روی خط ماژلان (۷)
زن و مرد وارد میشوند. هردو آنقدر خورده اند که کمی هم تلو تلو بخورند. با یک دختر و پسر جوان تر. پسر فرزند مرد است و دختر فرزند زن هردو سن نوجوانی به قولی «تین ایجر» با تتو و پیرسینگ و این جور تزییات بدنی.
زن تا وارد میشود چانه با فروشنده میزند و به یادش میآورد چیزی را دیروز دیده و فروشنده قول داده که به نصف قیمت یعنی به سیصد دلار به او بفروشد. هندی طوری است و دارد حساب و کتاب میکند و چرتکه میاندازد. زن از فرصت استفاده میکند و میلغزد در بغل مرد. دخترش میخندد. رو میکند به من:
این مامان من همینطوریه دو استکان مشروب بخوره باید بره تو بغل!
پسرک جوان هم میخندد.
زن هنوز شوخی میکند با فروشنده و اطرافیان، به فروشنده به شوخی میگوید:
داری لفتش میدی! میخوای بیام خودم برات حساب کنم؟
اما فروشنده سعی میکند عدد را در بیاورد. یادش نمیآید کی به خانم وعده سیصد دلار کرده، زن توضیح میدهد:
با یه شورت کوتاه بودم، تاپ قرمز!
مرد فروشنده این بار ظاهرن از دوست پسر خانم میترسد که با توضیحات خانم کار به جزییات بیشتر بکشد و این آقای نره غول را با خودش سر شاخ کند، میگوید یادم آمد درسته وردار ببر!
اما آقای دوست پسر میخندد انگاری از این هولی که به دل فروشنده افتاده سر خوش است، بر خلاف ظاهر غول پیکرش انگاری صلح طلب تر از این حرفاست.
رو به من میگوید:
از دیروز مخم رو خورده بس که گفته بریم این یارو رو بگیریم. من میدونم عمدی امروز مستم کرده بی خیال بشم. از صبح هم هی داره ازم آویزون میشه هی ماچم میکنه. میدونم برای همینه!
دست میکند کارتش رو میده دست فروشنده میگه خودت بکش من حوصله ندارم.
رو به من میکند چشمکی میزند و میگوید: هیچ وقت کردیت کارتتو دست دوست دخترت نده!
فروشنده میکشد و رسید را میدهد دست خانم.
فروشنده دارد شکلات پیچ میکند خرید را.
به مرد میگم:
فکر نمیکنی گول خوردی؟
میگه:
معلومه که گول خوردم. اما یادت باشه گاهی دلت میخواد گول بخوری، دوست داری یکی فک کنه داره خرت میکنه همین سر خوشت میکنه.
ولش کن بذار امروز گول بخورم!
پ ن: عکس ربطش به حسم بود نه خود داستان!
