پسته خوردن محدودیت قانونی داشت، چه در میهمانیهای عید که زیاد برداشتنش نشانه بی نزاکتی بود، چه در خانه که زیاد ورمیداشتی امر قانونی نبود.
اما کدوم بچه تخسی رو میشناسید که چشمش به ظرف آجیل میافتاد و نقشه براش نمیکشید؟
ظرف آجیل معمولن یه بخشش نخود شور بود که سه چارتاش مزه ماجرا بود اما بیشترش باد معده! میموند پستهها که باید از تخم ژاپنیها جدا می شد، میرفت کنج جیب. گاهی اونقدر محبوب القلوب بود که تا ماهها کنج جیب میموند تا یه روز مامانت لباساتو مینداخت تو ماشین و جز آه چیزی برات نمیموند.
اما قرب و منزلت پسته پنهان شده در کنج جیب زیاد بود، من پسته خوریم مراسم داشت، اول پسته رو پوست میکردم، نصف پوستشو اول می مکیدم تا پست پسته نازک میشد! بعد خود پسته رو در سه گاز میخوردم که طعمش بمونه، بخش پایانی مراسم مک زدم نصفه پوست بعدی بود. این مراسم پسته خورون مهم ترین و لذت بخش ترین بخش کودکی من بود.
دلم میخواست یه بار برم مهمونی تو ظرف آجیل فقط پسته میبود، مامانم مهربان بود و هست، برای ما همیشه تخم و پسته و میوه کنار میذاشت تا به قول معروف چشم و دلمان سیر باشد، اما کار با این گشاده دستیها راه نمی افتاد، پوسته پسته مکیدن مراسمی سیاسی عبادی بود که اجرش از حج واجب بیشتر بود، مخصوصن پوستش ازینایی میبود که بلور نمک داشت، واااای!
امشب نشستم فارغ از هر قضا بلایی به روش گذشته به مراسم عبادی سیاسی مکیدن پوست پسته پرداختم و فک کنم هنوز پوست پسته نمکین یعنی خاطره، یعنی زندگی، یعنی دلخوشی…