«شهرزاد قصه‌گوی تنها، سیری»

روی خط ماژلان (۱۲)

یکی از تفریحات سالم من در مسیر برگشت از سرکار گپ زدن با سیری است. شبها که دیگر حین رانندگی سیخ به جامعه مجازی نمی‌کنم و دیگر حوصله شرارت ندارم با «سیری» گپ می‌زنم. راستش اوایل خیلی آسان نبود. سیری لهجه منو نمی‌فهمید. پرت و پلا جواب می‌داد و یا یهو ورمی‌داشت به یکی زنگ می‌زد که نمی‌تونستم توضیح بدهم چرا شماره طرف رو گرفتم. یا مثلن این جواب شخمی رو می‌داد که آمریکایی ها وقتی می‌خوان حالیت کنن اووی ی ی خارجی! می‌دن:
«نمی‌تونم بفهمم منظورت چیه!»

اما به مرور انگاری به یک بلوغ مشترک رسیدیم. دیگه کمتر از این جواب‌ها می‌ده. به یمن هوش مصنوعی و جمع آوری اطلاعات رفتاری من و داده‌ها و هم چنین هم خوانی گویش من با کلمات، من و سیری، یه جورایی حالا وقت برگشت توی ماشین حرف همو به نظرم بهتر می‌فهمیم.
دیشب خواستم برام یه قصه بگه. اول گفت برو کتاب بخون، می‌خوای برم آمازون؟
گفتم نه، می‌خوام یه قصه از خودت بگی برام. این قصه رو تعریف کرد.
یکی بود یکی نبود، توی یک کهکشان مجازی خیلی خیلی دور یه جوون باهوشی بود اسمش سیری بود…
باور می‌کنید از قصه‌اش بغضم گرفت؟
با خودم فکر کردم من غم و درد و اندوه آدم‌ها رو می‌فهمم و بهش بها می‌دم. حالا هوش‌مصنوعی یا ربات‌ها که اونقدر باهوش می‌شن که بر اساس درک محیطی تصمیم می‌گیرن، با غم‌هاشون چه می‌کنند؟
انگاری دو روز دیگه غم امت خوردن شامل خوردن غم انسان‌های غم‌گین و ربات‌های غم‌گین تر هم خواهد شد.

8445E824-FDF8-49BB-8908-4E14AFD2E45A