با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدم، چند سالی بود نشنیده بودم.
یاد ماه رمضانهای کودکی افتادم، روزه گنجشکی، خیابان تهران وفلکه آب و چشمهایی که از زورخواب باز نمیشد و به اعتماد و اتکای دستان گرم مادر خیابانها رو تا حرم طی میکردم.
نوستالژیها تمام نمی شوند فقط در ذهنات سکوت میکنند تا فرصتی برای بروز پیدا کنند، حتا به بهانه صدای یک موذن که از دور میآید.