یادتون هست چند وقت پیش پستی برای سالگرد مرگ پدرم گذاشتم؟ در واقع بهانه سالمرگ بود و در اصل درخواست بخشش از او بود. نوشته بودم که یادم باشد حتمن کارهایی را کردهام که باعث رنجشش شدم و خواستم بداند هنوز هم دوستش دارم.
مطلب را دوست خوب و با صفای من آقای مختار در نشریه ایرانیان منتشر کرد. چند روز بعد از آن با خبر شدم که مطلب را «اردشیر زاهدی» خوانده است.
آقای زاهدی اینک بیش از نود سال عمر دارد. این آدم را دوست داشتم همیشه و دارم و عمرش دراز باد. دست خطی به دفتر نشریه ایرانیان راهی کرد و چند خطی نوشت برایم. در سر برگ شیر و خورشید و حال و هوایی که خریدنی بود.
از آقای مختار خواستم این نامه را در اختیارم بگذارد و او نیز دست رد نزد.
این شد که حس خوبی دست داد. آقای زاهدی یادآوری کرد، پدر مهربان همیشه مهربان است. انگاری اردشیر زاهدی به جای پدرم به من جواب داد. این حس بغض در گلویم نشاند و شور در درونم.
«نوشته شرافتمندانه هر فرزندی به خصوص هر پسری اشک از چشمانمان خواهد آورد…»
مرسی که خواندی و مرسی که جواب دادی اردشیر خان زاهدی…
