روی خط ماژلان (۱۰)
۱
روی دستش یه تتو زده که که نوشته مامان، شاید همان سلطان غم مادر خودمون بشه حسابش کرد، دو تا شماره هم روی دست دیگرش هست مثل زندانیهای یهودی بازداشتگاه داخائو، یکی یک عدد هشت رقمیه و دومی یه عدد چهار رقمی.
اسمش «الکس» است، ۱۹ ساله، این روزها با من کار میکند. ساعتی کار میکند. روزی که از یک شرکت کاریابی درخواست سه تا کارگر کردم زنی پشت تلفن برایم توضیح داد که آنها کی خواهند آمد و برنامه چیست. احساس کردن یه خانم سی چهل ساله است در حالی که با هدفن تلفنی حرف میزند پاهایش را با ران های بزرگ روی هم انداخته و ناخنهایش را سوهان میکشد. ته صحبت هم میگه یکی از کارگرها کم سنه و اگر راضی نبودم میتونم به شرکت زنگ بزنم که عوضش کنند.
آره الکس ۱۹ سالش بود، دو کارگر دیگه که برادر هم بودند همون اولش بهش به شوخی گفتن مامانت بهت اجازه داده؟ جدی برگشت گفت صورتم کم سنه، من نوزده سالمه خودم بلدم چی کار کنم.
راستش رو بگم اون دو تا جدن نفله بودن اما ترجیح می دهم قصه الکس رو از دهن ندازم و بهشون با اون دهن گشادشون نپردازم.
قرار شد بیشتر باهاش کار کنم. جدی بود و خیلی هم جدیتر گفت اجازه میدی وقتی کار داری بیام؟
۲
آلکس ساکن محله خطرناکی به نام «Druid Hills» در شهر هوور در ایالت آلاباماست. با مادرش و دوست دخترش زندگی میکنه، یک رگ ایرلندی داره و یک رگ مکزیکی. دو سال در حال ترک مواد مخدر بوده. اون شماره های روی دستش مال مرکزی است که افراد زیر سن ۲۱ ساله رو نگه میدارن. از محلشون میپرسم، میگه تو محلهشون شبی دو نفر در اثر درگیری گنگها کشته میشن.
آلکس از آرزوهاش برام میگه، از این که چهره بچهگانهای داره دلخوره. میگه خیلیها جدی نمیگیرنش. داره کار میکنه چون میخواد بچهشون که به دنیا مییاد خودش بتونه خرج کنه.
دوست دخترش بارداره، هجده ساله است. دیروز وقتی آمد بود دنبال الکس دیدمش. دختری زیبا با چشمانی به آبی دریا خوش صورت با لباسی آبی و کوتاه آمده بود. انگاری الکس خواسته بود بیاید و یه جورایی وسط کار کردن ببیندش.
دخترک به الکس چشم دوخته بود. شکماش چندان بالا آمده نبود یا شاید هم بود اما من نمیفهیدم. غرق آلکس باریک اندام بود، با رگهای آبی بیرون زده و بازوهای باریک و بدنی تکیده که سخت تر کار میکرد. انگاری سنگینی نگاه دختر بیشتر بهش انرژی داده بود.
الکس ساکن محله «دروید هیلز» شهر هووره و مادرش دنبال کار میگرده. بهم میگه:
یه کار واسه مامانم داری؟
میگم کارهای ما سخت و سنگینه. میگه مهم نیست مامانم عادت داره به کار سخت، این روزا دنبال کار میگرده کمتر هم بهش بدی قبول میکنه.
میگم اگر نیاز باشه حتمن بهت میگم.
دم رفتن جلوی دوست دختر رنگ پریده با چشمان آبیش که لباس آبی کوتاه تن داره و پاهای کشیده اش رو قشنگ تر می کنه میگه:
برای فردا بهم زنگ میزنی؟
سر تکون میدم به نشانه آره. دور میشن پسر باریک تر از دختره. دختر آبی پوش دستشو دور کمر پسر حلقه کرده سرشو آروم تو همون راه رفتن میذاره روی شونه پسر که انگاری الان قویتر از هر مردیه براش.
۳
امروز آلکس برام میگه دلش میخواد اسلحه بخره. میگم مگر حملش این جا قانونیه؟ میگه که تو این ایالت اگر زیر سن باشی میشه مامان یا بابات برات بخرند اما بهت هدیه بدهند و تو میتونی بدون نیاز به مجوز سلاح حمل کنی.
برام از این میگه که چرا داره قرص میخوره. میگه معتاد نیست فقط سیگار زیاد میکشه. قرص میخوره چون نمی تونه راحت بخوابه. روزی یه پاکت سیگار میکشه.
بیرون مرکز خرید که رفته سیگاری بزنه وسط کار یک مامور میگیردش. فکر میکرده بچه است، برای همین همیشه شناسامه اش همراهش است، میگه ماموره تماس گرفته پلیس تا استعلام کنه برای همین دیر شده.
۹ ساله بوده شروع کرده به سیگار کشیدن. عموش یه بار با خبر میشه ورش میداره میبره یه جا وسط جاده بهش میگه باید سه پاکت سیگار رو بکشه.
حالش بد میشه اما میکشه. میگه:
عموی احمقم کاری کرد بالا بیارم اما اسلحه شو گذاشته بود روی پیشانیم که تا آخرین سیگار رو بکشم. بهم میگفت وقتی آخری رو بکشی دیگه هیچ وقت سراغش نمیری.
سه هفته بعد عموم تو یه تیراندازی کشته شد و من هیچ وقت نشد بهش بگم حرومزاده هنوزم روزی یه پاکت سیگار میکشم.
۴
الکس میگه تو محله شون همه اسلحه دارن. یعنی اگر کسی میخواد سالم بمونه باید یه جوری نشون بده اسلحه داره . نگاه میکنم میبینم یکی از ده منطقه با بالاترین درصد جرم تو آلاباماست. بهش میگم میشه یه بار بیام محله تون. می گه یه دوست دارم یه گنگ داره بذار بهش بگم مراقبت باشه بعد بیا.
متوسط درآمد مردم تو «دروید هیلز» ۱۵ هزار دلار در ساله. خیلی از خونهها خالی ول شده، کسی جرات نمیکنه بیاد اون جا. می پرسم نمی ترسی از این زندگی؟
میگه زندگی همینه، من شبا بیرون نمیرم. دوست دخترم هم نمیره ما باهم خوبیم تا صبح فیلم نگاه میکنیم، سکس میکنیم و علف میکشیم گاهی هم اسم بچه مون رو انتخاب میکنیم.
۵
میگه می شه امشب زودتر برم نیم ساعتی؟ میگم اره میتونی.
موقع رفتن کوله پشتی صورتی شو میندازه سرکولش برمیگرده میگه:
از بابام نپرسیدی چرا؟
بهش گفتم چون حس کردم نمیخوای چیزی بپرسم ازش. می گه:
بابای من شوهر سوم مامانم بود. اونو ندیدم اما دلم میخواد یه بار حرومزاده رو ببینم بهش بگم چرا به دادم نرسیدی وقتی عمو سه پاکت سیگار تو حلق من کرد.
الکس با دخترک باریک و چشم آبی میخزد وسط آدمهایی که شب تعطیل زده اند به گشت گذار تو یه مرکز خرید. امشب باز هم میرسد تو همون محله «دروید هیلز» که قرار است طبق آمار دو نفر دیگر تو یه درگیری کشته بشن.
امیدوارم امشب قرعه به نام آلکس نیوفته…