«می‌مردی می‌گفتی بله!»

یه‌شنبه روز خونه تکونیه، امروز از صب بشور بساب داشتم. حواسم پرت شد دیدم دیر شد رفت پی‌کارش، گربه شور حموم کردم دیدم دیگه دیر تر از این حرفاست، ادوکلن، کمربند، جوراب، کفش تو یه دست، تنبان و ظرف غذا و دو تا قوطی نوشابه، اخه ویار کرده بودم تو راه یه نوشابه بخورم، تو دست دیگه، لب تابم زیر بغل، کوله پشتی هم سر شونه.
گازشو گرفتم بلخره با سی دقیقه تاخیر رسیدم. آمدم تو پارکینگ پیاده بشم شلوارمو پیدا نمی‌کنم. گشتم یافتم زیر صندلی بود، پام کردم بقیه رو گرفتم دستم از همش از این ور می‌ریزه از اون می ریزه!
خانم محترمانه آمده جلو می‌گه: می‌خواین کمک تون کنم؟
می‌گم! نه متشکرم، خودم از پسش بر میام.
دو قدم نرفته جورابم می‌افته، پشت سرم بر میداره می‌ده دستم.
جلوتر کمربندم می‌افته، میام با این همه خنزر پنزر دولا شم نصف آشغالام می‌‌ریزه قوطی نوشابه قل می‌خوره وسط خیابون، خانمه میدوه ور می‌داره.
دم در می‌رسم درو برام وا می‌کنه می‌گه:
می‌خواین کمک‌تون کنم؟
می‌گم: نه خودم از پسش بر‌میام!
تو مسیر تا بالای پله برقی دو تا چیز آویزون دیگم باز می‌افته زمین باز ورمی‌داره می‌ده دستم. کوله پشتیم از دستم درمی‌ره کم مونده همه خنزر پنزرا یه سمفونی درست کنند از روی پله برقی به پایین.
خانمه کوله پشتی را روی هوا می‌گیره. از کشتار دست جمعی وسایل من جلوگیری می‌کنه.
دیگه بالا که رسیدم می‌بینم همه چیزم از همه جام اویزونه کمربند تو مشتم، جوراب زیر بغلم و غذا تو جیبم تو تا نوشابه ها هم یخ تو جیب دیگم، بدتر از همه شلوارم گشاده یه دست به تنبون که الان همه دارایی لو نره. این دفعه بدون پرسیدن کوله پشتی رو از دستم می‌گیره، حتا نگاه هم نمی‌کنه می‌بره سمت میزی که دارم می رم. می‌ذاره روش!
یه نگاه می‌کنه بهم می‌گه:
یه کلمه بهتر نبود می‌گفتی ممنونم نیاز به کمک دارم.
فک کنم قبلش دیوث اش رو تو دلش گفته بود!
بعدم رفت پی کارش.
نتیجه اخلاقی این که گاهی با چسی توانمند بودن الکی، نه تنها خودمون رو به چوخ می‌دیم بلکه دهن بقیه رو هم سرویس می‌کنیم.
این بود درس امروز من!

photo_2019-10-06 13.37.51

بیان دیدگاه