که به اصطلاح پکیج پلیس روش بود. این ها به سفارش پلیس آمریکا ساخته میشن و دقیقن بهش می گن پلیس پکیچ، رینگ های فولادی و عریض تر، دیسک ترمز حدود ۳۰ میلیمتر پهنتر، سیستم تعلیق ماشین بهینه شده و در نهایت ماشین با یک کیت کامپیوتری به قدرتش ۲۵ اسب بخار اضافه میشه.
خلاصه وسوسه شدم و گفتم یه خورده سوار ماشین پلیس بشیم ببینیم چه مزه میده. ناگفته نماند که این ماشین ها معمول توسط دپارتمان پلیس بعد از یه مدتی به حراج گذاشته میشه. این دسته بیل نازنین ما دستی به سر و گوشش کشیدیم شد یه فقره ماشین ضایعه! جدی جدی پلیس مخفی شخمی طور.
۳
به این جاش فکر نکرده بودم. بغل هرکی وایمیستادم طرف میگرخید، پشت هر ماشینی تو بزرگراه میافتادم فوری راه باز میکرد. دیگه داشته باشید که جلو استارباکس وایستاده بودم، آمدم راه بیوفتم پسره پلیسه از ماشین پیاده شد ماشین دیگه رو نگه داشت که رد بشم تازه دستم تکون میداد!
دیدم زیادی داره زاغارات میشه، خوب یه جورایی بد هم نبود اما صادقانه بگم از این حس مردم خوشم نمیآمد. تا این که خوردیم به جریان اعتراضات خیابانی واشینگتن و گزارش های این اعتراضات و رفتن وسط مردم و تجربه شیرین حمله ملت به ماشینم.
اولین تجربه بلوغ رو تعریف کنم، داشتم سر چهارراه عکس میگرفتم تا نصفه هم از ماشین بیرون که یه گروه آفریقایی آمریکایی با یه ماشین پیچیدن روبروم تا دستی تکون دادم که هی بچهها دمتون گرمو اینا، دیدم با یه فقره «مادر فاکر» لعاب دار استقبال کردن ازم، یکی شون داد میزد که این عوضی «پلیس مخفیه» اون جا بود که این عوضی فهمید عجب ترررری زده!
آخه الاخ، ادم با این ماشین می ره وسط جمعیت معترض؟ خلاصه کاينات یه حال مخصوص داد چراغ سبز شد تا اونا دور بزنن بنده برای حفظ باسنم چنان پیچیدم و در رفتم که پشت سرم گرد و خاک شد.
شب هم آمدیم ماشین ورداریم دیدیم شعاع معترضین افزایش یافته و ماشین من افتاده وسط زمینهای پسته آقای هاشمی رفسنجانی، دو تا از عزیزان معترض به ابعاد دو متر در دو متر در یک متر کنار ماشین وایستادن خف کرده. بماند با چه کلکی با مدد رفیق جانمان از مهلکه فراریدیم آقا فراریدیم!
۴
بعد دیدم عجب خبطی کردم. راستیتش مهم نبود ماشین رو آتیش بزنن چون بیمه داشت اما نگرانیم این بود وقتی آتیش میزنن خودم توش جا مونده باشم!
یه مدتی با ماشین استاد رفتیم گزارش و خبر و این ماشین تابلو رو بایگانی کردیم، بعد حس ملت به ماشین پلیس، از جمله خود من که نا خودآگاه بخش فحش و حواله خارماطور مغزم فعال میشه، میلم رو به سوار شدن این رخش با موتور تقویت شده و ترمز های میخ روز به روز کاهش داد به حدی که «طبیعت بهود افسردههی».
تصمیم گرفتم بفروشمش، درست وقتی ساعت ۱ نصفه شب روز پنجشنبه از خواب پریدم، یه تبلیغ آنلاین گذاشتم و ساعت هشت صبح دیدم ۱۲۴ تا پیشنهاد گرفتم.
نقطه اشتراک تمام این درخواستهای خرید یک چیز بود. همه پیشنهاد دهنده ها آفریقایی آمریکایی بودند.
با اشکال مختلف، یکی عکس پولهای نقدش رو فرستاده بود، اون یکی موتور خفن داشت پیشنهاد کرده بود عوض کنه، یکی دیگه میگفت بیا من پولشو ماهیانه از خودش در میارم ولی سه برابر قمیت بهت پس میدم!
خلاصه من از تعجب شاخ در آوردم که این ماشین مضحک چیش برای این ها جالبه.
۵
ساعت سه بعد از ظهر روز پنجشنبه بلخره یکی شون از یه شهر دیگه خودش رو رسوند. با سه نفر قرار داشتم که هم زمان آمدند، تو پارکینگ کم مونده بود بزنن همو. من قول داده بودم و اولی قرار شد ماشین رو برداره. دو تای دیگر حاضر بودن بالاتر از قیمت بدهند. اما من میدونید که به قول خیلی حساسم.
برام عجیب بود. از پسر که خریدار بود پرسیدم چرا این ماشین برات اینقده جالبه؟ گفت چون ماشین پلیسه!
ظاهر امر برمیگرده به یه موضوع درونی و رنج کهنهای که رنگین پوستها از پلیس دارند. یه جورایی سوار شدن ماشین پلیس یه حس انتقام گرفتن بهشون میده. پسره دیگه میگفت:
مزه داره پشت فرمون ماشینی بشینی که قبلش مجبور بودی پشت نردههای توری مثل قفس رو صندلی عقب بشینی…
پسرک ماشین رو که ورداشت شیشه رو کشید پایین و گفت:
حالا تو چرا ماشینت رو فروختی؟
گفتم:
چون ماشین پلیس بود!
