«و من هنوز ماهی برکه کاشی تو هستم»

راستش را بخواهید هر چه هم مدعی باشید که شما انگیزه ادامه زندگی خودتان هستید ته ته اش میٔبینید چیزهایی یا کسانی هستند که شما را به ادامه راه زندگی وابسته می‌کنند.
کسانی که می‌بینی جان تورا تصاحب کرده اند و با تمام وجود بودنشان را حس می‌کنی حتا اگر دیگر آن کسی نباشند که به اجبار سن و یا شرایط هم‌خانه تو باشند.
امروز تولد یکی از همین آدم‌هاست. کسی که هنوز بعد گذشت سال‌ها همان کوچولوی مو فرفری است که هر وقت به پایین آمدن سطح امید در زندگی حتا فکر کردم با دیدن یک عکس ازش فهمیدم که این آدم توانسته نقطه خوب زندگی من باشد. چیزی که مداوم به تو می‌گوید. دنیا با همه زشتی‌هایش زیباست چون کسی که دوست داری زیباست.
دختر جنگل من!
یادم هست وقتی تو کوچولوی مو فرفری اولین بار دیدم می رقصی در حالی که فقط یک وجب قدت بود، گریه کردم. نمی‌دانم چرا اما گریه ام گرفت. سعی کردم خودم را کنترل کنم که میان جمع بد نباشد اما نشد. بعد رفتم توی دست‌شویی و های های گریه کردم. نمی دانم چرا.
نمی دانم! تو شاید شده بودی چیزی بیشتر از یک کودک، شاید شده بودی بخشی از وجودم که هیچ وقت عادت به بودن نخواست بکند و تو بودی، شاید این رقصیدن تو نشانه ادامه زندگی بود.
به قول اوریانا فالاچی در کتاب «به کودکی که هرگز زاده نشد» شاید تو همان نشانه تداوم بودی. این که آدمیزاد ادامه اش را در نسخه‌های بعد خودش می‌بیند.
اما تو برای من متفاوت بودی و هستی. تو بعد‌ها به من نشان دادی که مصمم بودن، امیدوار بودن، مبارز بودن یعنی چه.
دیبای جنگلی من! تو متولد شدی تا امید همیشه برای من باشد. تا زندگی بگوید آن چه که من می‌خواهم همیشه در تو هست. بیاموزم که لحظه‌ها را نباید از دست داد که تکرار نمی شوند. تا آمدی تا وقتی روی تخت بیمارستان بعد یک عمل افتاده بودم بگویی که به خاطر کسانی که دوست داری با سرطان می‌جنگی.
کاش فرصتی بشود صبحی دوباره با هم با اخم برویم «چیک فیله» ناگت بخریم و تا رسیدن به مدرسه بخوریم و تو برای من «تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی» بذاری و کمی از هوا و دور و بر حرف بزنیم تا که بدانی من هنوز ماهی برکه کاشی تو هستم…
 
IMG_6258