اردوان روزبه / وبلاگستان
واقعیت اش را بخواهید خیلی وقت است که می بینم که دیگر بازدید روزانه وبلاگم از چند ده نفر بالاتر نمی رود. اما انگاری اصلن در مورد وبلاگ آدم به این چیزها فکر نمی کند. انگاری در وبلاگ نمی نویسی که «لایک» بگیری. وبلاگ برای من درست همان صندوقخانه کوچک خانه مادر بزرگ است که وقتی بچه بودی کسی سرت داد می زد یا دلت می گرفت یا از درشتی بزرگترها می رنجیدی پناهگاه امنات بود.
وبلاگ برای من از روزی که شروع کردم به گذاردن نوشته در آن همین حکم را داشت. حالا هم اگر چه انگاری خانهای متروک شده است اما درست همان صندوقخانه است که فقط همه جایش خاک گرفته و کهنه شده اما پر از یادبود است. درست همان جایی است که دلت از دنیا می گیرد می روی سراغش می نشینی گوشه ای و به قاب عکس های خاک گرفته نگاه می کنی. صدای خنده ها را از روی آگهی های شاد مجله های قدیمی میشنوی و وسط این همه سکوت فکر می کنی خوب است که می توانی بروی و گوشه آن صندوقخانه کوچک مادر بزرگ -حتا متروک- بنشینی و احساس کنی که کسی تو را نمی تواند آزار بدهد.
فیس بوک هیچ وقت تا این حد امن نیست. وبلاگ خانه کودکی است و فیس بوک آپارتمان شیکه زعفرانیه اما درست وسط همان آپارتمان یک باره فکر می کنی چقدر دلت برای آن پس کوچه های پایین شهر و خانه کهنه تنگ شده.