اوایل انقلاب تا اواخر دهه شصت هرچی بچه تو خیابون میدیدی اسمش یا یاسر بود یا سمیه، خب فاطمه و علی هم جای خود، همه هم به فکر سرباز اسلام تولید کردن بودن، به حدی که هر کسی بل قوه یه کارخونه تولید سرباز اسلام تو اتاق خواب داشت، بماند فروش کاندوم مثل جاسوسی برای اسراییل حساب میشد، از اواخر شصت بنابر تغییر ذائقه سیاسی ملت، هم تولید بچه کاهش پیدا کرد و هم کمکم اسمها رفت به سمت داریوش و کسرا و پژمان و این مدل ایرانی طور و حتا زد به ترکیب اسلامی، ایرانی با سس تارتار، امیر جمشید، محمد پژمان، فاطمه مهلا، اشاره کنم این مهلا از اسمهای متجدد نصف مشهدی هاست، یا مثلن ریحانه شهلا، اما از اواسط دهه هشتاد تعصب آریایی بودن اسمه همچی شد که الان سه بار اسم رو بهت بگن نمی فهمی چطوری ادا میشه، آدم نمیتونه اسم بچه گه رو حتا از رو بخونه بعد میپرسی: به به به سلامتی معنی اسم کوچولو مون چیه؟
میفرمایند دستگیره در کاخ خشایار شاه، گلدان پر گل در ایران باستان، به معنی بته گل پر گل در حکمتانه، لوله آب رسانی در ایران قدیم! رنگ پوست سوگلی دربار هخامنشی، شونه سر دختر اردشیر سوم…
البته مواردی هم باباهه زلی هم میزنه تو چشمای آدم که: ما اریایی هستیم اقا جان نه عرب، اسم هامون باید یه تمدن هفت هزار سالهمون بیاد!
خلاصه خواستم بگم گرایشات سیاسی مردم مارو میتونید برید و در رختخواب و یا اداره ثبت احوال ارزیابی کنید.
و البته خدا رو شاکر باشید سال ۵٧ انقلاب رو چینی ها تو ایران نکردن وگرنه اسم نصف بچههای ملت یا مائو بود یا دِنگ بود یا دُنگ یا چانگ.
حالا سکانس اول، روز بیرونی، صحنه دهه شصت اون انقلاب در مشهد:
شکوفه گیلاس پشت تلفن: عباس آقا! الهی بیمیری، بیا ایی بچهته که به هوای کوپن پس انداختی جم کون، ایی چانگ دیگه کخِفِه کرد مُوره بس که زِر زد، از صُب یه کِله دِره همی مائو تسه تونگ هست، کوچه پشتی میشینن باباش خرازی دِره شبا مِره حزب کمونیست، سیبیلوه دیگه، همورو کوُشت دیگه! بس که ازش اسباب بازیشو چنگ زد. د بیا الهی فدای کادر رهبری حزب بری راحت شُم…