«نقش لبو در صحنه جرم»


یه زنگ تفریحی وسط درس خواندن دادم و رفتم ادای این سالم خورا رو در بیارم. یک بسته کنسرو لبو در آوردم بریزم تو یه ظرف بذارم بغل دستم رو تختی که هم ولو می شم و هم درس می‌خونم، همون تخته که قیژ قیژ می کنه بله همون، در قوطی از دستم در رفت تمام جلوی لباسم پر شد از رنگ قرمز آب لبو، لباسم مچاله کردم انداختم جلو حموم آمدم ظرف رو بردارم دیدم تمام دیوار یه طرف آشپزخونه انگاری مثل خون کسی که با شمشیر بزنن آب چغندر پاشیده.

گفتم ولش کن، راه افتادم به سمت تخت دیدم یه عالمه هم روی زمین از این خون لبو ریخته بوده من ندیدم رد پای خون آلودم تا نصفه را که هنوز کف پام بوده علامت گذاشتم. بازم گفتم ولش کن، گذاشتم ظرف رو روی تخت رفتم یه چنگال بیارم با باسن پریدم روی تخت، درست مثل این کارتون فوتبالیستا هنوز نیمه راه هوا زمین اسلومشن دیدم زرشک! کاسه لبو رو تخته! از این جا صحنه رو حرکت آهسته تجسم کنید. من به تخت نزدیک می‌شم با دهن وا و ظرف لبو اول مثل فنر پریده هوا بعد یه آفتاب بالانس زد و وقتی می رفت به سمت مهتاب بالانس لبو ها پاشید بیرون و آب لبوها هم شروع کرد با یه حرکت دورانی روی تخت و تلوزیون و دیوار آینه شتک کردن.

خوب من راستش چون آدم مصمی هستم بی خیال شدم نشستم به سابمیت کردن پروژه، حالا دارم دور و بر رو نگاه می‌کنم یاد این فیلم‌های کارآگاهی می‌افتم. جلوی حموم لباس خون‌آلود قاتل، زمین رد پای خون آلود، دیوار اشپزخانه و کارد خونین و تختی که قاتل ضربه آخر رو زده به مقتول و خون پاشیده به در و دیوار! یعنی شما می دیدید این صحنه باور می‌کردین به قول اون جوکه من تو کمد اتاق خواب منتظر رسیدن اتوبوس شرکت واحدم؟

وقتی می‌گم همون چیپس و موسیر و یه ته استکان عرق شما می فرمایید آدم باید سالم زندگانی کنه.